دعوت عملی و جاذبه رفتاری(حکایت خوبان)
زکریا نقل میکند که من در منیَْ به خدمت حضرت امامصادق(ع) آمدم، مردم دور او را گرفته و از آن حضرت سؤال میکردند، مانند اطفال که از آموزگار خود سؤال مینمایند.
بعد از آنکه به کوفه آمدم به مادر خود مهربانی نمودم، غذا به او میخورانیدم، لباس و سر او را از آلودگی پاک، و به او خدمت میکردم. مادرم به من گفت: پسرم! زمانی که به دین من بودی چنین نمیکردی، رمز این مهربانی چیست؟ گفتم: مردی از فرزندان پیغمبر ما، مرا چنین امر فرموده. مادرم گفت: او پیغمبر است؟ گفتم: نه پسر پیغمبر میباشد، گفت: این پیغمبر است، زیرا سیره و شیوه وصایای پیغمبران چنین است. گفتم: ای مادر! همانا بعد از پیغمبر ما، دیگر پیغمبری نخواهد آمد، این مرد فرزند پیغمبر ما است. مادرم گفت: پسرجان! دین تو بهترین دینها است، برای من آن را شرح بده. من اسلام را بر او عرضه داشتم و به او اسلام را یاد دادم و او هم مسلمان شد. بعد از آنکه نماز ظهر و عصر و عشا را خواند عارضهای پیدا کرد، به من گفت: فرزندم! آنچه از دین و آداب به من آموختی، دوباره اعاده کن و به من بگو، دوباره دین اسلام را بر او عرضه داشتم، او اقرار کرد و وفات نمود. (1)
________________________
1- اصول کافی، ج 3 ص 233