ایوبهای امت خمینی(ره)
دکتر ابراهیم کارخانه ای
با برادر احمد عبدالملکی، از مردان جبهه و جنگ، برای دیدار با یک جانباز قطعنخاع عازم روستای فش از توابع شهرستان کنگاور شدیم. حاجاحمد رزمندهای رشید و شجاع بود که ساعت مچی او غنیمت گرفته شده از یک سرتیپ بعثی بود که فرماندهی از باب تشویق ، این ساعت را به او هدیه کرده بود.
در بدو ورود، پدر جانباز به دیدار ما آمد و ما را به دنیای فرزندش هدایت کرد که در یک اتاق کوچک محصور میشد. بهمحض ورود، با چهرۀ مردی نورانی و بسیار پرنشاط روبهرو شدیم. درحالیکه تمامقد و بیحرکت بر روی تخت دراز کشیده بود، با خوشحالی و مسرت تمام به ما خوشامد گفت.
از روحیۀ شاداب مردی که سالهای طولانی، روزها را با دیوار و شبها را با ستارگان آسمان و ماه و مهتاب سپری کرده است دچار بهت و حیرت شدم! نور ایمان، صلابت و مردانگی در چهرهاش موج میزد.
برخوردش بهگونهای بود که گویا از نعمتهای دنیا هیچچیز کم ندارد! این در حالی بود که او جسمش در اختیارش نبود و با تنها دستش که در اختیار او بود، دائم ذکر خدا را میگفت و با زبانش جز برای رضای خدا سخن نمیگفت. اگرچه پیکرش توان حرکت نداشت، اما روح بلندش گویی بر بال فرشتگان پرواز میکرد. جاذبۀ روحی او آنچنان من را تحتتأثیر قرار داد که در برابر عظمت و بزرگیاش، خود را قطرهای در برابر اقیانوس میدیدم.
طی یک ساعتی که در کنار روح پرمهر او بودیم، درحالیکه تبسمی بر لب داشت، به شوخی گفت: «من با نگاه به ستارگان؛ به راههای آسمان آشناترم تا راههای اهل زمین!»
سپس ادامه داد: «از سال ۱۳۶۲ تاکنون، روزها به سقف و شبها به آسمان نگاه میکنم و هر شب از دریچۀ چشم، حرکت ستارگان آسمان را رصد میکنم» بعد با لبخند معناداری گفت: «من هم بهنوعی یک منجم و ستارهشناس شدهام!»
او آنچنان سخن میگفت که گویا روح بلندش سالهاست از قفس جسم پرواز کرده و «در ملکوت دل» با فرشتگان آسمان بیشتر مأنوس است. از او خواستم که با ما با زبان خاکیان دربند دنیا سخن بگوید.
درحالیکه اشک حسرت از سرزمین قلب بر سیمای ملکوتیاش حلقه زده بود گفت: «من یک بدهکار انقلابم! از آقا و مولایم شرمندهام که مرا به حضور نپذیرفت و خونی که باید در رگهای اسلام میشد امروز در کنج خانه در پیکر نیمۀ من جاری است! از دنیا هیچچیز نمیخواهم، حتی یک تختخواب سالم که پیکر نیمهجانم بر روی آن آرام بگیرد! اما از شما میخواهم این پیام مرا به گوش پیشوا و مقتدایم امام خامنهای برسانید که قلبی پرمهر در پیکری نیمهجان سالهاست در روستایی دورافتاده به عشق تو میتپد و هر روز را با دعا برای سلامتی تو آغاز و شبها را به امید رؤیت خورشید صبح میکند.»
در پایان گفت: امامجمعۀ همدان عالمی بسیار انقلابی، معنوی و سیاسی است،هر هفته با شور و شوق خطبههای او را گوش میدهم. امکان دیدار رهبر عزیز تر از جانم برایم میسر نیست، ولی خیلی دلم میخواهد که ایشان را از نزدیک
ببینم.»
بهمجرد برگشتن به همدان، خدمت حضرت آیتالله موسوی همدانی امامجمعۀ انقلابی، شجاع و مردمی همدان رسیدم که در دوران جنگ همواره یار و یاور رزمندگان اسلام بود.
جریان را به ایشان گفتم. با خوشحالی تمام فرمودند: «هماهنگ کنید به دیدار او برویم.»
یک روز بعدازظهر همراه با ایشان از همدان به سوی کنگاور و از آنجا بهسوی روستای فش حرکت کردیم.جانباز سرافراز اسلام،که در عملیات والفجر۵ در سال۱۳۶۲به درجۀ جانبازی قطعنخاع نائل آمده بود، با دیدن حاجآقا موسوی به قدری خوشحال شد که چهرۀ نورانیاش در مهتاب وجود حاجآقا یکپارچه شور و نشاط شده بود.انگار تمام عالم به دیدار او آمده بود!
بوسه گرم حاج آقا بر پیشانی او که «نشان عبادت» چون نگینی بر سیمای او می درخشید همه را مجذوب خود کرده بود.
در پایان ملاقات وقتی که حاجآقا خداحافظی می کرد،جانباز سرافراز اسلام گفت:»بهعلت عشق و ارادتی که به شما دارم مطمئنم که دیگر بار در عالم آخرت شما را ملاقات خواهم کرد»
شادابی او در عین ناتوانی و درنهایت ایثارگری مرا مبهوت خود کرده بود؛در برابر عظمت روح و ارادۀ آهنینش احساس شرمندگی و حقارت میکردم و درحالیکه اشک حسرت بر دیدگانم جاری بود و قلبم مملو از عشق به مدافعان راستین انقلاب و نفرت از مدعیان دروغینی بود که جز به منافع خود فکر نمیکردند،از او خداحافظی کردم.
اینکه فردی که همۀ هستی خود را در راه انقلاب قربانی نموده،خود را بدهکار انقلاب بداند،درس بزرگی از ایثار و جوانمردی به وفاداران نظام اسلامی است که از گوهر پاک انقلاب در برابر گرگهای درندهخوی بینالمللی و عوامل داخلی آنها که با فشار اقتصادی سازمان یافته پنجه بر گلوی محرومین نهاده اند، حراست کنند. بدون شک اگر این فرشتگان زمینی، محبوب پروردگارند،یقینا» انسانهای گرگ صفتی که از سر طمع ورزی و یا سرسپردگی به بیگانگان به جان نظام اقتصادی و فرهنگی و به تبع آن نظام سیاسی کشور افتادهاند، منفورترین موجودات در پیشگاه پروردگارند که دیری نخواهد پایید که دست انتقام شهیدان از آستین عدالت بیرون خواهد آمد و با به صدا درآمدن طبل رسوایی آنها، به سزای اعمال ننگین خود خواهند رسید و ملت بزرگ ایران، بالنده و قدرتمند، همچنان راه عزت و سربلندی شهیدان را تا ظهور دولت یار ادامه خواهد داد.
پس از آن دیدار فراموشنشدنی و پس از آنکه او در سال ۱۳۹۰ به تنها آرزویش - دیدار امام و مقتدایش مقام معظم رهبری - نائل آمد، در زمستان سال ۱۳۹۸ برادر عبدالملکی خبر آورد که روح بلند جانباز سرافراز اسلام «نوروز علی عظیمی» معروف به «عمو نوروز» پس از ۳۷ سال تحمل صبر و سختیهای بیشمار، سالها بعد از رحلت معشوقش آیت الله موسوی همدانی، به ملکوت اعلی پیوست.
بهنقل از روحانیای که نماز میت او را خوانده بود؛ یک شب پس از شهادتش او را در عالم خواب میبیند که در داخل حرم، حضرت ابوالفضل العباس(ع) وی را «ایوب امت خمینی» صدا میزند و از او میخواهد که به دیدارش بشتابد و او پس از قدری تأمل و اینکه با جسم زمینگیر و ناقصش چگونه حرکت کند، در کمال شگفتی با قامتی جوان و رشید پس از یک عمر عطش دیدار در کویر زندگی به سوی معشوقش در ملکوت اعلی پر میکشد و این چنین پاداش یک عمر صبر و استقامت خود را از علمدار کربلا دریافت میکند. روحش شاد، یادش گرامی و راهش مستدام باد.
الحمدلله اولا و آخرا ...