kayhan.ir

کد خبر: ۴۶۸۲۹
تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۳

آبراهام لینکلن منجی برده‌ها؟!


اشاره) رهبر معظم انقلاب در بخشی از سخنان اخیر خود در جمع فرماندهان نیروی انتظامی فرمودند: «آبراهام لینکلن که می‌گویند این [برده‌داری] را حذف کرده است، برحسب دقت‌های تاریخی‌ای که کسانی کرده‌اند، واقعیت قضیه این نیست. مسئله حذف بردگی نیست. مسئله شمال و جنوب بود و جنگ‌های دامنه‌دار و ریشه‌دار چندساله‌ شمال و جنوب آمریکا و بحث دعوای بین زمین‌داری و کشاورزی از یک طرف و صنعت از یک طرف. دعوا سر این حرف‌ها بود. بحث این نبود که واقعاً به‌خاطر احساسات انسان‌دوستانه [باشد].» از همین روی، در یادداشت زیر تلاش شده است تا پرده از یک تحریف تاریخی که رهبر انقلاب به آن اشاره کردند برداشته شود:
 هریت بیچر استو، نویسنده‌ کتاب «کلبه عمو تام» (Uncle Tom›s Cabin)، هنگامی که در سال ۱۸۵۲ در حال نگارش رمانش بود، تصور نمی‌کرد کتابش درست ده سال بعد از انتشار گسترده‌ آن، ابزار مانور عده‌ای شود تا با توسل به آن، بر تلاش‌شان برای «از بین بردن تجزیه‌طلبی» و «جلوگیری از عدم توازن اقتصادی شمال و جنوب»، سرپوش بنهند و بر جنگ گسترده‌ داخلی، ردایی انسان‌دوستانه بپوشانند.
 در عهدی که اروپایی‌ها به آمریکای شمالی آمدند، سرزمینی که امروز به نام ایالات متحده‌ آمریکا نامیده می‌شود، شامل ۲۴ میلیون نفر از مردمان بومی بود. بومی‌های آمریکای شمالی در کلونی‌هایی زندگی می‌کردند که قبایل را تشکیل می‌دادند. این مردمان از مستعمره‌نشینان، کشت ذرت و تنباکو را آموختند و مستعمره‌نشینان فن جنگ‌های پراکنده را از ایشان یاد گرفتند. به‌تدریج تاجران انگلیسی با خریداری پوست حیوانات از هندیان آمریکا ثروتمند شدند. اروپاییان از هنگام ورود به آمریکای شمالی از آغاز قرن هفده و به‌مدت سیصد سال، بومیان آنجا را نابود کردند.
اما مهاجران جدید، مردم محلی (بومیان آمریکای شمالی) را از سرزمین زادگاه خویش اخراج کردند و به‌جای آنها بردگان سیاه‌پوست را وارد کردند و طبیعی بود که به‌خاطر عقب‌ماندگی آفریقا، ساکنین آنجا یعنی سیاه‌پوستان، شکار اروپایی‌ها شوند و بدین‌ترتیب، برد‌گی در آمریکا گسترش یافت. تجارت برده، هرچند اهانت‌آمیز بود، ولی برای تجار سودآور بود. تجاری که بردگان را به آمریکای جنوبی می‌بردند و آنها را در مزارع تنباکو و برنج آنجا مشغول به کار می‌کردند.
مروری گذرا بر رمان «ریشه‌ها»، اثر الکس هیلی، نشان‌دهنده‌ عمق فجایع اتفاق‌افتاده نسبت به این بردگان در آمریکاست. سیاهانی که از آفریقا می‌رفتند و به‌صورت گروهی کار می‌کردند، تحت فرمان شلاق‌دارانی قرار داشتند که مسئول زمین بودند. رفتار غیرعادلانه و شکنجه‌آمیز آنها با این بردگان، دهشتناک بود. وقتی هم فشار بر روی بردگان زیاد می‌شد و آنها می‌گریختند، به فجیع‌ترین وضع و با کمک سگ‌های خود به دنبال آنها می‌رفتند و دوباره آنها را تحت انقیاد درمی‌آوردند. شکنجه‌ها فقط به اینها ختم نمی‌شد. در صورت فرار، حتی ممکن بود دست‌های بردگان بریده شود و در قیر داغ فرو روند و حتی ممکن بود به‌طرز اسفناکی اعدام شوند. این داستان تسلط تاجران بر بومیان و بردگان بود و این‌چنین بود که نهاد بورژوازی و بردگی در آمریکا شکل گرفت.
 به‌تدریج در قرون هفدهم و هجدهم میلادی، برده‌های سیاه‌پوست در مزارع تنباکو، برنج و... در ساحل جنوبی آمریکا مشغول به کار شدند. پس از انقلاب آمریکا در سال‌های ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۳، بسیاری از مهاجرین شمال آمریکا که اقتصادشان بهره‌ی چندانی از برده‌ها نمی‌برد، تلاش کردند تا بیان کنند که ظلمی که به برده‌ها می‌شود ناشی از ظلمی است که بریتانیایی‌ها علیه آمریکایی‌ها رواداشته‌اند و در واقع برده‌داری آورده‌ی بریتانیای استعمارگر است. از همین‌جاست که مبارزه شمالی‌ها با برده‌داری شکل می‌گیرد.
همان‌طور که پیش‌تر نیز اشاره شد، نظام اقتصادی در جنوب آمریکا به‌واسطه‌ خاک و آب ‌و هوا، نظامی کشاورزی و غیرصنعتی بود؛ برعکس شمال که چنین امکانی نداشت. موضوع برده، برده‌داران، تجارت برده و... سبب شد شکاف اقتصادی به وجود بیاید. در سال‌های منتهی به دهه۱۸۵۰ و ۱۸۶۰، ایالت‌های شمالی، به‌واسطه‌ آب‌وهوای سرد و زمین‌های کمتر حاصلخیز (که تبعاً برده‌داری در آن تقریباً بی‌فایده بود، چون کشاورزی رونق نداشت)، صاحب صنایع رشدیافته، شبکه‌ راه‌آهن، تجارت، بانکداری و بازرگانی شدند و به عبارتی یک نظام سرمایه‌داری با تفوق روشنفکران در آنجا حاکم شد که اتفاقاً با برده و برده‌داری هم مخالفت می‌کردند. در عوض در ایالت‌های جنوبی به‌واسطه‌ خاک حاصلخیز، جغرافیای مناسب و زمین‌های کشاورزی که می‌توانست زیر کشت پنبه برود، نوع متفاوتی از زندگی حاکم شد که با شمالی‌ها در نظام اقتصادی شباهتی نداشت. این نظام اقتصادی چیزی شبیه به تیول‌داری با تمرکز بر برده‌داری بود؛ به‌گونه‌ای که حتی به این ایالات، ایالات برده نیز می‌گفتند. رونق برده‌داری در جنوب هم به همین خاطر بود. در سال‌های منتهی به دو دهه مذکور، از میان نُه میلیون جمعیتی که در ایالات جنوبی ساکن بودند، فقط چهار میلیون آنها را بردگان تشکیل می‌دادند.
تا بدین‌جا ذکر شد که تقسیم‌بندی بین شمال و جنوب، به‌خاطر مسائل جغرافیایی بود و امری طبیعی محسوب می‌شد و اینکه شمالی‌ها برده‌دار نبودند، نه به‌خاطر ضدیت با مقوله‌ برده‌داری، بلکه به این دلیل بود که ایالات شمالی توان اداره‌ بردگان را نداشتند.
حال سؤال اساسی دیگر آن است که دلایل جنگ داخلی آمریکا چه بوده است؟ آیا این جنگ‌ها آنگونه که روایت کرده‌اند، ماهیت انسان‌دوستانه‌ای داشته یا دلایل دیگری در پس آن نهفته است؟ در پاسخ به این پرسش، می‌توان حداقل دو دلیل را اقامه کرد:
 ۱. تجزیه‌طلبی جنوبی‌ها، عامل جنگ:
هر روز به دامنه‌ اختلاف فوق‌الاشاره بین شمال و جنوب افزوده شد تا اینکه در سال ۱۸۶۱ آبراهام لینکلن از حزب جمهوری‌خواه، به‌عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده انتخاب شد. در پی این اقدام، جنوبی‌ها به انتخاب وزیر خارجه و معاون وی از حزب جمهوری‌خواه اعتراض کردند و دامنه این اعتراضات به‌قدری گسترده شد که چهار سال جنگ را در پی داشت که متجاوز از ششصد هزار نفر در آن، جان خویش را از دست دادند. البته انتخاب لینکلن و وزرا و معاونانش، علت جنگ نبود؛ همان‌طور که قتل‌ فرانتس‌ فردیناند (ولیعهد اتریش) و همسرش‌ در ۲۸ ژوئن‌ ۱۹۱۴ به‌ دست‌ یک‌ جوان‌ صرب‌ بوسنیایی‌ در سارایوو، پایتخت‌ بوسنی، ‌ علت جنگ نبود و صرفاً بهانه‌ای برای شروع جنگ اول جهانی محسوب می‌شد و علت اصلی به نزاع قدرت‌های آن‌ زمان برای توسعه‌‌طلبی برمی‌گشت.
جدایی کارولینای جنوبی و دومینوی استقلال جنوبی‌ها: بلافاصله بعد از انتخاب لینکلن به‌عنوان رئیس‌جمهور در تاریخ ۲۰ سپتامبر ۱۸۶۰، ایالت کارولینای جنوبی از ایالات متحده جدا شد و بعد از آن به‌صورت دومینویی، یازده ایالت دیگر در تاریخ ۴ مارس ۱۸۶۱، اعلام استقلال کردند و کنفدراسیون کشورهای آمریکا را تأسیس نمودند. این موضوع آمریکا را علناً تجزیه کرد: ایالات شمالی با جمعیت ۲۵ میلیون و ایالات جنوبی با جمعیت ۹ میلیون. ایالات جنوبی «ریچموند» را پایتخت خویش قرار دادند و جفرسون دیویس، دانش‌آموخته‌ وست پوینت و وزیر جنگ رئیس‌جمهور سابق ایالات متحده (فرانکلین پیرس) را به‌عنوان رئیس‌جمهور و ژنرال رابرت لی، از فرماندهان کارآزموده را به‌عنوان فرمانده نیروهای خویش برگزیدند.
بدین‌ترتیب ایالات متحده به دو بخش تبدیل شد و نزاع نظامی بین طرف‌های درگیری درگرفت. این روند در طول جنگ با یارگیری داخلی و بین‌المللی نیز همراه شد. برای مثال، در حوزه‌ داخلی جدایی و شکل‌گیری ایالت‌های جدید سبب تشدید تنش بیشتر و عدم توازن بین هر دو بخش می‌شد. اگر ایالت جدید به‌سمت جنوبی‌ها می‌رفت، توازن را علیه شمال و علیه سرمایه‌داری آن شکل می‌داد و اگر ایالتی به نفع شمال اعلام استقلال و جانب‌داری می‌کرد، علیه برده‌داری، توازن را به هم می‌ریخت. در عرصه‌ بین‌المللی نیز حمایت کشورهای بیرونی از هریک از این دو بخش، سبب به هم ریختن و تطویل تنش بین آنها می‌شد. برای مثال، جنوبی‌ها پشتیبانی کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه را نیز داشتند که امیدوار بودند ایالات صنعتی شمال را تحت تصرف دربیاورند و آنها را مستعمره‌ خود کنند.
هرچه شرایط جنگ پیچیده‌تر می‌شد، ابزارهای جدیدی نیز پیش کشیده می‌شد که یکی از این ابزارها، تمسک به تبلیغات متعدد توسط طرفین بود. یکی از ابزارهایی که شمالی‌ها از آن بهره بردند و بیشترین نفوذ را نیز در طی جنگ داشت، ابزار لغو برده‌داری بود. حال چرا ابزار؟ به این دلیل که شمالی‌ها برای خالی کردن چنته جنوبی‌ها از خیل بردگان و تضعیف اقتصادی برده‌داران، از این حربه بهره بردند. از همین‌رو، کنگره‌ آمریکا در ژوئیه ۱۸۶۲ قانونی با موضوع لغو برده‌داری یا آزادی بردگان تحت عنوان «اعلامیه آزادی بردگان» (Emancipation Proclamation) تصویب کرد.
با این حال، تجربه فراوان جنوبی‌ها در جنگ به‌واسطه اینکه بیشتر ژنرال‌ها و کادر ارتش فدرال آمریکا از ساکنان این مناطق بودند و به‌سبب اعلام جدایی، به جنوبی‌ها گرویده بودند و فرماندهی ژنرال رابرت لی سبب شده بود تا در چندین نبرد ابتدایی، آنها پیروز شوند، اما با بسیج مجدد و سامان‌دهی نیروها و به دلیل بهره‌وری از تکنولوژی‌ها و تسلیحات مدرن‌تر و نهایتاً بهره‌برداری آنها از نیروی دریایی برتر، ارتش شمال، ژنرال رابرت لی را در ایالت پنسیلوانیا زمین‌گیر کرد. بعد از آن، با عبور از رودخانه‌ می‌سی‌سی‌پی، شهرها را پی‌درپی درنوردیدند و به هرجا رسیدند، آن را ویران کردند. بدین‌ترتیب، ژنرال جنوبی در ۹ آوریل ۱۸۶۵ تسلیم شد و جنگ خونین چهارساله پایان یافت. در این فاصله‌ زمانی بین ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵، بیش از ششصد هزار تن از بین رفتند و سرزمین‌های حاصلخیر جنوب، که پیش‌تر عامل برده‌داری شده بود، جای خود را به ویرانی‌های بعد ازجنگ و غارت شمالی‌ها داد.
همین موضوع سبب شد تا بلافاصله بعد از پایان جنگ، بردگان و سیاهان آزادی عمل یافته و فرار کنند. بدین‌ترتیب، آمریکا فرایند یکپارچگی را آغاز کرد. آبراهام لینکلن نیز توسط یکی از جنوبی‌ها کشته شد و جنگ خاتمه یافت و بردگان آزاد شدند، اما آزادی آنها براساس جلوگیری از تجزیه‌ ایالات متحده بود؛ همان‌طور که لینکلن ابراز داشته بود.
 ۲. اقتصاد، عامل جنگ:
سوای از تجزیه‌طلبی، از اقتصاد نیز می‌توان به‌عنوان عامل جنگ داخلی یاد کرد. شمال صنعتی که تولیدکننده بود، علاقه شدیدی به نظارت و کنترل واردات کالا از اروپا داشت و تلاش می‌کرد تعرفه‌های سنگینی بر این کالاها وضع کند. در مقابل، همان‌طور که ذکر شد، جنوب غیرصنعتی و کشاورزی، به‌جای کارگر تکیه بر کشاورز و برده داشت و پنبه و برنج کشت می‌کرد و برای مقابله با کنترل وارداتی که شمالی‌ها انجام می‌دادند، از طریق عدم فروش اقلام کشاورزی به شمال، آنها را تحت فشار قرار می‌داد. بنابراین اختلافات ماهیت اقتصادی نیز داشت. پیش از جنگ، درگیری‌های لفظی فراوانی بین نمایندگان جنوب و شمال بر سر همین موضوعات در مجلس ایالات متحده درگرفته بود. در همین زمان، به‌خاطر بحران اروپا، محصولات اروپا به شمال با تأخیر وارد می‌شد و همین سبب می‌شد که جنوب از این ابزار بهره جوید و شمال را تحت فشار قرار دهد.
بنابراین جنگ داخلی آمریکا نه به ‌منزله آرمانی برای لغو برده‌داری و مبارزاتی برای آزادی بردگان، که در واقع مسئله‌ای غیرواقعی و ساختگی برای از بین بردن تجزیه‌طلبی و برقراری توازن اقتصادی بود. لذا برده‌داری هدف نبود، وسیله‌ای برای رسیدن به وحدت بود.
 یکی از تحریفاتی که در همین باره می‌کنند آن است که آبراهام لینکلن، قانون برده‌داری را ملغی اعلام کرد در حالی‌که با رجوع به سخنان خود لینکلن می‌توان پی برد که اساسا چنین حرفی صحت ندارد. اساسا برای لینکلن برده‌داری و قوانین آن موضوعیت نداشته و او صرفا به دنبال اهداف سیاسی خود مانند انسجام اتحادیه بوده است. چنان‌چه وی خود در جایی در نامه‌ای که بعدها در سال ۱۸۶۴ نوشت و به «نامه به آلبرت هادگِز» مشهور است (Letter to Albert G. Hodges) و قرار بود در آن به برخی تناقضات در مواضع خود در اوایل جنگ و مواضعی که بعدها در مورد لغو برده‌داری گرفت، اشاره کند چنین تصریح می‌کند: «من برای حفظ قانون اساسی سعی کردم، حتی اگر به حفظ برده‌داری، یا هر چیز جزئی‌تری بینجامد.»
لینکلن همچنین در چهارمین مناظرات مشهور خود در سال ۱۸۵۸ با استفان داگلاس که بخش زیادی از آن به برده‌داری اختصاص داشت، در پاسخ به داگلاس صراحتا می‌گوید: «مردم حق ندارند برده‌داری را از این سرزمین حذف کنند، اگر حتی یک نفر برده‌داری را در سرزمین انتخاب کند، همه‌ دیگر افراد حق ندارند، وی را منع کنند.»  
 او در همین مناظره می‌گوید: «به دنبال این نیست که تحت هر شرایطی میان نژاد سیاه و سفید برابری اجتماعی و سیاسی ایجاد کند.»
بنابراین لینکلن اولاً معتقد بود قانون اساسی اجازه‌ لغو برده‌داری، به‌خصوص در ایالاتی که از قبل برده‌داری در آنها رواج داشته است را به دولت نمی‌دهد. ثانیاً برآن بود که علت اصلی جنگ شمال علیه جنوب، لغو برده‌داری نبود، بلکه انسجام اتحادیه بود.
به‌طور کلی لینکن در بسیاری از سخنرانی‌های خویش در طی دو سال اول جنگ، یعنی سال‌های ۱۸۶۱ و ۱۸۶۲، به توجه بر اولویت انسجام اتحادیه نسبت به لغو برده‌داری تأکید دارد و اگر هم از لغو برده‌داری سخن به میان می‌آورد، برای اتحاد اتحادیه است نه موضوعی برآمده از احساسات انسان‌دوستانه و اخلاق‌گرایانه.
*رضا رحمتی
دانشجوی دکتری روابط بین‌الملل