علت اصلی پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه خداوند متعال بود
ادامه پاسخ سؤال قبل...
سید حسن نصرالله:... موضع ایشان درباره مقاومت در لبنان، درباره جنگ ژوئیه (جنگ سیوسه روزه) همین که او از اولین کسانی بود که پس از پایان جنگ به لبنان رسید. بعد از پایان جنگ به یاد دارم که ایشان به لبنان آمد. قبل از اینکه خانهها و مراکزمان را بازسازی کنیم؛ درحالیکه بیشتر خانههای ما همچنان ویرانه بود. در آن سفر با ایشان دیدار داشتم که دیداری ویژه و بسیار عاطفی بود. بعد از جنگ با ایشان دیدار داشتم. میدانید که بعد از جنگ همه در لبنان نگران ما بودند که چه اتفاقی ممکن است بیفتد، چه کسی کشته و چه کسی مجروح میشود.
در آن سفر وقتی تشریف آوردند، به من توجه داشتند و البته که من هم با ایشان دیدار داشتم. یک شب به محل اقامت ایشان رفتم و با ایشان ملاقات کردم. معمولاً وقتی بازدیدکنندهای درباره جنگ ژوئیه یعنی جنگ سیوسه روزه صحبت میکند، توجهش بیشتر به دستاوردهای سیاسی، نظامی، میدانی، تحولات و معادلات است؛ اما اولین چیزی که آیتالله مصباح (رضوانالله تعالی علیه) از من پرسید ابعاد معنوی، روحی و اخلاقی این جنگ بود. من درباره برخی نتایجی که آن موقع در این جنگ به دست آمده بود، با ایشان سخن گفتم. بعد از سخن من و گزارشی که خدمتشان ارائه کردم، محبت و علاقهشان به حزبالله، جوانان حزبالله و حتی به شخص من بیشتر شد و تحلیل خود را از این مطلب به من فرمود.
من همواره به ایشان میگفتم و در آن جلسه هم وقتی از من درباره جنگ پرسیدند، به ایشان گفتم در این جنگ میتوان این نکته را از سخن امیرمؤمنان علیهالسلام دریافت که هیچ چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را در آن، قبل و بعد از آن دیدم. به ایشان گفتم ما در این جنگ خدا را دیدیم، سبحانه و تعالی. وقتی از اینجا شروع کردیم ایشان گفت: این را برای من توضیح بده. چگونه خدا را دیدید؟ چگونه او را یافتید؟ و من درباره وضعیتمان در طول این سیوسه روز با ایشان سخن میگفتم؛ درباره آرامشی که خداوند در دل مجاهدان، نیروهای مقاومت و مردم قرار داد. آرامش عجیبی بود. در عین اینکه جنگ ویرانگر بود؛ میدانید که به طور کلی منطقههای وابسته به مقاومت مورد حمله قرار میگرفت و بیشتر خانههای این روستاها ویران شد یا خسارات بسیار سنگینی به آنها وارد شد. همه مردم خانههای خود را ترک کردند یا از خانههای خود رانده شدند. با این حال، وقتی به آنها در اسکانهای موقت سر میزدید یا در جبهههای نبرد نزد رزمندگان میرفتید، هیچگونه نگرانی و ترسی را در کسی نمییافتید. همگی آرامش عجیبی داشتند و یقین داشتند پیروز میشوند. با اینکه شواهد مادی آن را تأیید نمیکرد، بلکه برعکس، دشمن ما بسیار قدرتمند بود؛ همه دنیا او را پشتیبانی میکرد و به او کمک میرساند. ما در این رویارویی تقریباً تنها بودیم. با این حال، مردم و رزمندگان آرامشی شگفتانگیز و باورنکردنی داشتند. و این عجیب بود.
چه کسی این اطمینان و آرامش خاطر را در دل مردم و رزمندگان جای داد؟ خداوند متعال. دلیل دیگری وجود ندارد. برعکس، همه عوامل انسان را به این سمت میبرد که باید ترسید، باید شک کرد، باید در حالت ترس و وحشت زندگی کرد و باید در وضعیت نزدیک به شکست به سر برد، اما احساس مردم و رزمندگان برعکس بود.
از سوی دیگر، ایجاد رعب و وحشت در دل دشمنان بود؛ در دل رهبران سیاسی، فرماندهان نظامی، افسران و سربازانشان. نیروی هوائی آنان را از آسمان پشتیبانی میکرد، تانکها روبهرویشان حرکت میکرد. قبل از ورود به هر منطقه آنجا را به آتش میکشیدند، در عین حال آکنده از رعب، وحشت، ترس و اضطراب بودند. این حقیقت را در جبههها و تلویزیون میدیدیم. چه کسی این ترس را در دل ارتشی انداخت که ارتشهای عرب را در سال 1967 میلادی به وحشت انداخته بود؟
و قذف فی قلوبهم الرعب...
بله. از دیگر مطالبی که خدمتشان عرض کردم پایداری و شجاعت رزمندگان بود. هرچند خدا را شکر اکنون تعداد ما بسیار زیاد شده است. اما در جنگ ژوئیه تعداد کمی، یعنی چند هزار نفر، در برابر دشمنی قرار داشتیم که شکستناپذیر بود و قویترین تجهیزات نظامی هوائی خاورمیانه و پیشرفتهترین تانکهای جهان را در اختیار داشت؛ اما برادران رزمنده بههیچوجه از خطوط مقدم عقبنشینی نکردند، هرگز عقبنشینی نکردند و شجاعانه، با تمام توان و جانانه مبارزه کردند. این استقامت و شجاعت از کجا میآید؟ معمولاً در جنگها وقتی دشمن میآید تا مثلاً شهری را به محاصره درآورد، راهی را برای فرار باز میگذارد؛ یعنی آنجا را محاصره و بمباران شدید میکند. آنها برای مبارزانی که راهی برای مقاومت پیش روی خود نمیبینند، راهی برای خروج، فرار و عقبنشینی باز میگذارند و اینگونه شهر سقوط میکند.
مثلاً دشمن اسرائیلی در شهر بنت جبیل همین کار را انجام داد. دشمن بیشتر شهر را ویران کرد، آن را به محاصره خود درآورد و راهی را برای خروج باز کرد. اما آنچه در جنگ اتفاق افتاد این بود که همین راه راهی برای ورود مبارزان بیشتر به داخل و دفاع از شهر شد و دشمن نتوانست وارد شهر شود. در قضیه به هدف اصابت کردن شلیکها، حکایتهای شگفتانگیزی وجود دارد که مصداق آیه «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» است. پیش میآمد که رزمندگان موشکها، خمپارهها یا آتشهایی را پرتاب میکردند که ناباورانه به اهداف اصابت میکرد. ما باور داشتیم که خدای متعال است که پرتابها را هدایت میکند. بسیاری از این شواهد در جبههها وجود داشت. البته رزمندگان درباره اتفاقات شگفتانگیز بسیاری صحبت میکنند و در آن تردیدی ندارند. همانطور که میدانید برخی افراد زمانی که درباره نصرت الهی صحبت میکنیم، مناقشه میکنند؛ اما براساس فهم قرآنی ما، مسلّم است که خداوند مؤمنان را به وسیله فرشتگان یاری میکند؛ اما نمیدانیم که این فرشتگان چگونه مداخله میکنند، چگونه شکل گرفته و متجلی میشوند. ما نمیدانیم، اما رزمندگان در جبههها آن را احساس میکنند و عمیقاً به آن باور دارند.
نکته مهم آن است که هدایت، حمایت، راهبری، تأیید و دانستن اینکه چه وظیفهای داریم، از بزرگترین نعمتهای الهی است. ما در طول مدت جنگ احساس سرگردانی نکردیم. یکی از مهمترین دستاوردهای این جنگ توجه قلبی همه به خداوند متعال بود. بزرگسال و خردسال، رزمندگان، حامیان، مردم، زنان و آوارگان داخل و خارج لبنان. دعا، توسل به خداوند متعال، استغاثه به مولایمان صاحبالزمان (علیهالسلام) که در تجربه تاریخی مقاومت لبنان بیسابقه بوده است. مثلاً دعایی که بهخاطر جنگ ژوئیه مشهور شد، جوشن صغیر بود. این دعا شبانهروز در مراکز، جبههها، اردوگاههای مهاجران، در رادیو و تلویزیون خوانده میشد و مسلمان و غیرمسلمان به آن گوش میدادند. برخی از مسیحیان که بعد از جنگ با من دیدار داشتند، گفتند دعائی که تلویزیون المنار پخش میکرد، بسیار زیبا بود. از آنها پرسیدم که آیا شما هم به آن گوش میدادید؟ گفتند: بله ما گوش میدادیم. معنا، ادبیات و محتوایی بسیار زیبا داشت.
توسل و استغاثه با قوت برقرار بود. آن شب به آیتالله مصباح گفتم که در این جنگ واقعاً احساس میکنیم که ما کاری انجام ندادیم، بلکه ما صرفاً وسیلهای بودیم، همگی ما همگی فقط وسیله بودیم. خداوند متعال بود که مبارزه میکرد. او بود که پرتاب میکرد و هم از مؤمنان دفاع میکرد. او بود که مدد میرساند و راهبری و تأیید میکرد. این یک حقیقت است. اگر از من بخواهید که جنگ ژوئیه را در یک جمله خلاصه کنم میگویم: خدا را در آن، قبل و بعد از آن دیدم. اما خدا را در میدان جنگ به صورت حیرتانگیزی دیدیم. یکی از برادران عزیز و گرامی در جمهوری اسلامی ایران که با هم رابطه عاطفی و ویژهای داریم و گاهی درباره اینگونه مسائل با هم صحبت میکنیم، بعد از جنگ از طریق برادر شهیدم فرمانده بزرگ و عزیز حاج قاسم سلیمانی برایم پیام فرستاد که آیا ممکن است این جنگ را برایم در یک جمله خلاصه کنید؟ من به او این جمله را گفتم که در این جنگ خدا را دیدیم. البته من به این ارزیابی که خدمت آیتالله مصباح عرض کردم، باور دارم. تعارف نمیکنم. به ایشان گفتم این همان چیزی است که شاهدش بوده و دیدهام. من در دل این میدان جنگ بودم؛ در عرصههای میدانی، نظامی، رسانهای، سیاسی، اجتماعی و مذاکرات، در زمان انجام مذاکرات، و عمدتاً همه جزئیات را دنبال کردهام.
پس از جنگ، وقتی بنده و برادران گردهم آمدیم و جنگ را ارزیابی کردیم، همگی بر این اتفاق نظر داشتیم که آنچه در جنگ شاهد بودیم، فقط و فقط یاری الهی بود و آنچه در اختیار داشتیم ما را به این نتیجه نمیرساند و به قول شما علما، نتیجه تابع أخصّ مقدمات است. ما در پی مقدمات بسیار کم و ساده، شاهد نتایج بسیار بزرگ بودیم. اینگونه دستاوردهای بزرگ نشانه نصرت و یاری الهی است، نه نتیجه آن اسباب و مقدماتی که ما فراهم کردیم.
آیتالله مصباح از این تحلیل بسیار خوششان آمد و فرمودند: صحیح است. این همان چیزی است که برای شما اتفاق افتاد و من بسیار خوشحالم که شما اینگونه فکر میکنید و اینگونه تحلیل میکنید. ایشان گفت من ترس داشتم که نکند این پیروزی در نفس شما و برادرانتان کوچکترین تأثیری داشته باشد. منظورشان این بود که فکر کنیم ما چیزی هستیم! یعنی اینکه ما با دانش، عقل، توان، نیروها، برنامهریزی و مدیریت خود این پیروزی را محقّق ساختیم. خیر، همانطور که برای آیتالله مصباح توضیح دادم، واقعاً از جان و دل کاملاً پذیرفتهایم که علت تامه این پیروزی خداوند متعال، یاری، کمک و امداد اوست و اگر خدا ما را به خودمان واگذار میکرد و کار دست اسباب و عوامل طبیعی بود، هرگز امکان نداشت این موفقیت محقق شود. من احساس کردم که بعد از این تحلیل و این دیدار و این فهم، رابطه عاطفی آیتالله مصباح با ما بیشتر شد و از آن پس همواره تأیید ایشان از مقاومت بیحد و اندازه شد، برای اینکه واقعاً مطمئن شدند که رزمندگان لبنانی حقیقتاً اهل خدا هستند؛ آنان بندگان خدایند و در راه خدا اخلاص دارند، در راه خدا میجنگند، به امداد و نصرت الهی معتقدند و روح و جان خود را تسلیم خدای متعال کردند. از این رو شایسته حمایت، محبت و تأییدات حضرت آیتالله مصباح شدند؛ به گونهای که گاه باعث شرمندگی بود؛ یعنی هنگامی که بعضی از برادران نزد ایشان میرفتند میفرمودند: اصرار دارم که خدمت فلانی برسید و دست ایشان و برخی افراد دیگر را ببوسید. طبیعی است که این کار ما را بسیار شرمنده میکند. این نشاندهنده میزان محبت و اعتمادی است که حزبالله با این تجربه نزد آیتالله مصباح به دست آورده است.