پیدا و پنهان شکلگیری وهابیت - در انتظار لطف انگلیس
لندن در حمایت از عبدالعزیز تصمیم خود را می گیرد !
فصل نهم
در انتظار لطف بريتانيا
پيش از ورود به خيمه عبدالعزيز از جيب داخل لباسش شيشه عطر كوچكي بيرون آورد، آن را به طرف نايبكنسول جوان و كنايه زن انگليسي كه نامش «ريدر بولارد» بود، گرفت بعد در شيشه را باز كرد و رايحه چوب صندل در هوا پخش شد. همزمان چند پسر نوجوان منقلهاي مخصوص سوزاندن مواد معطر را آوردند و نسيمي معطر را همراه با دود در اطراف خيمه به جريان بيندازند. عبدالعزيز در همين حين گفت: عطر يكي از لذتهاي دنيوي من است و دو لذت ديگرم نماز و زن است. سلطان وانمود ميكرد از اين نظر شباهتي به حضرت محمد(ص) دارد. اما عبدالعزيز اين موضوع را درك نميكرد كه تا چه حد سياستمداران بريتانيايي از امور با اطلاع بودند.
بولارد هم از رازهاي عبدالعزيز خبر داشت و هم از رازهاي بيشمار بريتانيا در رابطه با خاندان سعود. از نظر او جاي تعجبي نداشت كه عبدالعزيز تا اين حد بخواهد شبيه محمد (ص) به نظر برسد. دو نسل قبل از او به مدد همين تظاهرات بيروني، سخنان و ظواهر، جدش سعود خيلي از قبايل را زير پرچم خود درآورده بود و اگر ابراهيم پاشاي ترك دست به كار نميشد، خيلي پيشتر از اينها عثمانيها بايد با مكه و مدينه خداحافظي ميكردند اما بعد از آن داستان معروف سيب و فرش، ابراهيم پاشا درعيه را با خاك يكسان كرد و هرچه توانست از وهابيها كشت و هرچه نتوانست را تبعيد كرد. نفرت عبدالعزيز از عثمانيها از اين جهت قابل درك بود.
بولارد لبخند كمرنگي زد و سكوت كرد. بعد منتظر ماند تا عبدالعزيز وارد چادر شود. چادر ميهماني به حد كافي بزرگ بود. وقتي عبدالعزيز با بولارد وارد شدند، روساي قبايل يكي يكي عبدالعزيز را در آغوش گرفتند، زير استخوان شانهاش را بوسيدند و سپس به جاي خود برگشتند ودوباره چهارزانو روي زمين نشستند. در وسط سياه چادر كه از موي بز بافته شده و با قاليهاي رنگارنگ فرش شده بود، سفره بزرگي پهن ميشد. عبدالعزيز بيش از آن چه كه به نظر ميرسيد، دست و دلباز و بخشنده بود. بخشندگي كه همتايان بولارد در لندن را به ستوه آورده بود. بهتر بود سلطان سعودي به جاي اين كه از جيب لندن ببخشد، خودش براي اداره حكومتش فكري ميكرد.
در گوشهاي از چادر، دستهاي از عقابهاي تيز چنگال با سرپوشهاي مخصوص و پشتپوشهاي منگولهدارشان روي چوبهاي صليبي شكلي كه در ميان شنزار نصب شده بودند، ديده ميشدند. اين عقابها موقع شكار به ميان شنزارها فرستاده ميشدند و دستهاي از مردان تيرانداز با اسبهاي تندرويشان آنها را تعقيب ميكردند. به نظر بولارد، عبدالعزيز مردي تنومند بود، تنومندتر از يك شيخ كولي. چهره عقاب مانندش، با پرههاي بيني گوشتالود و لبهاي مشخص و چانهاي كه باريك و بلند بود، او را از ديگران متمايز ميكرد. با اين كه يك عرب باديهنشين بود، دستهايي ظريف و انگشتان كشيدهاي داشت. صفتي كه تقريبا مشخصه همه اعراب اصيل به شمار ميرفت. عليرغم قد بلند و شانههاي پهنش، حالت رخوت توصيفناپذيري ـ مانند ديگر اعراب بيابانگرد ـ در او ديده ميشد. در بيرون از چادر غذا در ديگهاي مخصوص گوشت بسيار بزرگ همچنان در حال پختن بود. پاتيلهايي كه هر يك گنجايش يك گوسفند كامل را داشت. تركيب بوي چربي در حال پخت و دودچوب و صندل در اطراف چادر به مشام ميرسيد. سرانجام مردان در اطراف ديسهاي بزرگ كه براي حملشان دستكم دو مرد لازم بود تا بدون تكان دادن بر سر سفره بياورند، چهارزانو نشستند. هر ديس انباشته از پلو بود كه روي آن هرمي از سردست، دنده، گوشت گردن و ران گوسفند ديده ميشد. پيشخدمتي روي اين كوه گوشت مخلوطي از جگر، قلوه و قطعات كوچك شور و زردرنگ شكمبه گوسفند را كه ميشد مثل آدامس جويد، ريخت و بعد به اين تركيب، تكههايي از دنبه سفيد را كه نشانهاي از تغذيه سالم گوسفند بود، اضافه ميكرد. براي بولارد چهارزانو نشستن و به شيوه عربها دور يك سيني و با دست غذا خوردن كار سختي بود. براي او كه سختگير بود و در رفتارش نشانههاي بسياري از اشرافزدگي و غرور مخصوص انگليسيها ديده ميشد، زندگي در كنار اعراب بسيار دشوار بود. چه بسا كه اگر كشمكش بين عبدالعزيز و شريف حسين به همين ترتيب ادامه پيدا ميكرد، او مجبور ميشد، مدت بيشتري را در عربستان به سر ببرد. اكنون كه جنگ جهاني اول تمام شده پايبندي به تعهدات بريتانيا نه نسبت به شريف حسين و نه به عبدالعزيز كار آساني نبود!
***
دورتر از مكه، شهر مدينه هنوز در محاصره بود. تيراندازيهايي كه گاه با شليك گلولههاي يك توپ صحرايي به داخل شهر همراه بود، اندك اندك روحيه مردم را تضعيف ميكرد. آب آشاميدني كه از دستگاه تصفيه آب دريا بيرون ميآمد، با كاهش موجودي زغال هم نامطلوب و هم قيمت آن افزايش يافته بود. سربازان اجير شده ماوراي اردن هم، دستمزدشان عقب افتاده و ياغي شده بودند.
ريدر بولارد در اين دوران در جده بود و ميشود حدس زد كه او بايد وقايع را به اطلاع لندن رسانده باشد. لندن از جنگ پيش آمده بين عبدالعزيز و حسين با كنترل بندر عقبه نهايت استفاده را برده بود. آنها بندر عقبه را به عنوان مفيدترين بازوي منطقه زير نفوذشان در خاورميانه ميديدند. بنابراين شخصي به نام «گيلبرت كليتون» به عنوان فرستاده بريتانيا در اكتبر 1925 به جده آمد. آمدن كليتون نشان ميداد كه بريتانيا سرانجام در اين ماجرا به تصميمگيري نهايي رسيده است. كليتون نه براي ديدار با علي بلكه براي مذاكره با عبدالعزيز درباره اوضاع سراسر بيابان فرستاده شده بود.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
در انتظار لطف بريتانيا
پيش از ورود به خيمه عبدالعزيز از جيب داخل لباسش شيشه عطر كوچكي بيرون آورد، آن را به طرف نايبكنسول جوان و كنايه زن انگليسي كه نامش «ريدر بولارد» بود، گرفت بعد در شيشه را باز كرد و رايحه چوب صندل در هوا پخش شد. همزمان چند پسر نوجوان منقلهاي مخصوص سوزاندن مواد معطر را آوردند و نسيمي معطر را همراه با دود در اطراف خيمه به جريان بيندازند. عبدالعزيز در همين حين گفت: عطر يكي از لذتهاي دنيوي من است و دو لذت ديگرم نماز و زن است. سلطان وانمود ميكرد از اين نظر شباهتي به حضرت محمد(ص) دارد. اما عبدالعزيز اين موضوع را درك نميكرد كه تا چه حد سياستمداران بريتانيايي از امور با اطلاع بودند.
بولارد هم از رازهاي عبدالعزيز خبر داشت و هم از رازهاي بيشمار بريتانيا در رابطه با خاندان سعود. از نظر او جاي تعجبي نداشت كه عبدالعزيز تا اين حد بخواهد شبيه محمد (ص) به نظر برسد. دو نسل قبل از او به مدد همين تظاهرات بيروني، سخنان و ظواهر، جدش سعود خيلي از قبايل را زير پرچم خود درآورده بود و اگر ابراهيم پاشاي ترك دست به كار نميشد، خيلي پيشتر از اينها عثمانيها بايد با مكه و مدينه خداحافظي ميكردند اما بعد از آن داستان معروف سيب و فرش، ابراهيم پاشا درعيه را با خاك يكسان كرد و هرچه توانست از وهابيها كشت و هرچه نتوانست را تبعيد كرد. نفرت عبدالعزيز از عثمانيها از اين جهت قابل درك بود.
بولارد لبخند كمرنگي زد و سكوت كرد. بعد منتظر ماند تا عبدالعزيز وارد چادر شود. چادر ميهماني به حد كافي بزرگ بود. وقتي عبدالعزيز با بولارد وارد شدند، روساي قبايل يكي يكي عبدالعزيز را در آغوش گرفتند، زير استخوان شانهاش را بوسيدند و سپس به جاي خود برگشتند ودوباره چهارزانو روي زمين نشستند. در وسط سياه چادر كه از موي بز بافته شده و با قاليهاي رنگارنگ فرش شده بود، سفره بزرگي پهن ميشد. عبدالعزيز بيش از آن چه كه به نظر ميرسيد، دست و دلباز و بخشنده بود. بخشندگي كه همتايان بولارد در لندن را به ستوه آورده بود. بهتر بود سلطان سعودي به جاي اين كه از جيب لندن ببخشد، خودش براي اداره حكومتش فكري ميكرد.
در گوشهاي از چادر، دستهاي از عقابهاي تيز چنگال با سرپوشهاي مخصوص و پشتپوشهاي منگولهدارشان روي چوبهاي صليبي شكلي كه در ميان شنزار نصب شده بودند، ديده ميشدند. اين عقابها موقع شكار به ميان شنزارها فرستاده ميشدند و دستهاي از مردان تيرانداز با اسبهاي تندرويشان آنها را تعقيب ميكردند. به نظر بولارد، عبدالعزيز مردي تنومند بود، تنومندتر از يك شيخ كولي. چهره عقاب مانندش، با پرههاي بيني گوشتالود و لبهاي مشخص و چانهاي كه باريك و بلند بود، او را از ديگران متمايز ميكرد. با اين كه يك عرب باديهنشين بود، دستهايي ظريف و انگشتان كشيدهاي داشت. صفتي كه تقريبا مشخصه همه اعراب اصيل به شمار ميرفت. عليرغم قد بلند و شانههاي پهنش، حالت رخوت توصيفناپذيري ـ مانند ديگر اعراب بيابانگرد ـ در او ديده ميشد. در بيرون از چادر غذا در ديگهاي مخصوص گوشت بسيار بزرگ همچنان در حال پختن بود. پاتيلهايي كه هر يك گنجايش يك گوسفند كامل را داشت. تركيب بوي چربي در حال پخت و دودچوب و صندل در اطراف چادر به مشام ميرسيد. سرانجام مردان در اطراف ديسهاي بزرگ كه براي حملشان دستكم دو مرد لازم بود تا بدون تكان دادن بر سر سفره بياورند، چهارزانو نشستند. هر ديس انباشته از پلو بود كه روي آن هرمي از سردست، دنده، گوشت گردن و ران گوسفند ديده ميشد. پيشخدمتي روي اين كوه گوشت مخلوطي از جگر، قلوه و قطعات كوچك شور و زردرنگ شكمبه گوسفند را كه ميشد مثل آدامس جويد، ريخت و بعد به اين تركيب، تكههايي از دنبه سفيد را كه نشانهاي از تغذيه سالم گوسفند بود، اضافه ميكرد. براي بولارد چهارزانو نشستن و به شيوه عربها دور يك سيني و با دست غذا خوردن كار سختي بود. براي او كه سختگير بود و در رفتارش نشانههاي بسياري از اشرافزدگي و غرور مخصوص انگليسيها ديده ميشد، زندگي در كنار اعراب بسيار دشوار بود. چه بسا كه اگر كشمكش بين عبدالعزيز و شريف حسين به همين ترتيب ادامه پيدا ميكرد، او مجبور ميشد، مدت بيشتري را در عربستان به سر ببرد. اكنون كه جنگ جهاني اول تمام شده پايبندي به تعهدات بريتانيا نه نسبت به شريف حسين و نه به عبدالعزيز كار آساني نبود!
***
دورتر از مكه، شهر مدينه هنوز در محاصره بود. تيراندازيهايي كه گاه با شليك گلولههاي يك توپ صحرايي به داخل شهر همراه بود، اندك اندك روحيه مردم را تضعيف ميكرد. آب آشاميدني كه از دستگاه تصفيه آب دريا بيرون ميآمد، با كاهش موجودي زغال هم نامطلوب و هم قيمت آن افزايش يافته بود. سربازان اجير شده ماوراي اردن هم، دستمزدشان عقب افتاده و ياغي شده بودند.
ريدر بولارد در اين دوران در جده بود و ميشود حدس زد كه او بايد وقايع را به اطلاع لندن رسانده باشد. لندن از جنگ پيش آمده بين عبدالعزيز و حسين با كنترل بندر عقبه نهايت استفاده را برده بود. آنها بندر عقبه را به عنوان مفيدترين بازوي منطقه زير نفوذشان در خاورميانه ميديدند. بنابراين شخصي به نام «گيلبرت كليتون» به عنوان فرستاده بريتانيا در اكتبر 1925 به جده آمد. آمدن كليتون نشان ميداد كه بريتانيا سرانجام در اين ماجرا به تصميمگيري نهايي رسيده است. كليتون نه براي ديدار با علي بلكه براي مذاكره با عبدالعزيز درباره اوضاع سراسر بيابان فرستاده شده بود.
منابع در دفتر روزنامه موجود است