ایــــران گیــت
فصل ۱۲
«توسعه زمین»
(۲۰۰۱- ۱۹۸۸)
همیشه باور داشتهام که باید با زندگی جریان پیدا کنم، به جایی بروم که من را هدایت میکند، بدون هیچگونه مخالفتی. بسیار به این موضوع اندیشیدهام که باید به درهایی که سرنوشت به رویم میگشاید آگاه باشم و با آگاهی و بصیرت دری که باید از آن وارد شوم را انتخاب کنم. نباید بترسم، باید باور داشته و بر حواس و غرایز تکیه کنم.
انسانی که میخواهد موفق شود باید بلد باشد که گوش کند، به توصیههای دوستان گوش فرا دهد، اما فراتر از اینها باید به خودش اعتماد داشته باشد. سالهای بیشمار خدمتم در ارتش هدیه منحصربهفردی به من داد: توانایی تحلیل وضعیت موجود، ایجاد چند راهکار و انتخاب بهترین مسیر.
گاهی این روند روزها ادامه دارد و گاهی فقط چند ثانیه طول میکشد. در هر صورت آموختهام که به ندای پنهانی درونم توجه کنم، زیرا تجربه به من آموخته است که او همیشه راست میگوید. در گذشته هر زمان که تصمیم گرفتهام با احساس درونیام مخالفت کنم پشیمان شدهام.
پاییز سال ۱۹۸۷ سرنوشت باب جدیدی به روی من گشود. آن روزها اوج موضوع «ایرانگیت»1 بود. در وضعیت روحی بدی بودم.
نوامبر ۱۹۸۶ موضوع فروش تسلیحات به ایران پخش شده بود و آن زمان من در گرداب شایعات دروغین، فتنهها، رسواییها و بازجوییها قرار داشتم. ارتباطات شخصی و کاری با دوستم عدنان خاشقجی دچار آسیبهای جدی شده بود، احساس میکردم انسانی هستم که داخل نهر آب افتاده و جریان آب او را میبرد و با چشمانی غمگین به دوست خود مینگرد که در ساحل روبهرو بدون هیچ چارهای نظارهگر است، میرود و دور میشود.
فقط موضوع «ایرانگیت» و عواقب آن نبود که آسایش من را سلب کرده بود، بلکه اقامت طولانیمدت من در لندن و آینده خانوادهام نیز مرا نگران کرده بود. برایم واضح بود که زمان آن رسیده است که به کشورم بازگردم، به تجارت بپردازم و در خانه کمک
کنم.
۷ آگوست سال ۱۹۸۷، یهونتن، فرزند دوم پسرم عوفر، در ایالاتمتحده متولد شد. آرزوی حضور در [آنجا] و آوردن نوهام به پایتخت پدرمان ابراهیم مقابل دیوار نفوذناپذیر وزیر امورخارجه الیکیم روبنشتاین بر باد رفت.
او بهشدت از تأیید خروج من به مقصد ایالاتمتحده تا وقتی که احضاریه علیهام نامعلوم بود، امتناع کرد.
در این سرزمین تنها مانده بودم حال آن که خانوادهام در بوستون جشن گرفته بودند.
روزهای غمانگیزی بود، مملو از خشم و تلخی. از صمیم قلب اطمینان داشتم که این موضوع در آیندهای بسیار نزدیک به پایان خواهد رسید و محدودیتهایی که بر من وضع شده لغو خواهند شد.
به پسرم عوفر افتخار میکردم زیرا که پروژه عظیم MBA را در دانشگاه هاروارد با تعدادی از دانشجویان منتخب از سراسر جهان برعهده گرفته بود.
او به پایان تحصیلاتش نزدیک میشد و در آستانه بازگشت به کشور با خانوادهاش بود و تمام فکرم برای آینده او و دخترانم بود، روتی که با دوستش رونی ویسبرگ دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته اقتصاد از دانشگاه نیویورک ازدواج کرده بود و دختر دیگرم اسمادار که در آن زمان با دوستش ایال رینوت که در رشته اقتصاد تحصیل میکرد و متخصص در رشته املاک در دانشگاه تلآویو بود ازدواج
کرده بود.
به نظر میرسید که تمام راهها به اسرائیل ختم میشد.
زمان آن رسیده بود که در اسرائیل کاری پیدا کنم که موجبات اشتغال خودم و خانوادهام را فراهم کند.
پانوشت:
1- م: «ایرانگیت» یا «ایرانکنترا» یک رسوایی تاریخی در اسرائیل و آمریکاست که در ایران بیشتر با نام «ماجرای مکفارلین» شناخته میشود و به مجموعه رویدادهایی در اواسط دهه 60 شمسی همزمان با جنگ تحمیلی عراق به ایران اشاره دارد. ارتش و نیروهای مسلح ایران پیش از انقلاب اسلامی با تسلیحات و جنگافزارهای آمریکایی تجهیز شده بود و پس از انقلاب اسلامی با تحریمهای آمریکا علیه ایران تهیه قطعات یدکی، ادوات و مهمات آمریکایی در جریان جنگ تحمیلی بهشدت دشوار و دستنیافتنی بود. با توجه به نیاز رزمندگان اسلام به اسلحه و مهمات در جبهههای نبرد علیه رژیم بعث صدام، جمهوری اسلامی ناچار به خرید این تسلیحات توسط واسطهها از بازار سیاه بود. طبق گزارشهای منابع آمریکایی علاوه بر دلالان خصوصی، حدود ۳۰ کشور به صورت مستقیم یا از طریق واسطههایشان در این معاملات دست داشتند. یکی از این معاملات با دلالان مرتبط با دولت آمریکا انجام شد. بدینترتیب دو گروه از دلالان یا همان واسطهها شکل گرفت که یک گروه برای دریافت سفارش و انجام خریدهای موردنظر با مسئولان ایرانی در ارتباط بودند و گروه دیگر به انبارهای سلاحهای آمریکایی در برخی کشورهای جهان دسترسی داشتند. علاوه بر این گروه دوم با توجه به سابقه کاریشان از نفوذ و ارتباطات خاصی در میان دولتهای آمریکا و اسرائیل نیز برخوردار بودند. یعقوب نیمرودی یکی از دلالان اسلحه در گروه دوم بود. آن زمان اگرچه او از خدمت در دولت جعلی اسرائیل بازنشسته شده و به فعالیت تجاری در لندن اشتغال داشت اما با مقامات اسرائیل و آمریکا همچنان در ارتباط بود. گروه اول سفارش تسلیحات را از مسئولان ایرانی گرفته و برای خرید آن به گروه دوم مراجعه میکردند. طی انجام این معاملات طرف آمریکایی از طریق واسطهها آزادی اتباع آمریکایی در لبنان را که توسط برخی گروههای مرتبط با ایران دستگیر شده بودند، خواستار شد و این مطالبه را شرط انتقال تسلیحات به ایران عنوان کرد. جمهوری اسلامی توانست طی رایزنی با گروههای محلی لبنان و با جلب رضایت آنها تعدادی از دستگیرشدگان را در ازای دریافت تسلیحات آزاد کند؛ اما این پایان ماجرا نبود. پس از آن دلالان مرتبط با ایران بعضا با اغراق و خلافگویی خود را فراتر از دلال یا واسطه پیام، به عنوان نمایندگان حکومت ایران جا زده و با دادن وعدههای سیاسی به دلالان مرتبط با آمریکا و اسرائیل، معاملات را تسهیل کرده و ضمنا علاوهبر کارمزد معاملات تسلیحاتی، کارمزدی نیز برای برقراری ارتباط سیاسی میان مقامات رسمی آمریکا و اسرائیل با ایران دریافت میکردند. در نهایت با سفر غیرمنتظره مکفارلین، نماینده ویژه رئیسجمهور آمریکا که با هویتی جعلی به عنوان شهروندی اسکاتلندی به ایران آمد، مشخص شد مقامات عالی ایران هرگز در جریان برقراری چنین ارتباطی نبودهاند. هیچکدام از مقامات ایرانی با مکفارلین دیدار نکردند و او و هیئت همراهش برخلاف تصوراتشان بدون هیچ دستاوردی مجبور به ترک ایران شدند. پس از این رویداد، جمهوری اسلامی به افشاگری درباره این سفر مخفیانه پرداخت و یک رسوایی تاریخی برای دلالان اسلحه مرتبط با معاملات و همچنین دولت آمریکا و رژیم جعلی اسرائیل رقم خورد. این واقعه البته با توجه به قوانین داخلی آمریکا و ارتباط غیرقانونی همزمان دولت آمریکا با گروههای جداییطلب کنترا در نیکاراگوئه برای دولت آمریکا رسوایی مضاعفی را به دنبال داشت و به همین دلیل در آمریکا با نام «ایرانکنترا» شناخته میشود. نیمرودی در جریان این رسوایی به خیانت و اخذ رشوه متهم شد و پروندهای قضائی علیه او در داخل اسرائیل شکل گرفت.