ضرورت تحصيل علم نافع(خوان حکمت)
ما يك دشمن خونآشامي داريم به نام «مرگ»، همگان از آن مي ترسند؛ ولي مردان الهي از مرگ هراسي ندارند. زيرا در مصاف با مرگ، در ميدان مبارزه با مرگ مي دانند كه مرگ را مي ميرانند، نه بميرند! همگان اينچنينند؛ ولي مردان الهي مسلّحند، سلحشور اين ميدان هستند و مي دانند كه انسان مرگ را مي ميراند، نه بميرد! تعبير قرآن كريم اين نيست: كُلُّ نَفسٍ يَذُوقُهَا المُوت، هر كسي مرگ را مي چشد؛ تعبير نورانياش اين است: كُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المُوت (1)، هر كسي مرگ را مي چشد. روشن است كه هر ذائقي مذوق را هضم مي كند و از بين مي برد. ما مرگ را ميميرانيم، وارد صحنه برزخ مي شويم؛ ما هستيم و مرگ نيست. وارد صحنه قيامت ميشويم، ما هستيم و مرگ نيست. وارد بهشت ميشويم انشاءالله، ما هستيم و مرگ نيست. پس ما راه طولاني داريم تا لقاءالله و اگر قرآن كريم اين بيان را به ما آموخت: يا اَيُّهَا الاِنسانْ اِنَّكَ كادِحٌ اِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيه(2)، يعني نابودي در كار نيست. مرگ به وسيله شما از بين ميرود و شما مرگ را مي ميرانيد. هرگز مرگ به معناي فرو رفتن در گودال عدم از يك سو، حيات مجدد از سوي ديگر نيست! مرگ به معناي تخلل عدم بين متحرك و مقصد نيست، مرگ هجرت است. ما از مرحلهاي هجرت مي كنيم، به مرحله ديگر ميرسيم؛ هرگز نمي پوسيم، از پوست به درميآئيم و مرگ آخر راه و آخر خط نيست، بلكه يك رخدادي است در اثناي اين مسير.
وقتي ما مرگ را ميرانديم، وارد صحنه برزخ شديم؛ بايد علمي داشته باشيم كه در برزخ كارآمد باشد. وقتي وارد صحنه معاد شديم، بايد علمي داشته باشيم كه در صحنه معاد كارآمد باشد. وقتي وارد بهشت شديم، بايد علمي داشته باشيم كه در صحنه بهشت كارآمد باشد. به ما فرمودند: يا اَيُّهَا الاِنسانْ اِنَّكَ كادِحٌ اِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ.
چرایی تحصیل علم سودمند
علم چراغ است، يك. براي تشخيص راه است، دو. انسان راهی راه طولاني است، سه. مقصد او لقاءالله است، چهار. كه فرمود: اِنَّكَ كادِحٌ اِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيه. در اين راه طولاني سه مقطع حساس است كه در هر مقطع يك مبارزه و محاربهاي نفسگير داريم؛ يكي (جهاد اصغر) است، يكي (جهاد اوسط) است، يكي (جهاد اكبر). چه اینکه 3 هجرت نفسگير داريم؛ يكي (هجرت صغري) است، يكي ( هجرت وسطي) است، يكي (هجرت كبري). انسان از هر پليدي بخواهد مهاجرت كند، به جائي ميرسد كه علم استدلالي براي او چون پاي چوبين است، منحوس است؛ بايد از آن هجرت كند و بداند از مفهوم كاري ساخته نيست، مشاهده مصداق تعيين كننده است. چون ميخواهد در هر 3 مقطع و در هر 3 ميدان پيروز ميدان بشود و هرگز نماند، ابنُ السَّبيل نشود؛ علمي لازم دارد كه اين علم آنقدر نافع باشد و آنقدر قوي باشد كه هرگز خاموش نشود. كدام علم است كه خاموش نميشود؟
اگر علم متصل شد به علم الهي، هرگز خاموش نميشود. ممكن است كسي علم خوب داشته باشد، ولي باز خاموش بشود. سرش آن است كه علم يك وقتي عطيه خداست، افاضه خداست؛ يك وقت ارتباط خداست. گاهي ممكن است ذات أقدس إله به كسي علم صائب عطا بكند، اما نگهداري و نگهباني اين علم را به عهده خود عالم ميگذارد. چون خود عالم در معرض افت و آفت است، ممكن است نتواند اين علم را حفظ بكند. گرچه اين علم فيض خداست، گرچه اين علم عطيه الهي است؛ اما از سنخ اعطاء و دادن است. گاهي ذات أقدس إله به قلبي شرح صدر عطا ميكند، به او علم عطا مي كند؛ نه اينكه به او علم بدهد. بلكه قلبي را به علم خود متصل ميكند؛ آن علم، علم فعلي است نه علم ذاتي. در مقام فعل خداست، نه در مقام ذات خدا.اگر پيوند شد با علم خدا، هرگز اين علم به پايان نمي رسد.
اگر شنيدهايم كه امير بيان (ع) فرمود: سَلُونِي قَبلَ اَنْ تَفقِدُونِي فَاِنّي بِطُرُقِ السَّماءِ اَعلَم(3)، و اگر درباره قرآن حكيم آمده است كه اين بحر ناتمامي است و تمام شدني نيست؛ نه براي آن است كه خداي سبحان يك اقيانوسي را خلق كرد، بلکه براي آن است كه يك اقيانوسي را به علم بيكران خود مرتبط كرد. اگر رودي مرتب به اين اقيانوس وصل باشد، آن رود فيض الهي باشد؛ اين اقيانوس خشك نخواهد شد. اگر نباشد، ممكن است در گذر زمان كمكم اين به صورت يك جاده خشك درآيد. علم هر چه فراوان باشد، اگر متصل نباشد در معرض زوال است. اگر ما راهي راه ابديم، چه اينكه هستيم؛ اگر در تمام مقاطع راه، دشمن داريم، چه اينكه داريم؛ اگر براي دشمن زدائي چراغ روشني لازم است، چه اينكه لازم است؛ بايد اين چراغ از زيتونهاي باشد هرگز خاموش نشود، يك. و چيزي هم نتواند آن را خاموش بكند، دو. و اگر چيزي را خدا به ما داد و محدود بود، از اين دو خطر مصون نيست؛ تنها چيزي كه مصون است اتصال و ارتباط دائمي است.
انزال تجافي گونه قرآن كريم توسط خداي سبحان
بارها به عرضتان رسيد كه خداي سبحان قرآن را انزال كرد، اما نه آنجوري كه باران و برف و تگرگ را نازل مي كند. برف و تگرگ را نازل كرد، يعني به زمين انداخت؛ قرآن را نازل كرد، يعني به زمين آويخت نه انداخت! قرآن را به زمين نينداخت؛ يك طرف قرآن به دست خداست، طرف ديگر به دست ما. اگر جامعهاي قرآني شد، ملتي قرآني شد، علمش قرآني شد، فيضش قرآني بود؛ خداي سبحان اين فيض را به جامعه نداد، بلكه دست جامعه را گرفت، يك. محكم به اين طناب مرتبط كرد، دو. اين طناب يك طرفش به دست بشر است، سه. طرف ديگرش به دست خداست، چهار. لذا ناگسستي است، پنج.
در همان حديث نوراني: اِنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقَلَين(4) از وجود مبارك پيغمبر (ص) رسيده است كه اين دو ثَقَل؛ يكي ثَقَل اكبر است، يكي ثَقَل غير اكبر. قرآن كريم سببي است كه اَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ وَ الطَّرَفُ الآخَر بِاَيديكُم؛ يعني قرآن را خدا به زمين نينداخت، علوم قرآني علوم انداختني نيست، علوم آويختني است. اگر اين معارف كه قرآن و عترت را كنار هم به ما ميآموزاند، كسي قلبش را ظرف اين معارف ثَقلين قرار بدهد، ممكن است علمش از بين نرود. البته ممكن است كم باشد، ولي قطع نشود. همان اندازه كه روشن است، راه ما را روشن مي كند و ما را از افت و آفت نجات مي دهد. خطر خاموشي در كار نيست، خطر خاموش كردن در راه نيست. انسان مطمئن است كه اين چراغ نه خود از بين مي رود، نه ديگري مي تواند آن را خاموش كند كه اميدواريم جامعه فرهنگي و قرآني ما اينچنين باشد.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دام عزه)
در برنامه تلويزيوني « دانش هدايتگر »؛ قم؛ آذر 1392
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) آل عمران/ 185، انبياء/ 35 و عنكبوت/57 (2) انشقاق/ 6
(3) نهج البلاغه/ خ 189 ـ ( عِلمُ الوَصي )
(4) وسائل الشيعه/ 27/ 34
خوان حکمت روزهای یک شنبه منتشر میشود.