خشت اول
بازگشت به آينده!
سالهاست دعواي اصيلي ميان اهل هنر و اهل نظر وجود دارد و همواره هر دو گروه ديگري را متهم به ناداني و جهل در برابر دانستههاي خود کردهاند و هر از گاهي براي هم نقشه کشيدهاند و در نشستهايي حتي همديگر را به کم کاري متهم کردهاند که در مسير هنر، از فکر تا عمل آن قدر تغييرات زياد و محسوس است که نميتوان تعهد را برتر از تخصص ديد و تخصص را والاتر از تعهد ...و يا «هنر براي هنر» غايت آرزوي يک هنرمند است که ميخواهد به سياست آلوده نشود و انگ حکومتي نخورد و يا اينکه کدام هنر، هنر ديني است و کدام هنر، هنر معناگرا و اصلا هنر چيست و... دعواي اصيل ميان اين گروهها از آنجا نشات ميگيرد که «انقلاب» مظلوم ما که مفاهيم و آرمانهاي جديدي را به بازار مکاره سياست قرن بيستم آورد، هنر و هنرمندي ميخواست که اولا نسبت به اين انقلاب قرن و تولد واژهها، مفاهيم و مطالبات جديد، بي تفاوت نباشد و ثانيا خود را وامدار و يا فرزند اين انقلاب بداند. اين شد که دعوا آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
«جست وجو براي يافتن حقيقت»؛ اين همان رمز حيات ابدي انساني است که خود را در تولد و مرگ هر روز خورشيد، سرگردان دنيايي ميداند که «سياره رنج» است و او مسافر کوچک اين جغرافياي ناشناخته از خلقت تا رجعت. مسافري که از تولد تا رحلت در جادهاي قدم بر ميدارد که بر محور مبارزه خير و شر بنا نهاده شده است؛ مملو از بيراههها و سنگلاخها.
انسان معاصر نيز مستاصلتر و بيپناهتر از هميشه در هجوم سيگنالهاي نامرئي تزوير و تطميع، جهل و گمراهي، بيش از گذشته خود را در سراب يافتن حقيقت سرگردان ميبيند و گمشده حقيقي خود و فطرتش را در ازدحام انتشار و انعکاس سکههاي تقلبي جستجو ميکند؛ و «هنر» راز سر به مهري است از کشف و شهود «حقيقت» از ازل تا ابد. هرچند در بازار مکاره «دروغهاي حقيقي» دنياي ارتباطات و اطلاعات سخت تر صيد شود.
در اين ميان، صياد اگر کاردان باشد و صراطش را از سرچشمه اصلي گرفته باشد، مرواريد دل را صيد خواهد کرد و جان شيفتهاي ميشود در بيکران حکمت و معرفت الهي... براي فرار از ضلالت و جهالت.
و اين آغاز فصل عاشقي است در همسايگي مهتاب دانايي و آسمان پرستاره حقيقت حيات انسان؛ گمنامي و شيدايي، جهاد و جست وجو، حرکت براي بيداري و وصال خويشتن خويش و راهنمايي مردمان معاصر براي رستگاري و رهايي آن هم از معبر معتبر و موثر «هنر...»
«هنر» علم کيمياگري است و هنرمند، کيمياگري است که در همه برههها، زبان بيزبان «حقيقت» بوده و هست و خواهد بود. هنري که انسان را به خويشتن خويش بازگرداند و او را در محکمه وجدان، از بن بست ماديگرايي و هيچانگاري برهاند و پرواز را به يادش بياورد.
پرواز در مرغزارهاي آزادي و آزادانديشي، انسانيت و اخلاق و اميد. پروازي که تا ابد در خاطر مردم خواهد ماند؛ از هر نژاد و زبان و خاکي که باشند، پرواز افکار او را خواهند ديد و با او به تماشاي حقيقت مينشينند.
حالا اگر پذيرفته باشيم که هر روز ما «عاشورا» است و هر قطعه از خاک ما هم «قطعهاي از بهشت» که کربلا ناميدهاند؛ چگونه ميتوان جز در محضر يار، به هنرمندي و هنرنمايي پرداخت؟!
و مگر نه اينکه حسين عليه السلام سرچشمه خوبي هاست و انسان آزاده امروز از هر گوشه و کناري همچنان پژواک «هل من ناصر ينصرني» او را ميشنود و به سويش ميشتابد؟ و مگر نه اين است که هنر ماندگار حسين عليه السلام خلق تصويري ابدي از «مقاومت» و «عزت» بود؟ «هنر مقاومت» يعني هنر عاشورا، يعني هنر حيات مجدد انسان، يعني هنر مردان خدا، يعني شهادت به حقانيت و حقيقت، يعني تصوير مظلوميت، يعني حماسه ماندگار...
انسان دنياي امروز خسته تر از آن است که هنر تصنعي آميخته به مکاتب غربي و شرقي را بر کرانههاي ذهن و دل خود نصب کند و در لذت تماشاي آن ، فارغ از هر رويداد روزمرگيهايش در جمال و جلال «اخلاص خالق» سرو جان بشويد؛ انسان معاصر به دنبال حقيقت هنر است و حقيقت هنر نيز در عاشورا متجلي ميشود؛ «هنر مقاومت» يعني هنر قيام به هنگام، ارشاد همه جانبه، اتمام حجت همگاني و شهادت براي عريان کردن حقيقت...که گفت: حقيقت را بر سر نيزه ديدم، کنارعلقمه، بالاي تل زينبيه و در نگاه منتظر يک مادر... «فاعذر في الدعا و منحالنصح و بذل مهجته فيک، ليستنقذ عبادک منالجهاله و حيره الضلاله»...(فرازي از زيارت اربعين)
و تاريخ هر روز تکرار ميشود و دهکده جهاني هر ثانيه «عاشورا»يي خلق ميکند تا «حقيقت» را به گودال قتلگاه ببرد. و هنرمند هر روز با طلوع آفتاب دوباره متولد ميشود و با اشک شبنم، جان ميگيرد و حقيقت را منتشر ميکند. هنرمند حقيقي نيز ميخواهد و ميتواند بشر گرفتار امروز را بيدار سازد و نجات دهد.
امروز و هر روز تا پايان دنيا، عرصه عرض اندام هنر است و هنري ماندگار است که زبان بر بيان حقايق بگشايد؛ خواه نامش را هنر مقاومت بگذاريم، خواه هنر متعهد. چه آن را هنر معناگرا بناميم و چه هنر ديني... يادمان باشد که هنر اصيل، يعني بازگشت به خويشتن خويش و نداي دروني دلهاي داغدار و «منتظر» منجي که او خود نيز پرچمدار حراست از حقيقت است. که فرمود: « دارم اميدها به دل داغدار خويش...»
و ترديدي نيست که آينده از آن هنر حقيقتگراست و هنر ي که فرياد مظلوم باشد در برابر ظالم و استکبار تابلوي زيبايي است از اين بازگشت به آينده!