kayhan.ir

کد خبر: ۴۰۲۰۲
تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۲
معرفی کتاب «پنجره‌های تشنه»

روزنوشتهای انتقال ضریح امام حسین(ع) از ایران به عراق (کتابستان)

 محمدصادق علیزاده

«همه نیروهای نظامی و غیرنظامی مرز به جنب و جوش افتاده بودند. مرزبان‌ها صف کشیدند و منظم ایستادند. انگار تریلی داشت ازشان سان می‌دید. وقتی ضریح بهشان می‌رسید احترام نظامی می‌گذاشتند و وقتی ازشان می‌گذشت دست‌شان را از کنار سرشان بر می‌داشتند و می‌گذاشتند روی چشم‌شان. در آهنیِ بزرگ جلوی روی‌مان بود. درِ آهنی باز شد و تریلی رفت داخل. اولین عراقی که دیدم یک نظامی بود و اولین جمله‌ای که در آن کشور شنیدم «لبیک یا مولانا» ی همان نظامی! مرزبانان ما در آن سمت در حالت احترام نظامی ایستاده بودند و مرزبانان عراقی در این سمت. معلوم بود مولای ما و مولای آنها، مولای خیلی‌های دیگر هم هست و در این دنیا و مرزهای جغرافیایی که قراردادهایی بشری هستند ربطی به تقسیم‌بندی‌های عالم محبت و ولایت ندارند...»
عملیات ساخت ضریح جدید امام حسین(ع) از خرداد 1387 در شهر قدم آغاز شد. پس از اتمام کار در سال 1391 زمانی که قرار شد این ضریح از راه زمینی و با بدرقه مردم به کربلا منتقل شود، ایده ثبت این رخداد چه به شکل تصویر و فیلم و چه به صورت نوشتار، در هیئت امنا مطرح شد. کتاب «پنجره‌های تشنه» نتیجه مکتوب این تصمیم است که به قلم مهدی قزلی نوشته شده است. ضریح سوار بر تریلی و در قالب یک کاروان قرار بود از قم به تهران و ازتهران به ساوره و اراک و بعد از استان لرستان به خوزستان و در ادامه به عراق منتقل شود. مقرر شده بود قزلی هم از ابتدای حرکت ضریح از قم همراه با کاروان شود تا مشاهدات خود را از این سفر یادداشت کند.
ضریح در همه مسیر با استقبال باشکوه مردم مواجه می‌شود به گونه‌ای که گاه طی طریقِ مسیرهای نیم یا یک ساعته به یک صبح تا غروب نیاز دارد. فرقی هم ندارد که مسیر گذشتن از یک شهر باشد یا روستایی که در میانه راه است و تریلی به درخواست ساکنان آن لحظاتی توقف می‌کند و این لحظاتی تبدیل می‌شود به یک برنامه مفصل عزاداری که تنه به تنه عزاداری روز عاشورا می‌زند. نویسنده نیز در جای جای مسیر به مانند یک دوربین تصویربرداری، مشغول ضبط وقایع است :
«رسیدیم به روستای نهرمیان. مردم یا حسین گویان می‌دویدند سمت ضریح. انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند. چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت می‌کرد به مردم می‌گفتیم لبه حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند. پسر جوانی سماجت می‌کرد. وقتی فهمید که دیر یا زود باید تریلی را رها کند گفت: ببین من فرشادم. من را به اسم کربلا دعا کن. بعد تریلی را ول کرد. داد زد: فرشاد... همان‌جا نشست به گریه و کف دستش را کوبید زمین. دور می‌شدیم و فرشاد نشسته بود کنار جاده. من هم پشت تریلی نشستم به گریه.»
تریلی در طول مسیر از شهرها و روستاها می‌گذرد و با استقبال و بدرقه مردم مواجه می‌شود. نویسنده نیز در این میان سعی کرده با مشاهدات میدانی خود، عالمِ آنها را به تصویر می‌کشد. تریلی همه جا جاری می‌شود میان مردم. اصلا نخِ تسبیحی می‌شود میان همه خرده فرهنگ‌‌ها و  مردمِ مختلف و متفاوتِ طول مسیر. انگاری که همه آنها با تریلی به هم شبیه می‌شوند. تریلیِ یک نماد شده است که قرار است به مفهوم دیگری اشاره کند: عاشورا و کربلا! این مفاهیم در تار و پور فرهنگ عادی و عامی مردم این دیار پیچیده شده است و این را می‌توان از لابلای متن‌ها و سطور «پنجره‌های تشنه» دید. سطرهایی که خواننده را گاه آن‌قدر با خود همراه می‌کنند که ممکن است حتی اشکی هم بر چشم او بنشانند. «پنجره‌های تشنه» به قلم مهدی قزلی در شمارگان 2500 نسخته توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است .