روایتی داستانی از شکست عملیات پنجه عقاب در صحرای طبس
استقامت و پایداری امام تهدیدها و تحریمهای آمریکا را پوچ کرد(پاورقی)
تالیف:پروین نخعی مقدم
پذیرفتن شاه برای ژنرال توریخوس به فاصله چند پک عمیق از سیگار برگش طول کشید.
جواب فوری ژنرال در اولین جلسه، همیلتون را قانع کرد، همانطور که او در هواپیما فکر کرده بود، چه سوالهایی از ژنرال بپرسد، ژنرال هم به درخواست احتمالی آمریکا خوب فکر کرده بود.قابل پیشبینی بود که آمریکاییها برای خروج شاه از آمریکا به دوستان خود مراجعه کنند.
وقتی هم از زبان ژنرال شنید که بحران گروگانها در وهله اول مسئله ایالات متحده و بعد هم مسئولیت و مسئله همه دنیاست، مطمئن شد که دوستی آمریکا با توریخوس، بسیار مفیدتر از دوستیشان با کشورهای بزرگ و قدرتمند دنیا است که حاضر به پذیرفتن شاه نشدهاند.
مردان کارتر در کاخسفید بعد از 15 دسامبر که شاه فوری و مخفیانه از آمریکا به قصد پاناما خارج شد، منتظر رسیدن اخبار خوب درباره گروگانها بودند اما نه آن روز و نه تا چند هفته بعد هیچ خبر خوبی نشد، در عوض دولت ایران نه تنها آمریکا را برای فرار «شاه» محکوم کرد؛ بلکه دولت پاناما را هم به خاطر پذیرفتن «یک جنایتکار» متهم و محکوم کرد.
طی هفته بعد، اخباری که به کاخ سفید درباره حمله شوروی به افغانستان رسید یک مصیبت واقعی بود. (۹)
در مقایسه با روزهای نخست حجم اخباری که از گروگانها به کاخ سفید میرسید، کمتر، اما وضعیت برای رئیسجمهور کارتر، سختتر شده بود. برای روزهای متمادی آنها مجبور شده بودند تا دست روی دست بگذارند و هیچ کاری نکنند. نتیجه نظرسنجیها در ایالتهای مختلف- به خصوص از اوایل ژانویه که به دستور رئیسجمهور فروش گندم و غلات به روسیه ممنوع شده بود- خبر از کاهش محبوبیت او را میداد.
پس از گذشت نزدیک به دو ماه، مردم منتظر یک نتیجه قطعی درباره گروگانها بودند. تا آن لحظه نه تهدیدها اثری بخشیده بود و نه تحریم فایدهای داشت. آیتالله خمینی هم که حاضر به مذاکره نبود. بهترین اتفاقی که در آن لحظه میتوانست بیفتد این بود که نتیجه رایگیری نهایی سازمان ملل در مورد مصوبهها بر علیه ایران، باعث نرمش ایران و در نهایت منجر به آزادی گروگانها شود.
اگرچه ونس با این کار موافق نبود؛ از نظر او ممکن بود اثر این مصوبهها مسئله گروگانها را پیچیدهتر و مشکلتر کند.
* * *
بالگرد شخصی رئیسجمهور به طور معمول در اختیار کارکنان کاخ سفید قرار نمیگیرد؛ مگر این که مسئله خیلی مهم باشد. اکنون بالگرد از استراحتگاه کمپ دیوید، برای رساندن همیلتون جردن و همراهش به فرودگاه اندروز برمیخاست. جردن میرفت تا با فرستادههای ژنرال توریخوس در فلوریدا دیدار کند.
این گفتوگو و ملاقات پنهانی آن قدر مهم بود که نمایندههای کارتر و توریخوس به جای دیدار در پاناما یا کاخ سفید در فلوریدا همدیگر را ملاقات کردند. اگرچه این گفتوگو چندین ساعت طول کشید اما جردن در پایان نه تنها از این که تعطیلات آخر هفتهاش را در ماموریت گذرانده بود، دلخور نبود، بلکه از معمایی که ممکن بود با کمک او حل شود، بسیار خوشحال بود. به خصوص این که سفیر پاناما در سازمان ملل که مردی پیر و زیرک به نام مارسل سالیمن بود به او اطمینان داد، در ایران دوستانی را ملاقات کرده که مایلند مشکل روابطشان با آمریکا هرچه سریعتر حل شود. او با وزیر امور خارجه ایران، قطبزاده (۱۰) ملاقات کرده بود.
مارسل سالیمن بهترین خبری را که تا آن لحظه درباره گروگانها شنیده بودند، به آنها داد. حالا که قطبزاده در پست وزارت امور خارجه بود، میشد امیدوار بود که گروگانها را به نقطه دیگری که زیر پوشش وزارت امور خارجه بود، منتقل کرد اما این کار مستلزم تحویل گروگانها به وزارت امور خارجه بود.
آیا ممکن بود که دانشجوها به این سادگی گروگانها را تحویل قطبزاده بدهند؟
هنوز هیچ چیز مشخص نبود. اما گفته عمر توریخوس در این مورد روشن بود: «پاناما امیدوار است در را باز کند ولی این آمریکاییها هستند که باید از طریق در گشوده شده وارد شوند.»
17 ژانویه 1980
زمان زیادی لازم نبود تا همیلتون متوجه شود که منظور پاناماییها از در گشوده، دو رابط به نامهای بورگه و ویالون است. بورگه با اینکه فرانسوی بود، چهرهای شبیه مردم آمریکای لاتین داشت. ویالون هم یک آرژانتینی اصیل بود اما چون در پاریس زندگی میکرد و همیشه در کنار بورگه حضور داشت تصور میشد که یک فرانسوی است. او بود که برای همیلتون و دوستانش تشریح کرد که به نظر دانشجوها و بسیاری از روحانیهای اطراف آیتالله، تصرف سفارتخانه واکنشی موجه در مقابل سالهای حکومت شاه و هدایت امور او توسط ایالات متحده است. بنابراین تا وقتی شاه در پناه آمریکا و متحدانش بود، گفتوگوها به نتیجهای نمیرسید.
اما کارتر و مردانش این خیال را نداشتند، به هیچ قیمتی نباید شاه به ایران برگردانده میشد. ترفندی که آنها در این شرایط میتوانستند به کار گیرند، استفاده از اهرم سازمان ملل بود. حالا که ایران خیال داشت به سازمان ملل شکایت کند، باید ترتیبی داده میشد تا تشکیل این کمیسیون برای ایران یک پیروزی محسوب شود.
23 ژانویه 1980
گزارش پنج صفحهای که همیلتون روز قبل برای کارتر درباره اوضاع و احوال ایران و دیدارش با فرانسویها و پیشنهاد به آنها نوشته بود، صبح اول وقت در پوشه مخصوص رئیسجمهور بود. آن روز صبح وقتی کارتر، همیلتون را نزد خودش فراخواند، همیلتون در دفتر کارش مشغول صحبت با برژینسکی بود.
برژینسکی درباره توانایی دولت برای مقابله با دانشجویان مبارز دچار تردید بود. از نظر او بعید بود که فرانسویها بتوانند با شخص خمینی ارتباط برقرار کنند.
با شناختی که ویالون از آیتالله داده بود و اعتقادی که او به کارش داشت، همیلتون هم دچار تردید شده بود اما ترجیح داد فکر کند در شرایطی که هنوز اوضاع ایران سروسامانی نگرفته و مردم درگیر انتخاب رئیسجمهور بودند، قطبزاده کاری صورت دهد.
وقتی همیلتون وارد اتاق رئیسجمهور شد، او مشغول یادداشت چیزی بود. از صفحه روزنامهای که مقابلش باز بود، میشد فهمید که پیش از این خبر شکست کندی در ایالت آیووا را خوانده است.
رئیسجمهور با دیدن همیلتون گفت:
- بیا همیلتون بیا! اینطور که پیداست به زودی از شر کندی راحت میشویم. مطبوعات شکست او را آن قدر بزرگ کردهاند که به همین زودیها رهبران حزب و اعضای کنگره او را وادار میکنند که از گود خارج شود.
چهره رئیسجمهور بعد از مدتها اندکی شادمان بود. همیلتون لبخند زد و روی صندلی نشست و بعد با لحن ملایمی گفت:
- اگر مسئله گروگانها را هم حل کنیم، دیگر همه چیز تمام است.
خوشحالی کارتر به جهت مسئله کندی دوام چندانی نداشت. همیلتون درست میگفت. کندی تنها رقیب کارتر نبود. رقیب اصلی او اکنون مسئله گروگانها بود. کارتر گزارش همیلتون را در حضور خود او مرور کرد و در نهایت گفت:
- انگار دیگر چارهای نداریم. بیش از دو ماه است که این لعنتیها افراد ما را به صورت اسیر نگه داشتهاند. هیچیک از تلاشهای دیپلماتیک ما نتیجهای نداشته است. کاری از سازمان ملل ساخته نیست. همپیمانهای ما هم تلاش کردهاند ولی نتیجهای عایدشان نشده است. ما هر کاری که قابل تصور بود؛ انجام دادهایم. بنابراین شاید لازم است قدری هم ریسک کنیم. نگران نباش فقط این کار را با تحرک زیادی دنبال کن تا ببینیم ما را به کجا خواهد رساند. هیچ چیزی از این کار مهمتر نیست.
بعد فهرستی از اسامی را مقابل او گذاشت و گفت: «این فهرست نهایی خواهد بود. ترتیبی خواهیم داد تا این افراد از طرف سازمان ملل به ایران سفر کنند.»
همیلتون از اتاق رئیسجمهور بیرون آمد، در همه لحظاتی که با کارتر صحبت میکرد، تلاش کرده بود تا هیجان و اشتیاقش را برای این ماموریت نشان ندهد.
از این که ممکن بود در آزادی گروگانها نقش مهمی داشته باشد، تصورات خوشایندی به ذهنش خطور کرده بود. تقریبا از وقتی با کارتر همراه شده بود، پیوسته در معرض انواع اتهامها قرار داشت.
سیزده سال قبل وقتی تصمیم گرفته بود تا در ستاد انتخاباتی کارتر که میخواست فرماندار جورجیا شود، او را یاری کند، یک سمپاش بود که مهمترین کارش دفع پشهها بود اما اکنون از او به عنوان «دومین فرد مهم واشنگتن» نام میبردند اما جای افسوس داشت که همتایانش در محافل سیاسی آمریکا، دومین فرد مهم واشنگتن را با لغتهایی مثل «مرد عیاش» و «رئیس مافیای جورجیا» (۱۱) معرفی میکردند. در طی سالها ماجراهایی که از او نقل میشد، نه تنها کارتر را زیر سوال میبرد، بلکه باعث تفریح و سرگرمی مردم شده بود.
حالا تقریبا همه او را فراموش کرده بودند و این مسئله برای او هم باعث خوشحالی و هم ناراحتکننده بود. برای مردمی با روحیه او نادیده گرفته شدن چیز بدی بود.
با پیش آمدن مسئله سفارت، فرصتی به دست آمده بود تا این تصور خودخواهانه به ذهنش خطور کند که اگر در آزادی گروگانها نقش مهمی داشته باشد، مردم خاطرهها، لطیفهها و داستانهایی را که از او در ذهنشان دارند، پاک خواهند کرد. همین داستانها باعث شده بود تا سعی کند در مصاحبهها و دیدارها کمتر در کنار کارتر دیده شود؛ او خودش به تنهایی برای زیر سوال بردن کارتر یک سوژه بود. یکی از بدترین لحظات او در کاخ سفید بدون شک وقتی بود که او را متهم به استفاده از کوکایین کردند، بعد از این اتهام بود که سعی میکرد عکسی از او در کنفرانسها و مراسمی که رئیسجمهور داشت، برداشته نشود. تا به این طریق از نظرها دور باشد.
بعد از بازگشت از اتاق رئیسجمهور، همیلتون برای لحظاتی طولانی روی صندلیاش نشست و به این فکر کرد، آیا بورگه و ویالون در انجام این ماموریت موفق خواهند شد؟ بعد نام نفراتی را که قرار بود به عنوان اعضای کمیسیون سازمان ملل به ایران سفر کنند، از نظر گذراند. به نظرش انتخابهای خوبی بودند.
حالا فقط میماند اجرای نقشهای که به قول بورگه یک سناریوی صددرصد تمیز و بیعیب و نقص بود. دیدار کمیسیون با مسئولان ایرانی، بازدید از وضعیت گروگانها و اعلام گزارشی که دولت را مجبور به گرفتن گروگانها از دانشجویان میکرد. از آن به بعد دیگر مشکلی نبود. آنها میتوانستند روی قول قطبزاده حساب کنند.
ششم مارس
فورت استورات آریزونا
در مدت دو ماهی که از انتقال دسته «نورآبیها» به آریزونا سپری میشد، سرهنگ چارلی بکویت با شدت تمام کار کرد. تهاجم به ایران که کارتر آن را به تعویق انداخته بود، اکنون ضرورت قاطع پیدا کرده بود. پیامهایی که از طرف رئیسجمهور به سرهنگ میرسید، دیگر محلی برای تردید باقی نمیگذاشت:
«این کار ما هم به نفع مردم ایران است و هم به نفع آمریکا.»
- البته، البته قربان!
سرهنگ چارلی با خود میاندیشید:
«یک حرف دلنشین صددرصد آمریکایی!»
«دسته نورآبیها» که سرهنگ فرماندهیاش را برعهده داشت، عملا به دو بخش تقسیم شده بود؛ بخشی در آریزونا و گروهی هم در جزیره انگلیسی دیگوگارسیا در اقیانوس هند. اگرچه سرهنگ بیشتر خوش داشت به منطقه عملیاتیاش نزدیکتر باشد اما امکانات آریزونا برای تمرین افراد بسیار مناسبتر بود.
۹- سال 1980 و با حمله شوروی به افغانستان آمریکاییها با علم بر این مسئله که برای جلوگیری از نفوذ شوروی در افغانستان هیچ شانسی ندارند، با همکاری عربستان نیروهایی را که توسط معلمان وهابی موسوم به «طالبان» پرورش داده شده بود، راهی افغانستان کردند.
۱۰- قطبزاده یکی از شاگردان پروفسور کاتم آمریکایی بود. پروفسور کاتم زمان زیادی را صرف این مسئله کرد تا واشنگتن به نظرات مشورتیاش درباره ایران توجه کند. اما تا زمان گروگانگیری این فرصت در عمل پیش نیامد. با شروع این مسئله کاخ سفید با اطلاع از دوستی که بین یزدی، قطبزاده و کاتم وجود داشت، پای او را به ماجرا کشاند.
آمریکاییها چون نمیتوانستند، به طور مستقیم با قطبزاده و سپس بنیصدر تماسی داشته باشند و از این رابطه استفاده کنند، با استفاده از واسطههای پانامایی و فرانسوی این ارتباط را ایجاد کردند.
۱۱- از کارتر و همکارانش در کاخ سفید به عنوان باند جورجیاییها یاد میکردند.
پذیرفتن شاه برای ژنرال توریخوس به فاصله چند پک عمیق از سیگار برگش طول کشید.
جواب فوری ژنرال در اولین جلسه، همیلتون را قانع کرد، همانطور که او در هواپیما فکر کرده بود، چه سوالهایی از ژنرال بپرسد، ژنرال هم به درخواست احتمالی آمریکا خوب فکر کرده بود.قابل پیشبینی بود که آمریکاییها برای خروج شاه از آمریکا به دوستان خود مراجعه کنند.
وقتی هم از زبان ژنرال شنید که بحران گروگانها در وهله اول مسئله ایالات متحده و بعد هم مسئولیت و مسئله همه دنیاست، مطمئن شد که دوستی آمریکا با توریخوس، بسیار مفیدتر از دوستیشان با کشورهای بزرگ و قدرتمند دنیا است که حاضر به پذیرفتن شاه نشدهاند.
مردان کارتر در کاخسفید بعد از 15 دسامبر که شاه فوری و مخفیانه از آمریکا به قصد پاناما خارج شد، منتظر رسیدن اخبار خوب درباره گروگانها بودند اما نه آن روز و نه تا چند هفته بعد هیچ خبر خوبی نشد، در عوض دولت ایران نه تنها آمریکا را برای فرار «شاه» محکوم کرد؛ بلکه دولت پاناما را هم به خاطر پذیرفتن «یک جنایتکار» متهم و محکوم کرد.
طی هفته بعد، اخباری که به کاخ سفید درباره حمله شوروی به افغانستان رسید یک مصیبت واقعی بود. (۹)
در مقایسه با روزهای نخست حجم اخباری که از گروگانها به کاخ سفید میرسید، کمتر، اما وضعیت برای رئیسجمهور کارتر، سختتر شده بود. برای روزهای متمادی آنها مجبور شده بودند تا دست روی دست بگذارند و هیچ کاری نکنند. نتیجه نظرسنجیها در ایالتهای مختلف- به خصوص از اوایل ژانویه که به دستور رئیسجمهور فروش گندم و غلات به روسیه ممنوع شده بود- خبر از کاهش محبوبیت او را میداد.
پس از گذشت نزدیک به دو ماه، مردم منتظر یک نتیجه قطعی درباره گروگانها بودند. تا آن لحظه نه تهدیدها اثری بخشیده بود و نه تحریم فایدهای داشت. آیتالله خمینی هم که حاضر به مذاکره نبود. بهترین اتفاقی که در آن لحظه میتوانست بیفتد این بود که نتیجه رایگیری نهایی سازمان ملل در مورد مصوبهها بر علیه ایران، باعث نرمش ایران و در نهایت منجر به آزادی گروگانها شود.
اگرچه ونس با این کار موافق نبود؛ از نظر او ممکن بود اثر این مصوبهها مسئله گروگانها را پیچیدهتر و مشکلتر کند.
* * *
بالگرد شخصی رئیسجمهور به طور معمول در اختیار کارکنان کاخ سفید قرار نمیگیرد؛ مگر این که مسئله خیلی مهم باشد. اکنون بالگرد از استراحتگاه کمپ دیوید، برای رساندن همیلتون جردن و همراهش به فرودگاه اندروز برمیخاست. جردن میرفت تا با فرستادههای ژنرال توریخوس در فلوریدا دیدار کند.
این گفتوگو و ملاقات پنهانی آن قدر مهم بود که نمایندههای کارتر و توریخوس به جای دیدار در پاناما یا کاخ سفید در فلوریدا همدیگر را ملاقات کردند. اگرچه این گفتوگو چندین ساعت طول کشید اما جردن در پایان نه تنها از این که تعطیلات آخر هفتهاش را در ماموریت گذرانده بود، دلخور نبود، بلکه از معمایی که ممکن بود با کمک او حل شود، بسیار خوشحال بود. به خصوص این که سفیر پاناما در سازمان ملل که مردی پیر و زیرک به نام مارسل سالیمن بود به او اطمینان داد، در ایران دوستانی را ملاقات کرده که مایلند مشکل روابطشان با آمریکا هرچه سریعتر حل شود. او با وزیر امور خارجه ایران، قطبزاده (۱۰) ملاقات کرده بود.
مارسل سالیمن بهترین خبری را که تا آن لحظه درباره گروگانها شنیده بودند، به آنها داد. حالا که قطبزاده در پست وزارت امور خارجه بود، میشد امیدوار بود که گروگانها را به نقطه دیگری که زیر پوشش وزارت امور خارجه بود، منتقل کرد اما این کار مستلزم تحویل گروگانها به وزارت امور خارجه بود.
آیا ممکن بود که دانشجوها به این سادگی گروگانها را تحویل قطبزاده بدهند؟
هنوز هیچ چیز مشخص نبود. اما گفته عمر توریخوس در این مورد روشن بود: «پاناما امیدوار است در را باز کند ولی این آمریکاییها هستند که باید از طریق در گشوده شده وارد شوند.»
17 ژانویه 1980
زمان زیادی لازم نبود تا همیلتون متوجه شود که منظور پاناماییها از در گشوده، دو رابط به نامهای بورگه و ویالون است. بورگه با اینکه فرانسوی بود، چهرهای شبیه مردم آمریکای لاتین داشت. ویالون هم یک آرژانتینی اصیل بود اما چون در پاریس زندگی میکرد و همیشه در کنار بورگه حضور داشت تصور میشد که یک فرانسوی است. او بود که برای همیلتون و دوستانش تشریح کرد که به نظر دانشجوها و بسیاری از روحانیهای اطراف آیتالله، تصرف سفارتخانه واکنشی موجه در مقابل سالهای حکومت شاه و هدایت امور او توسط ایالات متحده است. بنابراین تا وقتی شاه در پناه آمریکا و متحدانش بود، گفتوگوها به نتیجهای نمیرسید.
اما کارتر و مردانش این خیال را نداشتند، به هیچ قیمتی نباید شاه به ایران برگردانده میشد. ترفندی که آنها در این شرایط میتوانستند به کار گیرند، استفاده از اهرم سازمان ملل بود. حالا که ایران خیال داشت به سازمان ملل شکایت کند، باید ترتیبی داده میشد تا تشکیل این کمیسیون برای ایران یک پیروزی محسوب شود.
23 ژانویه 1980
گزارش پنج صفحهای که همیلتون روز قبل برای کارتر درباره اوضاع و احوال ایران و دیدارش با فرانسویها و پیشنهاد به آنها نوشته بود، صبح اول وقت در پوشه مخصوص رئیسجمهور بود. آن روز صبح وقتی کارتر، همیلتون را نزد خودش فراخواند، همیلتون در دفتر کارش مشغول صحبت با برژینسکی بود.
برژینسکی درباره توانایی دولت برای مقابله با دانشجویان مبارز دچار تردید بود. از نظر او بعید بود که فرانسویها بتوانند با شخص خمینی ارتباط برقرار کنند.
با شناختی که ویالون از آیتالله داده بود و اعتقادی که او به کارش داشت، همیلتون هم دچار تردید شده بود اما ترجیح داد فکر کند در شرایطی که هنوز اوضاع ایران سروسامانی نگرفته و مردم درگیر انتخاب رئیسجمهور بودند، قطبزاده کاری صورت دهد.
وقتی همیلتون وارد اتاق رئیسجمهور شد، او مشغول یادداشت چیزی بود. از صفحه روزنامهای که مقابلش باز بود، میشد فهمید که پیش از این خبر شکست کندی در ایالت آیووا را خوانده است.
رئیسجمهور با دیدن همیلتون گفت:
- بیا همیلتون بیا! اینطور که پیداست به زودی از شر کندی راحت میشویم. مطبوعات شکست او را آن قدر بزرگ کردهاند که به همین زودیها رهبران حزب و اعضای کنگره او را وادار میکنند که از گود خارج شود.
چهره رئیسجمهور بعد از مدتها اندکی شادمان بود. همیلتون لبخند زد و روی صندلی نشست و بعد با لحن ملایمی گفت:
- اگر مسئله گروگانها را هم حل کنیم، دیگر همه چیز تمام است.
خوشحالی کارتر به جهت مسئله کندی دوام چندانی نداشت. همیلتون درست میگفت. کندی تنها رقیب کارتر نبود. رقیب اصلی او اکنون مسئله گروگانها بود. کارتر گزارش همیلتون را در حضور خود او مرور کرد و در نهایت گفت:
- انگار دیگر چارهای نداریم. بیش از دو ماه است که این لعنتیها افراد ما را به صورت اسیر نگه داشتهاند. هیچیک از تلاشهای دیپلماتیک ما نتیجهای نداشته است. کاری از سازمان ملل ساخته نیست. همپیمانهای ما هم تلاش کردهاند ولی نتیجهای عایدشان نشده است. ما هر کاری که قابل تصور بود؛ انجام دادهایم. بنابراین شاید لازم است قدری هم ریسک کنیم. نگران نباش فقط این کار را با تحرک زیادی دنبال کن تا ببینیم ما را به کجا خواهد رساند. هیچ چیزی از این کار مهمتر نیست.
بعد فهرستی از اسامی را مقابل او گذاشت و گفت: «این فهرست نهایی خواهد بود. ترتیبی خواهیم داد تا این افراد از طرف سازمان ملل به ایران سفر کنند.»
همیلتون از اتاق رئیسجمهور بیرون آمد، در همه لحظاتی که با کارتر صحبت میکرد، تلاش کرده بود تا هیجان و اشتیاقش را برای این ماموریت نشان ندهد.
از این که ممکن بود در آزادی گروگانها نقش مهمی داشته باشد، تصورات خوشایندی به ذهنش خطور کرده بود. تقریبا از وقتی با کارتر همراه شده بود، پیوسته در معرض انواع اتهامها قرار داشت.
سیزده سال قبل وقتی تصمیم گرفته بود تا در ستاد انتخاباتی کارتر که میخواست فرماندار جورجیا شود، او را یاری کند، یک سمپاش بود که مهمترین کارش دفع پشهها بود اما اکنون از او به عنوان «دومین فرد مهم واشنگتن» نام میبردند اما جای افسوس داشت که همتایانش در محافل سیاسی آمریکا، دومین فرد مهم واشنگتن را با لغتهایی مثل «مرد عیاش» و «رئیس مافیای جورجیا» (۱۱) معرفی میکردند. در طی سالها ماجراهایی که از او نقل میشد، نه تنها کارتر را زیر سوال میبرد، بلکه باعث تفریح و سرگرمی مردم شده بود.
حالا تقریبا همه او را فراموش کرده بودند و این مسئله برای او هم باعث خوشحالی و هم ناراحتکننده بود. برای مردمی با روحیه او نادیده گرفته شدن چیز بدی بود.
با پیش آمدن مسئله سفارت، فرصتی به دست آمده بود تا این تصور خودخواهانه به ذهنش خطور کند که اگر در آزادی گروگانها نقش مهمی داشته باشد، مردم خاطرهها، لطیفهها و داستانهایی را که از او در ذهنشان دارند، پاک خواهند کرد. همین داستانها باعث شده بود تا سعی کند در مصاحبهها و دیدارها کمتر در کنار کارتر دیده شود؛ او خودش به تنهایی برای زیر سوال بردن کارتر یک سوژه بود. یکی از بدترین لحظات او در کاخ سفید بدون شک وقتی بود که او را متهم به استفاده از کوکایین کردند، بعد از این اتهام بود که سعی میکرد عکسی از او در کنفرانسها و مراسمی که رئیسجمهور داشت، برداشته نشود. تا به این طریق از نظرها دور باشد.
بعد از بازگشت از اتاق رئیسجمهور، همیلتون برای لحظاتی طولانی روی صندلیاش نشست و به این فکر کرد، آیا بورگه و ویالون در انجام این ماموریت موفق خواهند شد؟ بعد نام نفراتی را که قرار بود به عنوان اعضای کمیسیون سازمان ملل به ایران سفر کنند، از نظر گذراند. به نظرش انتخابهای خوبی بودند.
حالا فقط میماند اجرای نقشهای که به قول بورگه یک سناریوی صددرصد تمیز و بیعیب و نقص بود. دیدار کمیسیون با مسئولان ایرانی، بازدید از وضعیت گروگانها و اعلام گزارشی که دولت را مجبور به گرفتن گروگانها از دانشجویان میکرد. از آن به بعد دیگر مشکلی نبود. آنها میتوانستند روی قول قطبزاده حساب کنند.
ششم مارس
فورت استورات آریزونا
در مدت دو ماهی که از انتقال دسته «نورآبیها» به آریزونا سپری میشد، سرهنگ چارلی بکویت با شدت تمام کار کرد. تهاجم به ایران که کارتر آن را به تعویق انداخته بود، اکنون ضرورت قاطع پیدا کرده بود. پیامهایی که از طرف رئیسجمهور به سرهنگ میرسید، دیگر محلی برای تردید باقی نمیگذاشت:
«این کار ما هم به نفع مردم ایران است و هم به نفع آمریکا.»
- البته، البته قربان!
سرهنگ چارلی با خود میاندیشید:
«یک حرف دلنشین صددرصد آمریکایی!»
«دسته نورآبیها» که سرهنگ فرماندهیاش را برعهده داشت، عملا به دو بخش تقسیم شده بود؛ بخشی در آریزونا و گروهی هم در جزیره انگلیسی دیگوگارسیا در اقیانوس هند. اگرچه سرهنگ بیشتر خوش داشت به منطقه عملیاتیاش نزدیکتر باشد اما امکانات آریزونا برای تمرین افراد بسیار مناسبتر بود.
۹- سال 1980 و با حمله شوروی به افغانستان آمریکاییها با علم بر این مسئله که برای جلوگیری از نفوذ شوروی در افغانستان هیچ شانسی ندارند، با همکاری عربستان نیروهایی را که توسط معلمان وهابی موسوم به «طالبان» پرورش داده شده بود، راهی افغانستان کردند.
۱۰- قطبزاده یکی از شاگردان پروفسور کاتم آمریکایی بود. پروفسور کاتم زمان زیادی را صرف این مسئله کرد تا واشنگتن به نظرات مشورتیاش درباره ایران توجه کند. اما تا زمان گروگانگیری این فرصت در عمل پیش نیامد. با شروع این مسئله کاخ سفید با اطلاع از دوستی که بین یزدی، قطبزاده و کاتم وجود داشت، پای او را به ماجرا کشاند.
آمریکاییها چون نمیتوانستند، به طور مستقیم با قطبزاده و سپس بنیصدر تماسی داشته باشند و از این رابطه استفاده کنند، با استفاده از واسطههای پانامایی و فرانسوی این ارتباط را ایجاد کردند.
۱۱- از کارتر و همکارانش در کاخ سفید به عنوان باند جورجیاییها یاد میکردند.