kayhan.ir

کد خبر: ۴۵۶۸۰
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۹
یادداشت دانشجویی

معضلی به نام «کتاب‌نخوانی»!

من بیشتر از مذاکرات هسته‌ای و نتایجش، بیشتر از بدحجابی و معضلاتش، بیشتر از داعش و جنایاتش، بیشتر از توطئه‌های آمریکا، بیشتر از پایین آمدن سطح تحمل مردم و مجموعاً بیشتر از هر چیزی، نگران کتاب نخوانی ام!


نه آنکه بدحجابی دلم را نسوزاند و نه آنکه جنایات داعش فشار عصبی ام را مضاعف نکند و نه آنکه حساس نباشم به توطئه‌های آمریکا و خطراتش فکرم را مشغول نکند و...؛ اما چیزی که نمی‌گذارد راحت بروم زندگی ام را بکنم، کتاب نخوانی خودم و رفقاست!
 من خیلی متعصبانه می‌توانم تمام مصائب بشری را به کتاب نخوانی نسبت بدهم. این دفاع کورکورانه از کتابخوانی را بر من ببخشایید. حتی اگر کمی اغراق آمیز به نظر برسد، لازم است. زندگی بدون کتاب، یک جور مرگ خاموش است. خیلی ظریف آدم می‌میرد؛ کسی نمی‌فهمد؛ حتی خود آدم هم متوجه ایستادن قلبش نمی‌شود. هیچ‌کس حتی دغدغه امر به معروف کتاب خواندن را ندارد. گیرم که به حال احتضار بیفتید از کتاب نخوانی، کسی حال شما را نمی‌فهمد و به هیچ پزشک مجربی معرفی نمی‌شوید.
چهارم دبستان بودم که فهمیدم نیاز دارم به خواندن چند کتاب در حوزه حجاب. کتاب خواندم؛ یک مقدار سر مباحث کتاب‌ها با این و آن بحث کردم؛ قانع شدم در باب حجاب. بعدش منتظر بودم حضرات مخالف حجاب هم بروند کتاب بخوانند؛ نقد کنند؛ یک مناظره پرباری برگزار کنیم که نگو و نپرس!
منتظر بودم بشنوم شهید مطهری در کتاب مسئله حجابش، چه اشتباهاتی کرده و چرا جمع علما اشتباه کرده‌اند و فکر می‌کنند حجاب واجب است و حجاب، کدام فرض محکم عقلی را زیر پا می‌گذارد. هیچ‌کس برای ارشادم نیامد. مجبور شدم حرف مخالفین را هم خودم بروم بخوانم. منتظر بودم برسم به جایی که حجاب با فلان آیه از قرآن مخالف است و با استناد به بهمان آیات و روایات حجاب اشکال دارد و اینکه حجاب فلان اثر مخرب فردی و اجتماعی را دارد و بهمان بخش روح و روان را نابود می‌کند. لااقل از باب نظر شخصی؛ نه حتی با تحقیق و نظر کارشناسی، بشنوم اشکال این واجب و واجبات دیگری از این دست چیست؟! دریغ از حتی یک دلیل! بعدتر اما در برخی کتاب‌ها دیدم که سعی کرده بودند بدحجابی را تئوریزه کنند و حرف‌های صد من یک غازی هم زده بودند. اما رفقای مخالف ما حتی زحمت خواندن و گفتن و مطرح کردن همان دلایل بیخودکی و نخودکی را هم به خود نمی‌دادند!
دوستان ما هیچ انگیزه‌ای برای تغییر و روشن فکر نمودن ما نداشتند! من بیش از حجابشان از این نوع رفتار می‌رنجیدم. اگر حجاب لازم نبود یا بی‌فایده بود، چرا چیزی نمی‌گفتند تا ما هم مثلاً از این زحمت بیرون بیاییم و حال دنیا را ببریم؟!
حال آنکه ما رفیق بودیم واقعاً! و رفیق را بر رفیق حقی است احتمالاً! اسمش را پیش خودشان می‌گذاشتند احترام به آزادی ما! اما مگر با اظهارنظر آنها آزادی ما در انتخاب پوشش زیر سوال می‌رفت؟ مشکل جای دیگری بود. مشکل، سبک زندگی بود که می‌گفت کاری به کار دیگران نداشته باش؛ مگر آنکه برایت مسئله ساز شوند و حجاب ما برای آنها مسئله ساز نمی‌نمود و یادمان نرود که آنها کتاب نمی‌خواندند.
پیرمرد ناشناسی هست که کتابچه‌های کوچک کاغذی دست سازش را گاهی می‌آورد دانشگاه و می‌دهد به دانشجو جماعت. نه فقط به این خاطر که پول نمی‌گیرد؛ بلکه بیشتر به خاطر چشم‌های نگرانش، کارش را دوست دارم. چند روز پیشتر از این‌ها هم کتابچه هایش را آورد گذاشت روی صندلی‌های سرویس دانشگاه. کتاب، مصاحبه‌ای بود درباره سید حسن نصرالله و به‌طور کلی، حزب الله لبنان. رفتم سر کلاس و برگشتم که دیدم یکی از کتابچه‌ها پاره پاره شده بود به طرز فجیع! حضرات روشن فکر متجدد ضددین احتمالاً دخل کتاب را آورده بودند و ما ملت دانشجوی فرهیخته، تحمل خواندن که نه، دیدن نظرات هم را نداریم چه رسد به شنیدن؛ چه رسد به گوش کردن، چه رسد به فکر کردن و چه رسد به پذیرفتن!
البته پاره شدن یک کتابچه کوچک، این قدر داد و هوار ندارد. من دوست دارم بی‌خودی شلوغش کنم خب! کسی که کتاب را پاره کرده بود، اتفاقاً کار خوبی کرده بود و اتفاقاً زنده بودن و حرف زدن و اثر گذاشتن موجود زنده‌ای به اسم کتاب را به رخ کشیده بود تا آنجاکه می‌توان با یک کتاب دشمن بود و نابودش کرد!
دانشجویان دیگری هم بودند که خیلی شیک، مجلسی و رسمی رفتار کردند و دست‌های پاکشان را به کتاب‌ها نیالودند و حتی به چشم هایشان اجازه ندادند بخورد به عنوان کتاب!
فرهیختگان بزرگوار، به محض دیدن این موجود خبیث! – کتاب غیردرسی – می‌نشستند روی صندلی‌هایی که بیشترین فاصله را با این منبع شرارت داشته باشند و چشم و دلشان از برخورد با آن مصون بماند. احتمالاً در مراحل شلوغ‌تر شدن سرویس با احتیاط - همچون مواد سمی و خطرناک آزمایشگاه شیمی – جا به جایش کرده بودند و گوشه‌ای گذاشته بودند و این رفتار، با اینکه ظاهر فریبنده‌ای دارد و شیک‌تر از پاره کردن کتاب می‌نماید، اما در واقع بسی خطرناک‌تر است...
نکته پایانی اینکه تشریح این دو فضای پرت از هم، یکی از لحاظ دکور و دیگری با یک واقعه، آن هم به این نحو شتابزده، بیش از عدم تمرکز من، بغرنج بودن مسئله را نشان می‌دهد. فتأمل یا مخاطب!