اهمیت و ضرورت طرح، اظهار و ترویج پرسشگری در حوزه هنر و ادبیات
تجربههایی تلخ از جفای خودیها به ادبیات انقلاب
احمد شاکری
ادبیات و هنر در هر کشوری نشات گرفته از نیازی اجتماعی است. حتی آثاری که به صورت فردی خلق شده و شخصیت متعینی را روایت یا توصیف میکنند از این قاعده مستثنی نیستند. نیاز یا خواسته مفهومی عام است که شامل خواستهها و خواهشهای درونی و نیازهای بیرونی در انسان است. بنابراین تا نیازی وجود نداشته باشد اثر هنری توسط هنرمند خلق نشده و خوانندهای نیز نخواهد داشت. اما به هر نحو، این هنرمند است که پیشاپیش مخاطبان اثر هنری خود حرکت میکند. بدین معنی که با طرح و بسط موضوعی، نیازهای جدیدی را در جامعه به وجود آورده یا نیازهای موجود در بطن جامعه را انعکاس داده و پاسخ میدهد. این پاسخگویی در حوزه هنر، منحصراً با ورود هنر به ساحت جزئیات و تشبیه معقول به محسوس و تاثیر عاطفی و حسی مخاطب همراه است. در حقیقت هنر در ظاهر خود نه با رویکرد عقلانی و استدلالی بلکه با زبان عاطفی و رویکرد تمثیلی با مخاطب مواجه میشود.
لذا مخاطب هنر به خصوص در سطح مخاطب عام که از هنر، زیبایی و تاثیرگذاری را میجوید، نسبت به پرسشهایی از جنس چیستی نیاز مطرح در اثر هنری، چگونگی طرح و بسط نیاز و پاسخگویی بدان غافل است. حتی مخاطبان حرفهای و خاص هنر نیز با دید انتزاعی و درک عقلانی و طرح چراییها از هنر، به تنهایی و به صورت کافی قادر به یافت پاسخهای پرسشهای پیشین نخواهند بود.
از این رو، سطحی از پرسشها که خاستگاه هنر و ژرف ساختهای فکری و معرفتی آن را تعیین میکند و به معنیشناسی ساخت و ساختمان اثر هنری میپردازد توسط طبقه خاصی از مخاطبان که همان نویسندگان، منتقدان و پژوهشگران است پاسخ داده میشود. فقدان جریان مشخص فکری نقد و پژوهش و پرسشگری هنری در جامعه نه تنها هنر را به هنر عوامزده سوق میدهد، بلکه زمینه را برای وارونگی برخی مفاهیم در حوزه هنر پدید خواهد آورد.
ادبیات داستانی به عنوان پرمخاطبترین نوع از آثار مکتوب و مادر هنرهای پرمخاطبی چون سینما، زمینه مناسبی را جهت بررسی چند و چون پرسشگری فراهم میآورد. ویژگی متمایز این نوع روایی آن است که بیش از دیگر هنرهای روایی در دوره پس از انقلاب در معرض دگرگونی و تغییر واقع شده است. ادبیات داستانی در دوره پیش از انقلاب مشخصا به دو جریان لیبرال و چپ تعلق داشت. این تعلق در تمامی شئون ادبیات داستانی رسوخ کرده بود. به نحوی که این دو جریان نه بازتابدهنده سنت حاکم در ادبیات روایی ایران و فرهنگ و باورهای این سرزمین که بازتاب دهنده مکاتب نوپدید غربی و بلوک شرق و منظرگاه این مکاتب به انسان در این دو بودند. تعارض ذاتی اندیشه حاکم بر این دو مکتب و نویسندگان پیشرو آن در ایران با اندیشه دینی و ارزشهای انقلاب اسلامی موجب شد، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و دیگر وقایع مهم در طی دوران پس از انقلاب را که ماهیتی دینی و منبعث از ارزشها و آرمانهای دینی بود مورد بیمهری و کینهورزی قرار دهند. از سوی دیگر جریان عظیم انقلاب اسلامی که مرزهای ایران اسلامی را در مینوردید و بازتابهای جهانی پیدا میکرد، حرکتی پویا و تحولخواه و پیشبرنده بود که مشتاق هنر انقلابی و ارزشی بود.
پیروزی انقلاب و پس از مدت اندکی آغاز دفاع مقدس، چنان پیدرپی و غافلگیرکننده بود که اساساً جز درکی از ضرورت تولید هنر و ادبیات متناسب با انقلاب، در دهه آغازین، تصور دقیقی راجع به ماهیت ادبیات وجود نداشت. ضرورت پیشگفته موجب گردید تا نسل جدیدی که در پی قهر جریان شبهروشنفکر نسبت به انقلاب از صحنه تولید موقتاً کنار رفته بودند، آغاز به کار کنند. این نسل نیز با مقوله ادبیات و هنر انقلاب نسبتی تماماً تجربی و شهودی برقرار کردند. اینان از بطن دفاع مقدس برخاسته بودند و نسل نوجوان و جوانی محسوب میشدند که انقلاب را درک کردند. حقیقت آن است که شتاب تولید، کلیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را در آن سالها نسبت به پرسشگری در این باره دچار تعلل و غفلت کرد.
البته این امر نه تنها متاثر از شرایط که برخاسته از منظرگاه کلی درباره ارکان موثر در آفرینش داستانی نیز بود که اساساً طرح پرسش درباره جوانب، ماهیت، و اسلوبهای آفرینش ادبی را چندان ارج نمینهاد. از این منظر که تحلیل غالبی در حداقل دهه اول حیات ادبیات داستانی بود و بعدها نیز در دهههای بعد کمابیش فضای غالب سیاستگذاری و برنامهریزی در حوزه ادبیات داستانی را به خود اختصاص داده بود، از آنجا که پرسشگری و پژوهش در این حوزه مستقیماً به تولید اثر منجر نمیشد، امری غیراولویتدار به حساب میآمد.
چنین فضایی به همراه نیازی که به صورت فزاینده در ادبیات داستانی کشورمان نسبت به پرسشگری به وجود میآمد، موجب شد، ادبیات داستانی در سطحی نازل از یافت و ادراک هنرمندانه فهم شده و تحلیل شود. این امر نه تنها انتظارات مخاطب از ادبیات ناب را هدایت نکرد، بلکه به شبهاتی که از جریان شبهروشنفکری درباره ادبیات داستانی انقلاب اسلامی راه یافته بود، دامن زد. اکنون و پس از گذشت بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، به نظر میرسد برخی از انتظارات درباره داستان و نسبت آن با آرمانهای انقلاب اجابت نشده است. این امر نتیجه کم توجهی حوزه ادبیات داستانی به بایدها و نبایدهای خود و هستها و نیستهایی است که تصویری از داستان مطلوب را ترسیم مینماید.
دانشگاهها عموماً و به لحاظ سنتی، اندیشهای را ترویج داده و تثبیت میکنند که کاملا ترجمهای است. از این رو دانشجویان با الگوهای کاملا ثابت و لایتغیری از پرسشها و پاسخها مواجه هستند و محافل علمی ما دائما در حال مصرف بیقید و شرط و تماس یکطرفه و غیرفعال با نظریات ادبی غرب میباشند. در چنین فضایی میتوان نگاهی دوباره به مقوله جناحبندی در حوزه ادبیات داستانی داشت.
آیا این پرسش اساساً پرسش اصیلی در این حوزه بوده و چه نسبتی با مفاهیم بالادستی و پاییندستی خود برقرار میکند؟
نکتهای که باید بدان توجه نمود، مفهومشناسی «جناح مومن انقلابی و اسلامی است». متعلق این تعبیر، مفهومی موسع را پوشش خواهد داد. میتوان فرضهایی را درباره این متعلق در نظر گرفت. اینکه این جناحبندی بین هنرمند، هنر، منتقد یا پژوهشگر فرض شده است. در آغاز شکلگیری دوره ادبیات داستانی پس از انقلاب به نظر میرسد بیش از هر چیز به دلیل فقدان مبانی تئوریک هنر، ضرورت چهرهسازی و به تبع از دیگر حوزههای غیرهنری، تقسیمبندیها بیش از هنر به سمت هنرمند متمایل شد، زیرا تلقی میشد هنر گویای درونیات هنرمند است و تقسیمبندی هنرمند به تبع مثل «از کوزه همان برون تراود که در اوست» به تقسیمبندی و شناخت و تمایز هنر متعهد از غیر آن منجر خواهد شد.
گرچه نمیتوان از برخی از وجوه مشخص این تقسیمبندی و ضرورتهای آن در تصمیمگیریهای فکری و فرهنگی و بهخصوص جریانشناسی ادبیات داستانی غافل بود، اما به نظر میرسد چنین تقسیمبندیای نسبت به تقسیمبندی مرتبط با هنر (محصول هنری)، تقسیمبندیای تبعی و فرعی محسوب میشود. تجربه ادبیات انقلاب اسلامی اثبات کرد، تسری دادن آثار تقسیم هنرمند به انقلابی و غیرانقلابی به هنر انقلابی آثار زیانباری را در پی داشته است. زیرا نه تنها تمامی آثار افراد ذیل نویسندگان انقلابی از یک رتبه برخوردار نیستند، بلکه به نظر میرسد برخی آثار نویسندگان انقلابی اساساً نسبتی با انقلاب، ارزشها، آرمانها و مبانی آن ندارد. ضمن اینکه در ساحت هنر، آنچه اصالتا اهمیت دارد، هنر است.
هنر است که مستقل از هنرمند خوانده شده و واجد درونمایه و جهتگیری است. بنابراین اعتقاد یا ایمان نویسنده نمیتواند به معنای مومنانه یا معتقدانه بودن اثر هنری باشد.
از سوی دیگر، به نظر میرسد متعلق «منتقد» و «پژوهشگر» بیشاز «هنر» در این تقسیمبندی رایج دچار بیمهری شدهاند. نگرشی که اصالت را به هنرمند یا تولیدکننده هنر میداند مایل است با نقد هنرمند به انتهایی تکلیف خود را با اثر هنری روشن کند. در حالی که، تعهد به مبانی و ارزشهای دینی و انقلابی به نحو اصول موضوعه در تحقیقات ادبی، کاملا نتیجه پژوهش را رقم میزند یا در نقد ادبی، مفروضات و بدیهیات اولیه قضاوت نهایی را میسازد. از این رو، برخلاف منظرگاهی که معتقد است منتقد یا پژوهشگر بیطرف است، باید گفت، وصف مومن و انقلابی به همان میزان که برای هنر ضروری است برای فهمکننده هنر نیز ضرورت دارد.
زیرا پژوهشگر و منتقد ملاکهای کلی خود درباره اثر ادبی را از پیشفرضهای خود اخذ میکند. نمونه چنین تلازمی در آثار شبهروشنفکران داخلی فراوان است. به عنوان مثال، جمال میرصادقی که به دیدگاه چپ در ادبیات معروف بوده و کتابهایش به عنوان یکی از مراجع در حوزه عناصر و انواع داستان استفاده میشود، یکی از اوصاف قصههای کهن را «خرق عادت» میداند. طبعاً با تفاوتی که او میان قصه و داستان نوین قائل است، تلاش دارد مخاطب خود را به سمت پرهیز از این مولفهها هدایت نماید. او در این باره میگوید: «خرق عادت، در فرهنگها خرق عادت به معنای خلاف عادت آمده است یعنی آنچه با محسوسات عقلی و تجربیات حسی و عینی جور در نمیآید مثل معجزات انبیا و کرامات اولیا که با تجربیات عینی و مشاهدات حسی مطابقت ندارد. در قصهها حیوانات و اشیا با انسان حرف میزنند و انسان نیز با آنها همصحبت میشود. غولی از کوزه کوچکی بیرون میآید، انسان به صورت سنگ و درخت در میآید و درخت به صورت انسان.» (ادبیات داستانی، ص ۱۰۱)کاملا مشخص است که پیشفرضهای این پژوهشگر نه تنها بومی نیست بلکه نسبتی با اندیشه وحیانی ندارد. به نحوی که او اعجاز انبیاء و کرامات اولیاء را از سنخ بیرون آمدن غول از چراغ جادو میداند!
از دیگر چالشهای پیش رو در به کارگیری جناح مومن انقلابی اسلامی، وصف هنر مومن و هنر انقلابی است. ملاکهای موجود میتواند در تشخیص ایمان در یک فرد کافی به نظر برسد، اما مسئله در حوزه هنر به آسانی قابل حل نیست. لذا این سوال مطرح خواهد شد که آیا هنر با ساختار، هنرمند، موضوع و ماده خام یا غایت و درونمایه دینی و ایمانی خواهد شد؟ دشواری این تعریف که جامع و قابل اتکا باشد موجب شده است تا بعضا ادبیات داستانی کشورمان با احتیاط به این حوزه نزدیک شود و به تفکیک هنرمند مومن و انقلابی از غیر انقلابی اکتفا کند.
همچنین باید در نظر داشت، مقیاسهای موجود جهت توصیف متعلق در ساحتهای پیشگفته تا حدود زیادی نسبیاند. به این معنی که مراتبی از برخی مولفههای هنر انقلابی و هنرمند انقلابی در آثار موجود است. این خود، غرض به کارگیری تعبیر «جناح مومن انقلابی» را به چالش میکشد. زیرا جناحبندی نیازمند ترسیم تعریفی است که مانعیت لازم را داشته باشد.
با وجود نکات پیشگفته به نظر میرسد، ادبیات داستانی کنونی کشور به شدت نیازمند تلاش برای تفکیک جریانهای متفاوت است. دلیل این نیاز را میتوان در تجربه چند دههای ادبیات در بیتوجهی به طراحی ملاکهای روشن در این باره دانست. بهکارگیری معیارهایی که به تفکیک نویسندگان انقلابی و غیرانقلابی مبادرت میورزد ادبیات داستانی را در نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی در برخی موارد فرو برده است. به وضوح، مجموعههای فعال در حوزه ادبیات داستانی که به ادبیات انقلاب اسلامی معتقدند، نه تعریف مشخصی از ارزشها در این حوزه داشته و نه راهکار مشخصی در تمایز نویسندگان در اختیار دارند. چنین سردرگمی موجب شده است عموما ادبیات داستانی دچار نوعی افراط و تفریط شود. بدین صورت که برخی دایره هنرمند انقلابی را تا جایی محدود میسازند که اساسا هویتیافتگی این ادبیات مخدوش جلوه داده میشود. و برخی این دایره را چندان موسع میدانند که اساساً ثمرهای بر این تقسیم مترتب نخواهد بود.
اما آنچه واقعا اهمیت دارد آن است که در متعلق نویسنده و آثار داستانی سطحی از نویسندگان و اثر به واسطه عناد با اصل انقلاب و ارزشهای اسلامی و همچنین بنیانهای فکری معارض از دایره جناح مومن خارجند. این طیف چندان برای ادبیات انقلاب اسلامی دردسرساز نبودهاند. به تعبیری، فتنه ادبی که در پی خلط ارزشها با ضدارزشها و نمایش برخی به صورت برخی دیگر رخ میدهد به واسطه ورود طیفی از نویسندگان و آثار به حوزه جناح مومن است که معیارها قادر به تفکیک آنها نبوده یا اراده به کاربرندگان تقسیم قادر به، به کارگیری آن نیست.
تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نشان داده است برخی مرزشکنیها در این حوزه نه توسط نویسندگان شبهروشنفکر شناسنامهدار که توسط منسوبین به هنر مومن و انقلابی رخ داده است. نمونههای ویرانگر ادبیات سیاه توسط کسانی نوشته شده است که بعضاً به عنوان داوطلب یا سرباز در جنگ شرکت داشته و آن را با گوشت و پوست خود لمس کردهاند. بنابراین بدون در اختیار داشتن معیارهایی که این ناخالصیها را از جناح مومن داستاننویس تفکیک کند، عملاً گویا کاری انجام نشده است. ضمن اینکه همواره سیاست تسامحی بیجهت یا یارگیری از جناح مقابل از کارکرد تقسیمبندی جناحها به مومن و غیرمومن کاسته است. تجربه نشان داده است که برخی تصمیمگیران سستعنصر و بعضاً ناآگاه یا حتی متمایل به جناح شبهروشنفکر با داعیه استفاده از ظرفیت نویسندگان این جناح یا با داعیه جذب و اسیر گرفتن از جناح مقابل این تقسیمبندی را مخدوش ساختهاند. اما آنچه عملاً رخ داده است آن است که خود داعیهداران این سیاست به دام نویسندگان جناح غیرمومن افتادهاند.
در مجموع به نظر میرسد خطری که از سوی عدم کار تئوریک و تعهد به لوازم اجرایی آن ادبیات داستانی متعهد را تهدید میکند، بسیار جدی است. به نحوی که امر بر نویسندگان جوان و بعضا سیاستگذاران دلسوز فرهنگی نیز مشتبه میشود و آنها را به افراط و تفریط میاندازد.
ادبیات و هنر در هر کشوری نشات گرفته از نیازی اجتماعی است. حتی آثاری که به صورت فردی خلق شده و شخصیت متعینی را روایت یا توصیف میکنند از این قاعده مستثنی نیستند. نیاز یا خواسته مفهومی عام است که شامل خواستهها و خواهشهای درونی و نیازهای بیرونی در انسان است. بنابراین تا نیازی وجود نداشته باشد اثر هنری توسط هنرمند خلق نشده و خوانندهای نیز نخواهد داشت. اما به هر نحو، این هنرمند است که پیشاپیش مخاطبان اثر هنری خود حرکت میکند. بدین معنی که با طرح و بسط موضوعی، نیازهای جدیدی را در جامعه به وجود آورده یا نیازهای موجود در بطن جامعه را انعکاس داده و پاسخ میدهد. این پاسخگویی در حوزه هنر، منحصراً با ورود هنر به ساحت جزئیات و تشبیه معقول به محسوس و تاثیر عاطفی و حسی مخاطب همراه است. در حقیقت هنر در ظاهر خود نه با رویکرد عقلانی و استدلالی بلکه با زبان عاطفی و رویکرد تمثیلی با مخاطب مواجه میشود.
لذا مخاطب هنر به خصوص در سطح مخاطب عام که از هنر، زیبایی و تاثیرگذاری را میجوید، نسبت به پرسشهایی از جنس چیستی نیاز مطرح در اثر هنری، چگونگی طرح و بسط نیاز و پاسخگویی بدان غافل است. حتی مخاطبان حرفهای و خاص هنر نیز با دید انتزاعی و درک عقلانی و طرح چراییها از هنر، به تنهایی و به صورت کافی قادر به یافت پاسخهای پرسشهای پیشین نخواهند بود.
از این رو، سطحی از پرسشها که خاستگاه هنر و ژرف ساختهای فکری و معرفتی آن را تعیین میکند و به معنیشناسی ساخت و ساختمان اثر هنری میپردازد توسط طبقه خاصی از مخاطبان که همان نویسندگان، منتقدان و پژوهشگران است پاسخ داده میشود. فقدان جریان مشخص فکری نقد و پژوهش و پرسشگری هنری در جامعه نه تنها هنر را به هنر عوامزده سوق میدهد، بلکه زمینه را برای وارونگی برخی مفاهیم در حوزه هنر پدید خواهد آورد.
ادبیات داستانی به عنوان پرمخاطبترین نوع از آثار مکتوب و مادر هنرهای پرمخاطبی چون سینما، زمینه مناسبی را جهت بررسی چند و چون پرسشگری فراهم میآورد. ویژگی متمایز این نوع روایی آن است که بیش از دیگر هنرهای روایی در دوره پس از انقلاب در معرض دگرگونی و تغییر واقع شده است. ادبیات داستانی در دوره پیش از انقلاب مشخصا به دو جریان لیبرال و چپ تعلق داشت. این تعلق در تمامی شئون ادبیات داستانی رسوخ کرده بود. به نحوی که این دو جریان نه بازتابدهنده سنت حاکم در ادبیات روایی ایران و فرهنگ و باورهای این سرزمین که بازتاب دهنده مکاتب نوپدید غربی و بلوک شرق و منظرگاه این مکاتب به انسان در این دو بودند. تعارض ذاتی اندیشه حاکم بر این دو مکتب و نویسندگان پیشرو آن در ایران با اندیشه دینی و ارزشهای انقلاب اسلامی موجب شد، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و دیگر وقایع مهم در طی دوران پس از انقلاب را که ماهیتی دینی و منبعث از ارزشها و آرمانهای دینی بود مورد بیمهری و کینهورزی قرار دهند. از سوی دیگر جریان عظیم انقلاب اسلامی که مرزهای ایران اسلامی را در مینوردید و بازتابهای جهانی پیدا میکرد، حرکتی پویا و تحولخواه و پیشبرنده بود که مشتاق هنر انقلابی و ارزشی بود.
پیروزی انقلاب و پس از مدت اندکی آغاز دفاع مقدس، چنان پیدرپی و غافلگیرکننده بود که اساساً جز درکی از ضرورت تولید هنر و ادبیات متناسب با انقلاب، در دهه آغازین، تصور دقیقی راجع به ماهیت ادبیات وجود نداشت. ضرورت پیشگفته موجب گردید تا نسل جدیدی که در پی قهر جریان شبهروشنفکر نسبت به انقلاب از صحنه تولید موقتاً کنار رفته بودند، آغاز به کار کنند. این نسل نیز با مقوله ادبیات و هنر انقلاب نسبتی تماماً تجربی و شهودی برقرار کردند. اینان از بطن دفاع مقدس برخاسته بودند و نسل نوجوان و جوانی محسوب میشدند که انقلاب را درک کردند. حقیقت آن است که شتاب تولید، کلیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را در آن سالها نسبت به پرسشگری در این باره دچار تعلل و غفلت کرد.
البته این امر نه تنها متاثر از شرایط که برخاسته از منظرگاه کلی درباره ارکان موثر در آفرینش داستانی نیز بود که اساساً طرح پرسش درباره جوانب، ماهیت، و اسلوبهای آفرینش ادبی را چندان ارج نمینهاد. از این منظر که تحلیل غالبی در حداقل دهه اول حیات ادبیات داستانی بود و بعدها نیز در دهههای بعد کمابیش فضای غالب سیاستگذاری و برنامهریزی در حوزه ادبیات داستانی را به خود اختصاص داده بود، از آنجا که پرسشگری و پژوهش در این حوزه مستقیماً به تولید اثر منجر نمیشد، امری غیراولویتدار به حساب میآمد.
چنین فضایی به همراه نیازی که به صورت فزاینده در ادبیات داستانی کشورمان نسبت به پرسشگری به وجود میآمد، موجب شد، ادبیات داستانی در سطحی نازل از یافت و ادراک هنرمندانه فهم شده و تحلیل شود. این امر نه تنها انتظارات مخاطب از ادبیات ناب را هدایت نکرد، بلکه به شبهاتی که از جریان شبهروشنفکری درباره ادبیات داستانی انقلاب اسلامی راه یافته بود، دامن زد. اکنون و پس از گذشت بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، به نظر میرسد برخی از انتظارات درباره داستان و نسبت آن با آرمانهای انقلاب اجابت نشده است. این امر نتیجه کم توجهی حوزه ادبیات داستانی به بایدها و نبایدهای خود و هستها و نیستهایی است که تصویری از داستان مطلوب را ترسیم مینماید.
دانشگاهها عموماً و به لحاظ سنتی، اندیشهای را ترویج داده و تثبیت میکنند که کاملا ترجمهای است. از این رو دانشجویان با الگوهای کاملا ثابت و لایتغیری از پرسشها و پاسخها مواجه هستند و محافل علمی ما دائما در حال مصرف بیقید و شرط و تماس یکطرفه و غیرفعال با نظریات ادبی غرب میباشند. در چنین فضایی میتوان نگاهی دوباره به مقوله جناحبندی در حوزه ادبیات داستانی داشت.
آیا این پرسش اساساً پرسش اصیلی در این حوزه بوده و چه نسبتی با مفاهیم بالادستی و پاییندستی خود برقرار میکند؟
نکتهای که باید بدان توجه نمود، مفهومشناسی «جناح مومن انقلابی و اسلامی است». متعلق این تعبیر، مفهومی موسع را پوشش خواهد داد. میتوان فرضهایی را درباره این متعلق در نظر گرفت. اینکه این جناحبندی بین هنرمند، هنر، منتقد یا پژوهشگر فرض شده است. در آغاز شکلگیری دوره ادبیات داستانی پس از انقلاب به نظر میرسد بیش از هر چیز به دلیل فقدان مبانی تئوریک هنر، ضرورت چهرهسازی و به تبع از دیگر حوزههای غیرهنری، تقسیمبندیها بیش از هنر به سمت هنرمند متمایل شد، زیرا تلقی میشد هنر گویای درونیات هنرمند است و تقسیمبندی هنرمند به تبع مثل «از کوزه همان برون تراود که در اوست» به تقسیمبندی و شناخت و تمایز هنر متعهد از غیر آن منجر خواهد شد.
گرچه نمیتوان از برخی از وجوه مشخص این تقسیمبندی و ضرورتهای آن در تصمیمگیریهای فکری و فرهنگی و بهخصوص جریانشناسی ادبیات داستانی غافل بود، اما به نظر میرسد چنین تقسیمبندیای نسبت به تقسیمبندی مرتبط با هنر (محصول هنری)، تقسیمبندیای تبعی و فرعی محسوب میشود. تجربه ادبیات انقلاب اسلامی اثبات کرد، تسری دادن آثار تقسیم هنرمند به انقلابی و غیرانقلابی به هنر انقلابی آثار زیانباری را در پی داشته است. زیرا نه تنها تمامی آثار افراد ذیل نویسندگان انقلابی از یک رتبه برخوردار نیستند، بلکه به نظر میرسد برخی آثار نویسندگان انقلابی اساساً نسبتی با انقلاب، ارزشها، آرمانها و مبانی آن ندارد. ضمن اینکه در ساحت هنر، آنچه اصالتا اهمیت دارد، هنر است.
هنر است که مستقل از هنرمند خوانده شده و واجد درونمایه و جهتگیری است. بنابراین اعتقاد یا ایمان نویسنده نمیتواند به معنای مومنانه یا معتقدانه بودن اثر هنری باشد.
از سوی دیگر، به نظر میرسد متعلق «منتقد» و «پژوهشگر» بیشاز «هنر» در این تقسیمبندی رایج دچار بیمهری شدهاند. نگرشی که اصالت را به هنرمند یا تولیدکننده هنر میداند مایل است با نقد هنرمند به انتهایی تکلیف خود را با اثر هنری روشن کند. در حالی که، تعهد به مبانی و ارزشهای دینی و انقلابی به نحو اصول موضوعه در تحقیقات ادبی، کاملا نتیجه پژوهش را رقم میزند یا در نقد ادبی، مفروضات و بدیهیات اولیه قضاوت نهایی را میسازد. از این رو، برخلاف منظرگاهی که معتقد است منتقد یا پژوهشگر بیطرف است، باید گفت، وصف مومن و انقلابی به همان میزان که برای هنر ضروری است برای فهمکننده هنر نیز ضرورت دارد.
زیرا پژوهشگر و منتقد ملاکهای کلی خود درباره اثر ادبی را از پیشفرضهای خود اخذ میکند. نمونه چنین تلازمی در آثار شبهروشنفکران داخلی فراوان است. به عنوان مثال، جمال میرصادقی که به دیدگاه چپ در ادبیات معروف بوده و کتابهایش به عنوان یکی از مراجع در حوزه عناصر و انواع داستان استفاده میشود، یکی از اوصاف قصههای کهن را «خرق عادت» میداند. طبعاً با تفاوتی که او میان قصه و داستان نوین قائل است، تلاش دارد مخاطب خود را به سمت پرهیز از این مولفهها هدایت نماید. او در این باره میگوید: «خرق عادت، در فرهنگها خرق عادت به معنای خلاف عادت آمده است یعنی آنچه با محسوسات عقلی و تجربیات حسی و عینی جور در نمیآید مثل معجزات انبیا و کرامات اولیا که با تجربیات عینی و مشاهدات حسی مطابقت ندارد. در قصهها حیوانات و اشیا با انسان حرف میزنند و انسان نیز با آنها همصحبت میشود. غولی از کوزه کوچکی بیرون میآید، انسان به صورت سنگ و درخت در میآید و درخت به صورت انسان.» (ادبیات داستانی، ص ۱۰۱)کاملا مشخص است که پیشفرضهای این پژوهشگر نه تنها بومی نیست بلکه نسبتی با اندیشه وحیانی ندارد. به نحوی که او اعجاز انبیاء و کرامات اولیاء را از سنخ بیرون آمدن غول از چراغ جادو میداند!
از دیگر چالشهای پیش رو در به کارگیری جناح مومن انقلابی اسلامی، وصف هنر مومن و هنر انقلابی است. ملاکهای موجود میتواند در تشخیص ایمان در یک فرد کافی به نظر برسد، اما مسئله در حوزه هنر به آسانی قابل حل نیست. لذا این سوال مطرح خواهد شد که آیا هنر با ساختار، هنرمند، موضوع و ماده خام یا غایت و درونمایه دینی و ایمانی خواهد شد؟ دشواری این تعریف که جامع و قابل اتکا باشد موجب شده است تا بعضا ادبیات داستانی کشورمان با احتیاط به این حوزه نزدیک شود و به تفکیک هنرمند مومن و انقلابی از غیر انقلابی اکتفا کند.
همچنین باید در نظر داشت، مقیاسهای موجود جهت توصیف متعلق در ساحتهای پیشگفته تا حدود زیادی نسبیاند. به این معنی که مراتبی از برخی مولفههای هنر انقلابی و هنرمند انقلابی در آثار موجود است. این خود، غرض به کارگیری تعبیر «جناح مومن انقلابی» را به چالش میکشد. زیرا جناحبندی نیازمند ترسیم تعریفی است که مانعیت لازم را داشته باشد.
با وجود نکات پیشگفته به نظر میرسد، ادبیات داستانی کنونی کشور به شدت نیازمند تلاش برای تفکیک جریانهای متفاوت است. دلیل این نیاز را میتوان در تجربه چند دههای ادبیات در بیتوجهی به طراحی ملاکهای روشن در این باره دانست. بهکارگیری معیارهایی که به تفکیک نویسندگان انقلابی و غیرانقلابی مبادرت میورزد ادبیات داستانی را در نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی در برخی موارد فرو برده است. به وضوح، مجموعههای فعال در حوزه ادبیات داستانی که به ادبیات انقلاب اسلامی معتقدند، نه تعریف مشخصی از ارزشها در این حوزه داشته و نه راهکار مشخصی در تمایز نویسندگان در اختیار دارند. چنین سردرگمی موجب شده است عموما ادبیات داستانی دچار نوعی افراط و تفریط شود. بدین صورت که برخی دایره هنرمند انقلابی را تا جایی محدود میسازند که اساسا هویتیافتگی این ادبیات مخدوش جلوه داده میشود. و برخی این دایره را چندان موسع میدانند که اساساً ثمرهای بر این تقسیم مترتب نخواهد بود.
اما آنچه واقعا اهمیت دارد آن است که در متعلق نویسنده و آثار داستانی سطحی از نویسندگان و اثر به واسطه عناد با اصل انقلاب و ارزشهای اسلامی و همچنین بنیانهای فکری معارض از دایره جناح مومن خارجند. این طیف چندان برای ادبیات انقلاب اسلامی دردسرساز نبودهاند. به تعبیری، فتنه ادبی که در پی خلط ارزشها با ضدارزشها و نمایش برخی به صورت برخی دیگر رخ میدهد به واسطه ورود طیفی از نویسندگان و آثار به حوزه جناح مومن است که معیارها قادر به تفکیک آنها نبوده یا اراده به کاربرندگان تقسیم قادر به، به کارگیری آن نیست.
تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نشان داده است برخی مرزشکنیها در این حوزه نه توسط نویسندگان شبهروشنفکر شناسنامهدار که توسط منسوبین به هنر مومن و انقلابی رخ داده است. نمونههای ویرانگر ادبیات سیاه توسط کسانی نوشته شده است که بعضاً به عنوان داوطلب یا سرباز در جنگ شرکت داشته و آن را با گوشت و پوست خود لمس کردهاند. بنابراین بدون در اختیار داشتن معیارهایی که این ناخالصیها را از جناح مومن داستاننویس تفکیک کند، عملاً گویا کاری انجام نشده است. ضمن اینکه همواره سیاست تسامحی بیجهت یا یارگیری از جناح مقابل از کارکرد تقسیمبندی جناحها به مومن و غیرمومن کاسته است. تجربه نشان داده است که برخی تصمیمگیران سستعنصر و بعضاً ناآگاه یا حتی متمایل به جناح شبهروشنفکر با داعیه استفاده از ظرفیت نویسندگان این جناح یا با داعیه جذب و اسیر گرفتن از جناح مقابل این تقسیمبندی را مخدوش ساختهاند. اما آنچه عملاً رخ داده است آن است که خود داعیهداران این سیاست به دام نویسندگان جناح غیرمومن افتادهاند.
در مجموع به نظر میرسد خطری که از سوی عدم کار تئوریک و تعهد به لوازم اجرایی آن ادبیات داستانی متعهد را تهدید میکند، بسیار جدی است. به نحوی که امر بر نویسندگان جوان و بعضا سیاستگذاران دلسوز فرهنگی نیز مشتبه میشود و آنها را به افراط و تفریط میاندازد.