نسبت وجود و وجدان در کلام انسان و خدا
محمدرضا ستوده
یکی از قواعد معروف در فلسفه، قاعده «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود» است. به این معنا که نیافتن، به معنای وجود نداشتن نیست، چرا که احاطه علمی ما به جهان بسیار محدود است و به یک معنا ما اصولا احاطهای به عالم هستی نداریم. پس این عدم احاطه که حتی در شکل علمی آن نیز مطرح است دلیلی میشود که ما وقتی چیزی را ندانستیم یا نیافتیم نمیتوانیم بگوئیم که آن چیز نیست.
از آنجایی که راههای معرفتی ما محدود است، ما نمیتوانیم با نیافتن، حکم کنیم که نیست. راههای شناختی انسان حسی و تجربی، معرفتشناسی تجریدی و عقلی و در آخر نیز معرفتشناسی شهودی است. در قرآن از معرفتشناسی شهودی در آیاتی از جمله آیات سوره تکاثر سخن به میان آمده است. خداوند در این آیات بیان میکند که انسان با علم شهودی که همان علم الیقین است میتواند در همین دنیا بهشت و دوزخ را ببیند.
اما از آنجایی که انسانها در محدودیت هستند و احاطهای بر هستی ندارند نمیتوانند مدعی آن شوند که نیافتن، مساوی با نبودن و نیست است.
خاستگاه علم پیامبران و اهل بیت(ع) از علم الهی
از آنجایی که پیامبران(ع) و اهل بیت عصمت(ع) نیز مرتبط با علم الهی هستند، درباره آنان میتوان گفت که «عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود»، زیرا آنان با تعلیم الهی سخن میگویند و از خود چیزی را ادعا نمیکنند. (نجم، آیه 4) پس آنان نیز به تعلیم الهی میتوانند مدعی این معنا باشند که «عدم الوجود یدل علی عدم الوجود»، چرا که آنان به علم غیب از طریق خداوند آگاه هستند. (جن آیات 26 و 27)
بنابراین اگر انسان چیزی را نیافت دلیل نیست که آن نیست و وجود ندارد چرا که ممکن است در غیب آسمان و زمین باشد ولی پیامبران و اهل بیت(ع) این گونه نیستند و وقتی میگویند نیافتند به معنای نیستی آن چیز است. پس درباره خداوند و آنان میتوان گفت که «عدم الوجدان یدل قطعا علی عدم الوجود». لذا وقتی گفتند: ما علمت لکم من اله غیری، خدایی دیگر برای شما نمیدانم یعنی خدایی دیگر نیست (قصص، آیه 38)، زیرا نمیدانم به معنای نیست و معدوم بودن محض آن است.