بیا که دیدهام از انتظار لبریز است(چشم به راه سپیده)
سر افطار
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
گفتم غروب جمعه تو از راه میرسی
عمرم در این قرار به سر شد نیامدی
تا خواستم به جاده وصل تو رو کنم
غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی
در مسجدیم وطاعت این ماه شغل ماست
بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی
این نفس بدمرام مرا خوار و زار کرد
روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی
رسوایی گدایی تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی
دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی
خسران زده کسی است که از یار غافل است
بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی
از ما که منفعت نرسیده برای تو
هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی
گفتیم لااقل سر افطار میرسی
دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی
احسان محسنیفر
قرار نبود
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رود در خواب
سحر بیاید و این سینه بی صفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافلهها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رسم به کوچهی تان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان از آن که سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی
بهار نیست
احساس میکنم که نباشی بهار نیست
شعری میان دفتر این روزگار نیست
معطوف میشود به شما حس واژهها
آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟
من با سرودههای همه شرط بستهام
بیتی بدون نام شما ماندگار نیست
سین سلام سفره هفتسین من بگو
معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟
روزی ظهور میکنی و میرسد بهار
اما به ماه و سال و زمان اعتبار نیست
تقویم هم به گفته من اعتراف کرد
سوگند میخورد که نباشی بهار نیست
هدیه ارجمند
تقویم خسته
یکی بیاید و دستی به ما تکان بدهد
یکی دوباره به تقویم خسته جان بدهد
چه سرد مانده دل بی حواس آدمها
کسی نبوده که آن را کمی تکان بدهد!
چقدر یخ زده آغوش کوچههای سلام
کجاست او که جوابی به عابران بدهد؟
زمین به روی خودش آب میشود، پس کو؟
کسی که دست زمین را به آسمان بدهد
بهار مرده در اینجا، هجوم پاییز ست
کجاست او که به ما شور ناگهان بدهد؟
کنار پنجرهها پرده پرده میمیریم
یکی دوباره خدا را به ما نشان بدهد
اصغر اکبری