kayhan.ir

کد خبر: ۳۶۲۰۵
تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۶
سلوك الهي (درآمدي بر عرفان عملي) -بخش 16 وپایانی

جایگاه توحيد و اخلاق در بحث سلوک (خوان حکمت)

تاكنون روشن شد كه مرز اخلاق وعرفان كاملاً از هم جداست؛ لذاجريان فن اخلاق به عنوان جهاد اُوسط مطرح است كه بين عقل و نفس است و جريان عرفان به عنوان جهاد اكبر مطرح است كه مبارزه بين عقل و قلب است.
عارف در فضاي كار خدا قدم برمي‌دارد، متخلّق در فضاي شريعت مي‌كوشد كه بيراهه نرود. خيلي فرق است بين فن اخلاق و فن عرفان! اين جهاد اُوسط است كه مي‌خواهد از چنگ اَمّاره‌بِالسُّوء نجات پيدا كند، آن جهاد اكبر است كه مي‌كوشد اَمّاره به حُسن بشود. خيلي فرق است بين عارف كه به جائي مي‌رسد كه اَمّاره به حُسن و عقل و عدل و خير و حقّ و صدق مي‌شود و بين متخلّقي كه مي‌كوشد از سلطه اَمّاره بِالسُّوء نجات پيدا كند. وقتی مشخص شد كه فرق بين عرفان و اخلاق يكي در فعل خداست، يكي در فعل خلق؛ آنگاه روشن مي‌شود كه قلمرو عرفان تا آنجائي كه شخص مي‌رود، مجاز است؛ از آن به بعد هم شخص را می‌برند.
محدوديت نداشتن محدوده قلمرو عارف
محصول مناجات شعبانيه ائمه (ع) كه در ماه پربركت شعبان مطرح است، اين است كه: شخص سالك اوّل ندا دارد، بعد نجوا دارد، بعد خاموش مي‌شود، از تكلّم به استماع درمي‌آيد؛ قبلاً گوينده بود، اكنون شنونده است؛ به خدا عرض می‌كند: فَاجعَلنِي مِمَّنْ نادَيتَهُ و لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ (1). خدايا! توان من، هم در ندا، هم در نجوا به پايان رسيد؛ تو بگو، من با گوش تو بشنوم برابر حديث قُرب نوافل؛ كه فرمودي: كُنتُ سَمعَهُ الَّذِي يَسمَعُ بِه(2). نه من زباني دارم براي گفتن، نه گوشي دارم براي شنيدن؛ گوشي كه به من دادي، با گوش تو مي‌شنوم: لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ. اين محدوده را كه ائمه (عليهم السَّلام) مشخص كرده‌اند، كاملاً محدوده عرفان است؛ يعني با متكلّم سخن گفتن و كلمات را از زبان بي‌زباني متكلّم شنيدن عرفان است.
رسيدن به مقام « تسليم »، ثمره كار عارف
بنابراين مرزها كه مشخص شد، آن سخن نوراني زينب كبري هم جاي خود را پيدا مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر(ص) در تمام مدّت عمر اي كاش و (لِيتَ) و (لَعَلَّ) نگفت، معناي رضا و تسليم هم جايش را پيدا مي‌كند. مي‌بينيد برخي‌ها وقتي در خطر افتادند دعا نمی‌كنند؛ نه براي آن است كه نااميدند، بلکه براي آن است كه فاني‌اند و مي‌دانند الآن جاي تسليم است.
گفتند عارفي در كشتي نشسته بود، دريا موّاج و قهّار شد و كشتي در تلاطم و در معرض سقوط بود. به اين صاحب دل گفتند دعا بكن، گفت: الآن وقت دعا نيست، الآن وقت تسليم است. اين نه براي آن است كه اهل دعا نيستند، اين براي آن است كه اگر بخواهند دعا كنند، به زبان الهي بايد دعا كنند. آن زبان الآن زبان تسليم است، نه زبان دعا! و گرنه دعا در هر حالي خوب است؛ تسليم بودن در حالي كه ذات أقدس إله اراده قطعي‌اش تعلّق گرفته است كه فلان كار انجام بگيرد، عبادت است و اين شخص مي‌داند كه الآن وقت تسليم است. اگر دعا براي فيض و فوز باشد، هميشه اين دعا كه يك عبادت لفظي است، جا دارد. امّا اگر دعا براي آن باشد كه كاري در خارج انجام بگيرد، اگر شخص به مقامي رسيد كه از كارهاي با خدا باخبر شد، مي‌فهمد الآن وقت تسليم است.
معناي تسليم اين نيست كه انسان پیوسته خاموش باشد، بگويد هر چه او كند شيرين بُوَد! معناي تسليم آن است كه مي‌فهمد كِي دعا بكند و كِي براي خود ناله كند، كِي براي ديگران لابِه كند، كِي بخواهد و كِي ساكت باشد. رسيدن به مقام تسليم يك منزلت است، معناي تسليم اين نيست كه انسان ساكت باشد! وقتي به مقام تسليم رسيد، می‌فهمد كِي بايد حرف بزند و چه بايد بگويد، كِي بايد ساكت باشد.بنابراين محدوده عرفان بعد از محدوده اخلاق است؛ لذا عارف همه مسائل شريعت را رعايت كرده، واجب‌ها را، مستحبات را رعايت كرده، از حرام و مكروه نجات پيدا كرده و به ميدان عرفان رسيده.
بيان محور معرفتي سيرعارف در آيات قرآن
سلوك الهي اگر به عنوان عرفان باشد، آغاز و انجامش از معرفت بيرون نيست؛ معروفش هم اسماي حُسناي الهي است. آيات قرآن‌كريم بخشي مربوط به مسائل علمي است،‌ بخشي هم مسائل هنري است، بخشي هم مسائل اخلاقي است، بخشي هم مسائل فلسفي و حِكمي است، بخشي هم مسائل عرفاني است. درسوره مباركه انبياء فرمود: مِنَ المَاءِ كُلَّ شَيءٍ حَيّ (3)؛ اصل حيات از آب است، اين براي سلوك علمي عالمان تجربي است. آيه‌اي كه مي‌گويد: اَللهُ خالِقُ كُلِّ شَيء(4)، يعني هر چه مصداق شيء است، اصل هستي آن از خداي سبحان است؛ این محور بحث مسائل فلسفي است. يك كسي كه سلوك فلسفي و حِكمي دارد، با اين آيات هماهنگ است. كسي كه در زيبائي جهان خلقت، زيبائي فلسفي و هنر فلسفي نه خيالي، عقلي نه وَهمي كار مي‌كند؛ آياتي از اين قبيل كه اَحسَنَ كُلِّ شِيءٍ خَلَقَه(5) محور بحث اوست. كسي كه در مسئله تهذيب و تزكيه و مانند آن تلاش می‌كند، آياتي از قبيل اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانْ وَ اِيتاءِ ذِي القُربي(6) و سایر مسائلي كه ما را به واجبات تشويق مي كند و از محرّمات بر حذر مي‌دارد و به فضائل اخلاقي هشدار مي‌دهد؛ محور بحث اوست.
امّا كسي كه سلوك الهي و عرفاني دارد، آغاز و اثناء و پايان سيرش آياتي از اين قبيل كه اَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله(7) خواهد بود، او در عرفان كار مي‌كند. عرفان بالاتر از اخلاق است، يك. عرفان جهاد اكبر است، دو. تلاش عارف آن است كه عقل را در پرتو قلب هدايت كند، سه. كار عقل را تَعديل كند و نه تعطيل، چهار.عقل تَعديل شده در تحت رهبري قلب مي‌كوشد كه علم حصولي را به علم حضوري تبديل كند، يك. معلوم كه مخلوق است را به خالق تبديل كند؛ يعني درباره خالق فكر بكند نه درباره مخلوق، دو. صدر و ساقه جهان را فعل الله بداند كه الله در فعل خودش متجلّي است، سه؛ اَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله. اين مسير عارفانه كسي است كه در مسير قلب دارد حركت مي‌كند و سلوك الهي دارد.
ظهور نگرش معرفتي عارف در شئون پيرامون خود
قهراً خودش را و جميع شئون خود، ديگران و جميع شئون خودشان اگر حَسَن و زيباست و مطابق با قلب است؛ اين را مَجلاي فيض الهي می‌داند. مسئله وَ مَا رَمَيتَ اِذْ رَمَيت(8) را خوب ادراك مي‌كند، قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهِ بِاَيديكُم(9) را خوب تشخيص مي‌دهد، اَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله را خوب بررسي مي‌كند و مشاهده مي‌كند و اگر فعلي ناروا بود، مَا اَصابَكَ مِنْ سَيِّئَهٍ فَمِنْ نَفسِك(10) خواهد بود، هرگز آن را به الله اِسناد نمی‌دهد؛ زيرا اين فعل، فعل ناقص و فعل مَعيب است، ارتباطي با خداي سبحان ندارد. البتّه چيزي در جهان نيست كه به خدا مرتبط نباشد، يا مع الواسطه يا بِلا واسطه؛ لكن آن بخشي كه به الله مرتبط است، غير از كمال و جمال الهي چيز ديگر نخواهد بود و آن بخشي كه نقص است و عيب است؛ خدا از آن منزه است و به ديگران مرتبط.
مَجلاي فيض الهي بودن مخلوقات در نگاه سالك الهي
محور اصلي سالك در سلوك الهي كُلُّ شِيءٍ هالِك‎ْ اِلا وَجهَ (11) است. هر چيزي را مَجلاي فيض الهي می‌بيند و لذا از إله غافل نيست. منتها مي‌كوشد كه از شأن به ذي شأن توجه كند و اين شئون او را به خود سرگرم نكند؛ كارهاي خودش هم اينچنين است.
آن بيان نوراني اميرالمؤمنين(ع) در نهج‌البلاغه اين است كه: اَلحَمدُ لِلّهِ المُتِجَلّي لِخَلقِهِ بِخَلقِه(12). خداي سبحان براي خلقش به وسيله خلقش تجلّي كرده است. بيگانه نيست جهان خلقت از تجلّي الهي، منتها تلاش عارف اين است كه در اين مَجلاها فقط تجلّي الهي را ببيند. آسمان و زمين براي او مشهودند، امّا همه اينها را به عنوان جمال الهي می‌بيند. يك وقت است كسي يك نخي مثل كاموا را به صورت بلوز يا ژاكت درمي‌آورد؛ بخشي از آن را جلوي بدن قرار می‌دهد، بعضي پشت،‌ بعضي يقه است، بعضي آستين است و نقوش فراواني با خود كاموا تعبيه مي‌شود. يك كسي كه آشنا به اصل و فرع اين كار است، مي‌گويد: اين آستين، آستين است و كاموا است؛ آن جلوي يقه، يقه است و كاموا است؛ غير از كاموا چيز ديگر نيست. اين نقوش برجسته روي سينه اين بلوز يا ژاكت، نقوش است و كاموا است.
عارف وقتي كه اشياء را مي‌بيند، براساس اَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله (13) مي‌نگرد، وجهُ‌الله را در اينها متجلّي مي‌بيند. وجهُ الله به معني ذاتُ الله نيست، به معناي حقيقهُ‌الله نيست؛ گرچه در بعضي از تعبيرات اهل معرفت گفتند: وجه خدا همان حقيقت خداست، لكن وجه خدا فيض خداست و ظهور خدا. عارف با وجه خدا كار دارد، سراسر جهان وجهُ‌الله است و چيزي غير از وجهُ‌الله نيست. پس بنابراين خود را،‌ ادراكات خود را، ارادات خود را، صراط مستقيم خود را، مسير و رهبري اين راه را، همه اينها را جزء شئون الهي و تجليّات الهي مي‌بيند و چيزي غير از تجلّي الهي اصلاً نمي‌نگرد. اگر آن نباشد كه ديگر مسئله عرفان نيست!
نتيجه آنكه در سلوك الهي اساس بحث روي توحيد است، سایر مسائل در مسائل اخلاقي مطرح است و به بركت آن مسائل اخلاقي فيض توحيد بهتر و بيشتر به وسيله انسان اجراء مي‌شود.
بيانات حضرت آيت‌الله جوادي آملي (مدظلّه) در برنامه تلويزيوني «سلوك الهي (2)» قم؛ خرداد 1393
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 (1) اقبال الأعمال/ 687      (2) الكافي/ 2/ 352      (3) انبياء/ 30          (4) زمر/ 62
(5) سجده/ 7                    (6) نحل/ 90             (7) بقره/ 115         (8) انفال/ 17
(9) توبه/ 14                    (10) نساء/ 79           (11) قصص/ 88        (12) نهج البلاغه/خ 108
(13) بقره/ 115