پایان یک امپراتوری(نگاه)
امین الاسلام تهرانی
امروز 8 دسامبر برابر با 17 آذر سالروز...
امپراتوری بزرگ شوروی، که به عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی(USSR) شناخته میشود، ریشه در انقلاب پرتلاطم اکتبر ۱۹۱۷ (آبان ۱۲۹۶) داشت، زمانی که بلشویکها به رهبری «ولادیمیر لنین» رژیم تزاری را سرنگون کردند(البته پس از انقلاب فوریه و منشویکها...) و جمهوری فدرال سوسیالیستی روسیه را بنیان نهادند؛ این تحول، که از دل نارضایتیهای گسترده ناشی از جنگ جهانی اول و نابرابریهای اجتماعی بیرون آمد، به جنگ داخلی خونینی منجر شد که بلشویکها در آن پیروز شدند و در دسامبر ۱۹۲۲ (آذر ۱۳۰۱)، با اتحاد جمهوریهای روسیه، اوکراین، بلاروس و ترانسکاکازیا، اتحاد جماهیر شوروی را تشکیل دادند، ساختاری که بعدها به ۱۵ جمهوری گسترش یافت و بیش از یکششم سطح زمین را پوشش داد، در حالی که غرب با دیدن این تهدید، از همان ابتدا به مقابله پرداخت. این ابرقدرت نوظهور، با اقتصاد برنامهریزی شده و صنعتیسازی سریع تحت رهبری «ژوزف استالین»، به یکی از دو قطب اصلی جهان پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شد، با ارتش سرخ که نازیها را شکست داد، برنامه هستهای پیشرفته که تعادل وحشت را ایجاد کرد و دستاوردهای فضائی خیرهکننده مانند پرتاب اسپوتنیک در ۱۹۵۷ (۱۳۳۶)، که غرب را وادار به رقابت پرهزینه کرد و...
در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که اقتصاد شوروی زیر بار رکود سنگین خم شده بود، «میخائیل گورباچف» به عنوان دبیرکل حزب کمونیست انتخاب شد و با شعارهای پرسترویکا(بازسازی اقتصادی) و گلاسنوست(شفافیت سیاسی) وارد میدان شد. این اصلاحات، که قرار بود جان تازهای به سیستم ببخشد، ناخواسته درهای اعتراضات قومی و سنخی از ناسیونالیسم را باز کرد؛ از جمله در جمهوریهای بالتیک مانند استونی که در نوامبر ۱۹۸۸ (آذر ۱۳۶۷) حاکمیت دولتی اعلام کرد و قوانین محلی را بر قوانین مرکزی ترجیح داد. غرب، که همیشه چشم به ضعف شوروی دوخته بود، از این فرصت برای تقویت نفوذ خود در اروپایشرقی استفاده کرد و با فشارهای اقتصادی پنهان، مانند تحریمهای تجاری، به تشدید بحرانهای داخلی کمک کرد. این دوران، پر از تنشهای قومی مانند درگیریهای قرهباغ بین ارمنستان و آذربایجان در فوریه ۱۹۸۸(بهمن ۱۳۶۶)، نشاندهنده شکافهای عمیقی بود که سیستم مرکزی نتوانست مهار کند.
با ورود به سالهای پایانی دهه، موج استقلالطلبی مانند سونامی بر جمهوریها هجوم آورد؛ لیتوانی در مارس ۱۹۹۰(اسفند ۱۳۶۸) استقلال کامل اعلام کرد و لتونی و استونی به دنبال آن آمدند. مشکلات اقتصادی، از جمله کمبود کالاهای اساسی و تورم فزاینده، اعتصابات معدنی در اوکراین و روسیه را شعلهور کرد، جایی که کارگران نهتنها حقوق بهتر میخواستند بلکه از فساد سیستم مرکزی شکایت داشتند. غرب، با رسانههای خود، این اعتراضات را به عنوان نماد آزادیخواهی برجسته میکرد و کمکهای مالی به گروههای مخالف میرساند تا فشار بر مسکو افزایش یابد. در همین حال، فاجعه چرنوبیل در ۱۹۸۶(۱۳۶۵) اعتماد عمومی را به رهبری مرکزی سلب کرد و زمینه را برای جنبشهای مردمی مانند جبهه مردمی در مولداوی و بلاروس فراهم آورد که خواستار دموکراسی بودند.
انتخابات مجلس نمایندگان خلق در مارس ۱۹۸۹(اسفند ۱۳۶۷) نقطه عطفی بود که برای اولینبار کاندیداهای مستقل مانند «بوریس یلتسین» در آن پیروز شدند و پخش زنده جلسات، فساد و ناکارآمدی سیستم را عریان کرد. یلتسین، که در ژوئن ۱۹۹۰(خرداد ۱۳۶۹) رئیس شورای عالی روسیه شد، حاکمیت روسیه را اعلام کرد و با گورباچف وارد رقابتی شدید شد. غرب از این شکاف داخلی بهره برد و با حمایت از یلتسین به عنوان نماد تغییر، تلاش کرد تا نفوذ خود را در بزرگترین جمهوری شوروی گسترش دهد. این دوره همچنین شاهد انقلابهای ۱۹۸۹ در بلوک شرق بود که رژیمهای کمونیستی را یکی پس از دیگری سرنگون کرد و فشار بر گورباچف برای حفظ اتحاد را دوچندان کرد.
اوج بحران در اوت ۱۹۹۱(مرداد ۱۳۷۰) با کودتای سختگیران حزب کمونیست علیه گورباچف رخ داد؛ کودتاچیانی مانند «گنادی یانایف» و «دمیتری یازوف» او را در کریمه حبس کردند تا معاهده اتحادیه جدید را متوقف کنند. اما یلتسین با بسیج مردم در مسکو، کودتا را در سه روز شکست داد و قدرت مرکزی را بیشتر تضعیف کرد. غرب، که این رویداد را فرصتی طلایی میدید، با محکومیت کودتا و حمایت رسانهای از یلتسین، به تسریع فروپاشی کمک کرد و حتی پیشنهاد کمکهای اقتصادی داد تا روسیه را به سمت بازار آزاد بکشاند. این شکست کودتا، آخرین میخ بر تابوت اتحاد بود و جمهوریها یکی پس از دیگری اعلام استقلال کردند، از جمله اوکراین در دسامبر همان سال.
در دل جنگل بلازها در بلاروس، جایی که سکوت طبیعت با هیجان تاریخ گره خورده بود، سه رهبر مهم در ۸ دسامبر ۱۹۹۱(۱۷ آذر ۱۳۷۰) گرد هم آمدند: «بوریس یلتسین»، رئیسجمهور روسیه، «لئونید کراوچوک»، رئیس شورای عالی اوکراین، و «استانیسلاو شوشکویچ»، رئیس شورای عالی بلاروس. آنها در یک اقامتگاه دولتی، دور از چشم جهان، سندی را امضا کردند که اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان یک واقعیت ژئوپلیتیک و موضوع حقوق بینالملل پایانیافته اعلام میکرد. این دیدار، که تنها چند ساعت طول کشید، نتیجه هفتهها مذاکرات محرمانه بود و غرب با سکوت معنادار خود، به نوعی این اقدام را تأیید کرد تا نفوذش در فضای پساشوروی افزایش یابد.
توافق بلازها نهتنها استقلال سه جمهوری را به رسمیت شناخت بلکه «کشورهای مستقل همسود» (CIS) را به عنوان جایگزینی برای اتحاد سابق تأسیس کرد و دیگر جمهوریها را دعوت به پیوستن کرد. بلافاصله پس از امضا، پارلمانهای اوکراین و بلاروس در ۱۰ دسامبر و روسیه در ۱۲ دسامبر آن را تصویب کردند، که منجر به استعفای گورباچف در ۲۵ دسامبر شد و پرچم شوروی با پرچم روسیه جایگزین گردید. غرب، با دیدن این فرصت، سریعاً روسیه را به عنوان جانشین شوروی در سازمان ملل به رسمیت شناخت و کنترل تسلیحات هستهای را به آن سپرد، گویی منتظر چنین لحظهای برای بازسازی نقشه ژئوپلیتیک بود.