kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۶۷۴
تاریخ انتشار : ۰۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۲
یک رمان در هفت اپیزود

روزگار وداع با اسلحه نیست

تقریبا دو دهه پیش وقتی سریال روزی روزگاری آغاز شد، یکی دو قسمت اولش را دیدم. فضای نامانوس و شخصیت‌های عجیب و غریبی داشت. پر بود از آدم‌ها و ماجراهای گنگ. از مراد بیگ گرفته تا حسام بیگ و نسیم بیگ و بسیم بیگ و غلام بیگ و سعدل بیگ و ....

 محمد صرفی

چند هفته‌ای رهایش کردم و دوباره رفتم سراغش تا کم کم بتوانم این همه بیگ و رابطه شان با هم را تشخیص بدهم و در کوه و کمر همراهشان شوم.
چند هفته پیش در سفری کوتاه، «روزگار تفنگ» (نشر آموت/ 272 صفحه/ 15هزار تومان) را هم با خودم بردم. در سفر 10 صفحه‌ای خواندم. فضای داستان و آدم هایش یک جورهایی غریب بودند. کتاب را دو هفته‌ای بستم. یک شب  گفتم قبل از خواب یک ساعتی بخوانمش. نشان به آن نشان که دم دمه‌های اذان صبح کتاب را بستم. تمام.
روزگار تفنگ، از منظرهای گوناگونی جای تحلیل و بررسی دارد و آنچه می‌خوانید تنها چند نکته - از نوع بی‌آداب و ترتیبش- از انبوه مطالبی است که درباره این داستان می‌توان گفت و نوشت.
1- حبیب خدادادزاده -نویسنده داستان- اهل دزفول و این اولین رمان وی است. در تنها مصاحبه سطحی و کوتاهی که با وی انجام شده، وی خود را مغازه داری دزفولی - همان جغرافیای داستان- معرفی می‌کند. نمی‌دانم باید خوشحال بود که مغازه داری دزفولی می‌تواند رمانی پرکشش بنویسد یا عرض تسلیت داشت که نویسنده‌ای بااستعداد مشغول مغازه داری است!
2- داستان درباره شخصیتی تاریخی و البته واقعی به نام نعمت است که در جنوب کشور علیه اشغالگری انگلیس و آمریکا در جنگ جهانی دوم دست به تفنگ برده و در این راه رشادت و دلیری بسیاری از خود نشان داده و از بذل تمام داشته‌های خود نیز ابایی ندارد. داستان نعمت نشان می‌دهد دایره قهرمانان این سرزمین به رئیس علی دلواری و میرزاکوچک خان جنگلی و چند نفر دیگر محدود نمی‌شود. کم کاری و خواب زدگی فرهنگی ماست که داستان جذاب قهرمانانی مانند نعمت باید 70 سال خاک بخورد و نویسندگان اغلب پرمدعای وطنی از درد بی‌سوژگی ناله سردهند.
3- شروع و افتتاحیه هر داستانی از اهمیتی به سزا برخوردار است. تفنگداری که تمام زندگی اش تفنگ و اسبش است، به خاطر رسیدن به دختری که هوش از سرش ربوده، تفنگ را زیر خاک چال کرده و اسب چالاکش هم به جای تاختن، باید از این پس نقش چهارپایی را بازی کند که او را به زمین کشاورزی می‌رساند. نویسنده به خوبی قلاب خود را در مغز مخاطب فرو می‌کند. ریتم سریع و حوادث پی در پی داستان را می‌توان از نقاط قوت اثر دانست که تا پایان کار تقریبا حفظ شده است.
4- این روزها یافتن رمان ایرانی که داستان بگوید، کار آسانی نیست. در حالی که اغلب نویسنده‌ها بیش از آنکه خود را ملزم و درگیر قصه کنند، سعی دارند با بازی‌های فرمی قدرت و خلاقیت ادبی خود را در چشم خواننده و صدالبته ناشر فرو کنند، آماتور بودنِ نویسنده به کمک اثر آمده و داستان گویی و روایت به معنای ایرانی اش خود را به خوبی نشان می‌دهد. البته معتقدم این نکته را  نباید به حساب دور بودن نویسنده از ادبیات به معنای حرفه‌ای آن تلقی کرد. کافی است وقتی برای اولین بار کتاب را دستتان می‌گیرد صفحه 137 را باز کرده و روایت فوق العاده دعای مردم برای طلب باران را بخوانید.
5- نویسنده در پیشبرد داستان‌های فرعی رمان به همراه داستان اصلی موفق بوده اما ماجرای ژنرال نوئل انگلیسی را می‌توان آجر لق روزگار تفنگ دانست که با منطق قوی داستان همخوانی ندارد و پرسش‌های قابل تاملی را موجب می‌شود. در داستان‌های شبه پست مدرن و متداول امروزی شخصیت‌های مختلف ممکن است در موقعیت‌های گوناگون رفتاری خاص و غیرمنطقی و پیش بینی ناپذیر از خود بروز دهند. اما در یک رمان رئالیستی ماجرا متفاوت است. نوئل یک ژنرال کهنه کار و بلندپایه انگلیسی است. چنین ژنرالی در میانه جنگ جهانی که کشورش در وسط معرکه است، چرا باید چند سال از عمر خود را در یک شهر کوچک و فاقد اهمیت استراتژیک بگذراند؟ آیا بهتر نبود نوئل به جای ژنرالی بلندپایه، یک افسر اطلاعاتی ارتش انگلیس باشد؟ لق بودن آجر نوئل در ساختمان داستان به اینجا محدود نمی‌شود و برخی رفتارهای وی نیز اگرچه برای پیش بردن داستان است، اما گاهی ابلهانه و برپایه تصادف است. ژنرال برای بردن اسناد خود شبانه به خانه سابقش برمی گردد در صورتی که پیش از فرار از صحنه قتل می‌توانست به راحتی اسناد را با خود ببرد یا در روزهای بعد این ماموریت بسیار ساده و بدون دردسر را به ژنرال زیردست خود ( ژنرال هنری) بسپارد. چنین ریزه‌کاری‌هایی، مانند لکه‌ای سیاه روی پیرهنی سفید هستند که با تمام کوچکی کار خودشان را می‌کنند. در روزگار تفنگ چندتایی از این لکه‌های جزئی به چشم می‌خورد که می‌توانستند نباشند.
6- رمان به شدت تصویری است و جان می‌دهد برای ساختن سریال پرمخاطب تلویزیونی. از آنجا که بسیار بعید می‌دانم در دستگاه عریض و طویل صداوسیما و سیستم پیچیده و شبه مافیایی تولید سریال‌های تلویزیونی جایی برای روزگار تفنگ باشد، این نکته را رها و نه وقت خود را تلف می‌کنم و نه سر شما را درد می‌آورم!
7- نمی‌دانم سالی چقدر هزینه می‌شود تا مردم بدانند که آمریکا و انگلیس دلشان برای آنها و این آب و خاک نسوخته و دشمن ما هستند. روزگار تفنگ برنده جایزه رمان اول ماندگار شده است اما به نظر می‌رسد این جایزه برای اثری که هنرمندانه و دور از حرف‌های تکراری و اغلب کسل کننده، نسبت آمریکا و انگلیس با این سرزمین و مردمانش را به تصویر می‌کشد، کوچک است. بهترین جایزه برای‌یک اثر، کمک به بهتر و بیشتر دیده و خوانده شدن آن است.