kayhan.ir

کد خبر: ۴۵۸
تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۱

ويتامينه

روايت روزنامه نگار سابق جنگ از روزهاي داغ دفاع مقدس پس از23 سال رجعت داستاني او، اين روزها در بنياد ادبيات داستاني رنگ انتشار ديده است. صادق کرميار، نويسنده و فيلمساز، پس از دو سال سردبيري ويژه نامه «اطلاعات جبهه» در مناطق جنگي در خلال سال‌هاي 65 تا 67، براي نخستين بار داستان‌ها و روايت هايش از هشت سال جنگ تحميلي را در قالب نخستين مجموعه داستانش با عنوان «فرياد در خاکستر» و در سال 69 منتشر کرد و پس از آن به گفته خودش بيش از هرچيز به مديوم سينما روي آورد و البته آنطور که خودش مي گويد نوشتن را رها نکرد اما نوشت و در کشوي ميزش گذاشت تا زمان انتشارش فرا رسد. 
رمان جديد او که ابتدا عنوان «وداع با دوکوهه» و در نهايت نيز با عنوان «درد» همزمان با ايام هفته کتاب رونمايي شد رماني است که براي نخستين بار برخي از نقش آفرينانش شخصيت‌هاي حقيقي حاضر در دفاع مقدس هستند. شخصيت هايي که برخي از آنها نيز در حال حاضر زنده هستند و مسئوليت‌هايي بعضا سياسي دارند.
به گفته کرميار اين رمان وقايع مرتبط با دفاع مقدس از سال 1363 تا پايان دفاع مقدس را در بر مي‌گيرد و به نوعي به فرماندهي و مديريت هشت سال جنگ تحميلي در آن نگاه شده و برخي مسائل حاشيه‌اي در جنگ عراق را واکاوي مي‌کند.
در ادامه بخشي از اين رمان را مي‌خوانيم:
«حالا درست کنار نهر آب روبه‌روي پنجره دفتر انتشاراتي، نايلون ميوه‌هايش روي زمين پخش شده و يک چرخ ويلچر لاي نرده آهني پل گير کرده و چرخ ديگرش بين پل و نهري به پهناي چهار متر با آب رونده، معلق مانده و شهيد حسيني در آن ناچار مي‌شود سيب گاززده را رها کند و چنگ بيندازد به جدول سيماني لبه نهر و محکم خود را نگه دارد. پوشه خاطراتش را هم روي پا مي‌گذارد تا اگر قرار است بيفتد هر دو با هم بيفتند.
سيب گاززده هم داخل آب مي‌افتد و با شتاب آب همراه مي‌شود و چرخ مي‌خورد و دور مي‌شود تا از ديدش پنهان مي‌شود. اما در آخرين نگاه که سيب از پيچ انتهاي نهر رد مي‌شود، احساس مي‌کند اين صحنه براي او تکراري‌ست. درست همين حالت معلق و درست همين سيب گاززده که از دستش مي‌افتد و درست همين حس‌و‌حال که نمي‌داند در حال سقوط است يا هبوط. يکباره به ياد رويايي مي‌افتد که نوزده سال قبل کف قايق ديده بود.
آن روز زير آفتاب چموش ظهر در قايق موتوري تنها و منتظر نشسته بود و وقتي گرسنه‌اش شده بود، سيبي را که سعيد موقع حرکت از جزيره برايش گذاشته بود، از کيسه نايلوني برداشته بود و داشت مي‌خورد که در همين حال با افکاري پريشان از داستان خلقت، خوابش گرفت و با سيب نيم‌خورده، کف قايق خوابيد و همين لحظه را در خواب ديد. کابوس افتادن در نهر پرآب و شتابنده آن قدر برايش واضح بود که بعد از نوزده سال هنوز با جزئيات به خاطر دارد. فقط تا مدت‌ها فکر مي‌کرد بست? الياف فشرد? درختان جنگل‌هاي شمال چيست که آن قدر برايش اهميت دارد. ‌حالا مي‌فهمد همين پوش? خاطراتي‌ست که دو سال براي نوشتن آن وقت گذاشته و با همه بچه‌هاي قرارگاه و اسيران عراقي مصاحبه کرده و شب‌هايي که از درد مثانه خوابش نمي‌برد، نشسته بود و آنها را مرتب کرده بود و امروز مي‌خواست براي چاپ به انتشاراتي شهرام بدهد که حالا اين جور ميان زمين و هوا مانده است.تلاش مي‌کند آن روياي دور را دقيق به خاطر بياورد تا بتواند پايان ماجراي سقوط ويلچري خودش را دريابد که سرانجام در نهر آب چموش خواهد افتاد و مانند همان سيب گاززده با پيچ‌وتاب آب کف‌آلود سلسله کو‌ه‌هاي البرز خواهد رفت يا از اين وضعيت تعليقِ بلاتکليف نجات خواهد يافت. براي نگه داشتن خودش همه قدرتش را در دست چپش متمرکز مي‌کند و مي‌کوشد خونسردي خود را حفظ کند. با اين حال به خاطر سفت کردن عضلات سرشانه‌اش، حالا رگ گردنش هم گرفته و فکر مي‌کند بايد فشار را از روي گردنش بردارد و به دستش منتقل کند تا درد گردن به کمرش نرسد که اگر برسد باز بايد برود آسايشگاه و دو ماه فيزيوتراپي کند تا دوباره بتواند روي ويلچر بنشيند...»                                                              فرهاد کاوه

نویسنده : فرهاد کاوه