kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۴۶۱
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۳
آیا روشنفکران با توهین، کلیسا را به چالش کشیدند؟

ضعف استدلال علت اهانت به اسلام


 سبحان محقق

 اشاره
«اهانت» اگر از جانب فرد سربزند، قبیح دانسته می‌شود و هیچ‌کس نمی‌تواند رفتار اهانت کننده را توجیه نماید.
 معمولا گفته می‌شود انگیزه‌ای که فرد را وادار به اهانت می‌کند، ضعف و خودکم‌بینی است و کسی که چنین کمبودی را در خود حس نمی‌کند، چنین اقدامی را مرتکب نمی‌شود. نویسنده دراین مقاله، همین احساس ضعف و کمبود را به جامعه غربی نسبت می‌دهد و معتقد است، غربی‌ها از گفت‌وگوی منطقی با جهان اسلام پرهیز می‌کنند و به همین خاطر، می‌کوشند با اهانت به اسلام و اتهام تروریسم به مسلمانان، اوضاع را امنیتی کنند. مسلما وقتی اوضاع امنیتی می‌شود، استدلال کنار می‌رود و کسی که قدرت دارد، حرف اول و آخر را می‌زند.
طی دو هفته گذشته و پس از واقعه تروریستی فرانسه، اقلیت‌های مسلمان و نماد‌های اسلامی در فرانسه، بلژیک، آلمان، ایتالیا، انگلیس و حتی آمریکا صدها بار مورد حمله قرار گرفتند و حتی چهار نفر در آلمان، فرانسه و بلژیک قربانی این موج اسلام‌هراسی شدند.
البته، وقوع این جریان به همراه اهانت نشریات غربی نسبت به مقدسات اسلامی، باعث شده است که جوامع مسلمان نیز واکنش نشان دهند. به اعتقاد نویسنده، غرب در مواجهه با اسلام گزینه فضای امنیتی را انتخاب کرده و حس می‌کند در این اوضاع و احوال منافعش بهتر تامین می‌شود و اسلام نیز منزوی می‌گردد.
سرویس خارجی
 اگر بخواهیم کل ماجرای دو هفته اخیر فرانسه و اروپا را در یک جمله خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم که «غرب به دلایلی نمی‌خواهد در حال حاضر با اسلام یک گفتمان متقابل و سازنده داشته باشد.»
وقتی شرایط امنیتی می‌شود، دایره اتهامات بر استدلال و عقل غلبه می‌کند و معمولا کسانی از این حربه استفاده می‌کنند که از گفت‌وگوی رودر رو در یک بستر طبیعی هراس دارند.
اما، چرا غرب در مواجهه با اسلام از این روش استفاده می‌کند و چرا به عنوان مثال، این ماموریت را به دانشگاه‌ها و چهره‌های دانشگاهی واگذار نمی‌کند، تا همان‌طور که طی سده‌های گذشته دوره‌های رنسانس و اصلاح دین را پشت سرگذاشت، (به زعم خود) از اسلام هم عبور نماید.
فرانسه نخستین کشوری است که اصول «لائیسیته» را در نخستین دهه قرن بیستم رسما قانونی کرد؛ اصولی که محور اصلی آن، دخالت نکردن کلیسا در سیاست بوده و هست.
لائیسیته محصول چند قرن کشمکش میان کلیسا و دولت و همچنین، کلیسا و روشنفکران است.
لائیسیته را می‌توان پرچم و نماد پیروزی تاریخی دایرهًْ‌المعارف‌نویسان قرن هجدهمی فرانسه و نویسندگان اثرگذاری مثل «ولتر» بر کشیشان و اسقف‌های مسیحی دانست.
این ماجرا بدین‌خاطر ذکر شد که بدانیم فضای سیاسی و سازوکار فعلی قدرت در فرانسه محصول چه تحولات و ماتقدم‌هایی هست. تحولاتی که در داخل مرزهای اروپا رخ داده است و مرزهای تئوریک آن را نیز مفاهیمی چون مسیحیت، پروتستان، کلیسا، رنسانس، لیبرالیسم و علم جدید مشخص می‌کنند.
در این میان، دنیای اسلام به طور مستقیم در این تحولات نقشی نداشته و از اول تا آخر در حاشیه بوده است. اما همانطور که در جای خود اشاره خواهد شد، غرب زمانی با اسلام چهره به چهره شد که دیگر آن پتانسیل انقلابی سابق را در حوزه‌های گفتمانی و استدلالی نداشته است. اروپا  بحران‌های غیر قابل پیش‌بینی و جدیدی را تجربه کرد و علاوه بر آن، در حوزه نظر و عمل مورد تردبد پرسش‌های جدی قرار گرفت.
فرض مطلب حاضر این است که انسان‌ها وقتی به هزل و تمسخر و توهین متوسل می‌شوند که از خود ضعف داشته باشند می‌خواهند که از محاجه جدی بپرهیزند. ما در اینجا به جای پرداختن به محتوای تحولات اروپا و اینکه در کشمکش میان کلیسا و روشنفکران اروپایی، حق با چه کسی بود و یا کدام طرف در چه مواردی استدلال‌های محکمی را داشت و کدام طرف نداشت، به شکل ماجرا کار داریم؛ در تحول 400 ساله غرب، روشنفکران برای اثبات ایده‌های خود، به تمسخر و توهین متوسل نمی‌شدند؛ آنها استدلال ارائه می‌کردند، خطابه می‌گفتند، کتاب می‌نوشتند، اختراع ‌می‌کردند و از طریق مقالات جدی، طرف دیگر (کلیسا) را به چالش می‌کشیدند و کم‌کم توده‌ها را نیز با خود همراه می‌کردند.
اما، اکنون پس از گذشت یک قرن از زمان اعلام لائیسیته در فرانسه، در زمانی که مردم آخر ماجرا و مدینه فاضله روشنفکران را در شکل جوامع تهی از معنا و معنویت لمس کرد و می‌کنند و به دنبال راه سومی می‌گردند و به اسلام نیز اقبال نشان می‌دهند، می‌بینیم که شرایط از گفت‌وگوی متقابل خارج شده است و به جای گفتمان، در یک دعوای ساختگی گلوله رد و بدل می‌شود؛ به جای گفت‌وگو میان اندیشمندان دو طرف، تروریست‌ها و نیروهای امنیتی رو در روی هم قرار می‌گیرند. به جای اینکه کتابی نگاشته شود، کاریکاتور کشیده می‌شود و توهین و ناسزا نیز جای منطق را می‌گیرد. با این شرایط به وجود آمده، آیا نباید باور کنیم که قدرت‌های غربی فقیرتر و مفلوک‌تر از آنند که  بتوانند گفت‌وگوی سازنده و علمی داشته باشند.
اکنون کار سیاستمداران غربی به آنجا کشیده شده است که می‌خواهند از طریق کاریکاتورهای توهین‌آمیز، از اصول «لائیسیته» خود مقابل اسلام دفاع بکنند!
طبق گزارش پایگاه اینترنتی «دویچه‌وله» آلمان، دو روز پس از ماجرای  حمله تروریستی به دفتر نشریه «شارلی ابدو»، سردبیر فکاهی‌نویس آن، ضمن قلمفرسایی در دفاع از اصول لائیسیته، توهین به ادیان را عین دفاع از این اصول مورد نظر خود می‌داند! او در این سرمقاله متعهد شد که برای دفاع از لائیسیته، به کشیدن کاریکاتورهای ضد اسلامی و به توهین‌‌های خود ادامه دهد.
این روش مواجهه با اسلام به قدری غیرطبیعی  و گستاخانه بوده و هست که صدای پاپ رهبر کاتولیک‌های جهان را نیز درآورد؛ پاپ گفت اگر کسی به مادرش (مادر پاپ) توهین کند، قطعا به او تو دهنی خواهد زد!
پیش از این اشاره شد که توهین و فحاشی از سر ضعف صورت می‌گیرد. اما آیا می‌توان از درون جامعه اروپایی مثالی آورد که نشان دهد مقابله با ادیان، ماموریت روشنفکران بوده است؟ مثالی می‌آوریم، تا به این سوال  پاسخ مثبت داده باشیم و پس از آن نیز به زمینه‌های سیاسی تغییر گفتمان غرب از استدلالی و منطقی به کاریکاتور و اهانت می‌پردازیم.
پروژه راسل
در میانه قرن بیستم اندیشمندانی مثل « برتراند راسل» فیلسوف انگلیسی و «فرگه» ریاضی‌دان و منطقی، هنوز به شیوه استدلال‌های  پیشینیان خود پایبند بودند و می‌خواستند درست برخلاف رویه «شارلی ابدو» و بر اساس استدلال منطقی و عقلانی، کار ادیان را یکسره کنند.
فرگه منطق ارسطویی که از  موضوع، محمول و نتیجه‌گیری تشکیل می‌شد را تغییر داد و منطق جدیدی را متشکل از توابع و شناسه‌ها تشکیل داد. تحولی که پیدایش ریاضیات جدید را به دنبال داشت.
راسل قصد داشت با استفاده از این منطق جدید، گزاره‌های مطلق و غیر قابل تردید در مورد جهان بسازد و با این گزاره‌ها به سوالات مهم بشری که معمولا ادیان به آنها پاسخ می‌گویند، پاسخ دهد. سوالاتی مثل وجود خدا، چگونگی آفرینش، رسالت انسان و... را علم تا آن زمان نمی‌توانست جواب بدهد.
در بحبوحه فعالیت‌های فکری راسل و فرگه، «ویتگنشتاین» اتریشی نیز در انگلیس به آنها می‌پیوندد. ویتگنشتاین به خاطر نبوغی که داشت، راسل را امیدوار می‌کند که از طریق او، منطق مورد نظر کامل شود و مقابل هر دینی قرار گیرد. اما ویتگنشتاین هر چند ابتدا به این مسئله علاقه‌مندی نشان می‌دهد، ولی به نتایج دیگری می‌رسد که راسل در واکنش به آن می‌گوید «ویتگنشتاین مرا ناامید کرده است»!
ویتگنشتاین از دریچه منطق خود، گزاره‌ها را به دو دسته «معنا‌دار» و «مهمل» تقسیم می‌کند و می‌گوید منطق فقط با گزاره‌های معنا‌دار سروکار دارد و نمی‌تواند به گزاره‌های مهمل تسری پیدا کند. در یک جمع‌بند‌ی، گزاره‌های مهمل مربوط به آن بخش از خلقت عالم و جوامع بشری می‌شود با عقل و منطق نمی‌توان آنها را تحلیل و تفسیر کرد. برای ناخدا‌باوران اسفبارتر این است که خود ویتگنشتاین گرایشات مذهبی داشت و حتی از نظریات او در الهیات مسیحی هم بهره برده ‌می‌شود.
همان‌طور که گفتیم، در اینجا غرض از تشریح پروژه راسل این است که به شکل مواجهه روشنفکران و سیاستمداران غربی با دین توجه کنیم. آنها به زعم خود می‌خواستند از طریق ابزارهای علمی و منطقی خود به حقیقت برسند و اصولا تمایزی میان ادیان مختلف در کار نبود.
دستاوردهای فکری ویتگنشتاین در حوزه مذهب درست مقابل روند 300 ساله تلاش‌های فکری اندیشمندان غربی قرار داشت. به نظر می‌رسید، پروژه مدرنیته در ارتباط با نوع نگرش به دین می‌بایست در خود تجدید نظر کند. این پروژه در حوزه‌هایی چون نحوه برخورد با طبیعت و زندگی اجتماعی نیز دچار چالش شده بود.
ساختار علیه حقیقت
اما، کشورهای غربی به مدد علم، تکنولوژی مدرن و سیاست‌های امپریالیستی خود توانستند بر جهان مسلط شوند و یک ساختار سلسله مراتبی را بر کشورهای دیگر تحمیل کنند.
در این ساختار جدید، غرب در صدر قرار گرفت و حفظ سلطه و منافع خود را بر همه چیز دیگر اولویت داد.
همین تلاش برای حفظ برتری همراه با ضعف تئوریکی که قبلا  درباره آن صحبت کرده‌ایم، زمینه‌ساز رویه‌ای شد که اکنون ما در شکل کاریکاتورهای اهانت‌آمیز آن را شاهد هستیم. راسل تلاش می‌کرد به زبان منطق حرف بزند؛ اما «شارلی ابدو» زبان سیاست و قدرت و افرادی مثل رئیس‌جمهور فرانسه و نخست وزیر انگلیس است. این زبان با خودی‌ها کاری ندارد و زبانی دوگانه است و استانداردهای دوگانه دارد. این زبان براساس ساختار ناعادلانه موجود، فقط علیه مخالفان به کار گرفته می‌شود و با حقیقت میانه‌ای ندارد.
مسلمانان از همان ابتدای ظهور مدرنیسم در غرب، براساس دو معیار «فرصت» و «چالش» با آن تعامل داشته‌اند و عبارت دیگر، خوب‌ها را برمی‌داشتند و بدها را وا می‌گذاشتند.
اما رفتار فرانسه، آمریکا و سایر قدرت‌های اروپایی اینگونه نبوده و نیست و هرچه زمان می‌گذرد، رفتار آنها با جهان اسلام و تمدن اسلامی متکبرانه‌تر می‌شود.
خودبزرگ‌بینی البته از ویژگی‌های هر تمدن مسلطی در تاریخ بوده است. این احساس از این ذهنیت ناشی می‌شود که ابزارهای دسترسی به قدرت، ثروت و علم انحصارا در اختیار من است و دیگران در خرافات و جهل و فقر غوطه‌ورند.
روحیه استعماری غرب در شکل تجارت‌پیشگی و امپریالیستی آن، قدمتی 600 ساله دارد؛ در سده 1400 میلادی و از زمانی که «آلبوکرک» و «واسکو دوگامای» پرتغالی راهی آب‌های شرقی کره زمین می‌شوند و «کریستف کلمب» اسپانیولی پا به دنیای جدید «قاره آمریکا» می‌گذارد، تجارت به تدریج تبدیل به جوهره روابط بین‌الملل می‌شود و میان ملل اروپایی نیز روجیه «کاسبکارانه» تقویت می‌گردد.
قدرت‌های اروپایی (به ترتیب شامل پرتغال، اسپانیا، هلند، انگلیس و آمریکا) که بر آبراه‌ها و کشورها مسلط شده بودند، به دنبال تحمیل معاملات و قراردادهای دو جانبه‌ای بودند که برای آنها سود یکجانبه داشته باشد. این روحیه اکنون به اوج رسیده و با این پیشینه است که فرانسه تبدیل به عنصری کاسبکار، غیرفرهنگی، هتاک و خود بزرگ‌بین می‌شود و خود را در جایگاهی می‌بیند که می‌تواند به مقدسات یک میلیارد و 600 میلیون مسلمان توهین کند.