واکسینه کردن نوجوانان در برابر آسیبهای اجتماعی با آموزش مهارتهای زندگی
مهدی برازنده
آموزش مهارتهای زندگی به نوجوانان، پایهای برای سلامت روان و رفتارهای سالم در بزرگسالی است و میتواند نقش مهمی در کاهش آسیبهای اجتماعی داشته باشد.
دوره «نوجوانی» یکی از حساسترین دورههای زندگی انسان است که با شکلگیری هویت، درک احساسات تازه و افزایش تمایل بروز هیجانات همراه است و میتواند به صورت سالم یا ناسالم از سوی نوجوان ابراز شود. نوجوان به آینده میاندیشد و بیشتر از دوران کودکی با سختی و محدودیتهای زندگی آشنا میشود. گرفتن مسئولیتهای مهم و جدید در زندگی خانوادگی و اجتماعی، ارتباط با همسالان، آمادگی برای تشکیل خانواده، ارتباط مسالمتآمیز با اطرفیان، همگی شخصیت نوجوان را تحت تاثیر قرار داده و او را برای پذیرفتن نقشهای مهم و جدید در زندگی آماده میکند.
از سوی دیگر افزایش انرژی و تمایل بروز هیجانات در نوجوانی، علاوه بر محاسن و نکات مثبت، ممکن است موجبات یکسری مشکلات را نیز فراهم کند، ازجمله فشار همسالان برای گرایش به رفتارهای نامناسب و پرخطر مثل استعمال دخانیات و بعضاً رفتارهایی که مخالف عرف جامعه است. در این نقطه است که یادگیری «مهارتهای زندگی» میتواند به عنوان یک سپر، محافظ نوجوان در برابر فشارهای محیطی و زیست شناختی باشد و تا حد زیادی شناخت و رفتار او را مدیریت کند.
اگرچه امروز اهمیت «مهارتهای زندگی» در نزد همگان شناخته شده است و نهادهای مختلف آموزشی و تربیتی و کارشناسان این حوزهها بر یادگیری آن تاکید میکنند، اما جای خالی اجرای قوی و کاربردی آن در نهادهای اثرگذار همچون مدرسه و خانواده همچنان احساس میشود.
علاوهبر مواردی که گفته شد، مهارتهای زندگی میتواند در تمام طول عمر مانند ابزاری کاربردی و مهم در اختیار افراد قرار بگیرد و در بزنگاههای مختلف مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان نمونه مهارت «مدیریت استرس و اضطراب» در مواقع حساس میتواند کارآمدی رفتار ما را بالا ببرد و یا فراگیری مهارتی مثل «کنترل خشم» میتواند در بسیاری از اختلافات یا حتی دعواهای کوچک و بزرگ که موجبات پشیمانی انسان را فراهم میآورد مؤثر باشد،
علاوه بر این، مهارتی مثل «ارتباط مؤثر» میتواند در زندگی خانوادگی، زناشویی و دوستانه و کاری تاثیرات مفید و مؤثری بگذارد.
اهمیت فراگیری «مهارتهای زندگی» به ویژه در سنین نوجوانی که به نوعی از حساسترین دورههای زندگی انسان به شمار میرود، بهانه گفتوگوی ما با دکتر «فریبرز درتاج»، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و رئیس انجمن روانشناسی تربیتی ایران شد.
***
* «مهارتهای زندگی» از چه نظر در زندگی ما ارزش دارند و آموزش آنها خصوصا به نوجوانان از چه نظر حائز اهمیت است؟
از منظر روانشناسی رشد و روانشناسی مثبتنگر، مهارتهای زندگی صرفاً فهرستی از تواناییها نیستند، بلکه زیرساختهای روانشناختی ضروری برای رسیدن به یک زندگی کارآمد و شکوفا محسوب میشوند. این مهارتها به افراد، به ویژه نوجوانان که در حساسترین مرحله شکلگیری هویت و شخصیت به سر میبرند، توانایی میبخشند تا بتوانند به طور مؤثر با خواستهها و چالشهای زندگی روزمره کنار بیایند. در واقع، آنها سپر روانشناختی فرد را در برابر استرس تقویت کرده و ظرفیت سازگاری و انعطافپذیری را افزایش میدهند. از این منظر، ارزش ذاتی آنها در ارتقای «سلامت روان» و «بهزیستی روانشناختی» و نه صرفاً پیشگیری از بیماری، تعریف میشود.
اهمیت آموزش این مهارتها به نوجوانان از آنجا نشأت میگیرد که مغز آنان در دوره نوجوانی، دوران طلایی «انعطافپذیری عصبی» است و پایههای عادتهای فکری، هیجانی و رفتاری برای تمام عمر در حال شکلگیری است. آموزش مهارتهایی مانند خودآگاهی، تصمیمگیری و حل مسئله، مستقیماً بر «مسیر رشد» نوجوان تأثیر میگذارد و احتمال اتخاذ سبک زندگی سالم و پرهیز از رفتارهای پرخطر را به طور چشمگیری افزایش میدهد.
این آموزشها در حقیقت، سرمایهگذاری بر روی «سرمایه انسانی» است که بازدهی آن در قبال یک جامعه سالمتر و مولدتر در آینده نمایان خواهد شد.
* نقش فراگیری مهارتهای زندگی در کاهش آسیبهای اجتماعی مثل اعتیاد، طلاق، پرخاشگری و بزهکاری در آینده را چگونه تحلیل و ارزیابی میکنید؟
بر اساس مدلهای روانشناختیِ «عوامل محافظتی و خطر»، مهارتهای زندگی به عنوان قدرتمندترین «عوامل محافظتی» در برابر طیف وسیعی از آسیبهای اجتماعی عمل میکنند. برای نمونه، در مورد اعتیاد، مهارتهایی مانند «مقاومت در برابر فشار همسالان»، «حل مسئله» و «مدیریت هیجانات منفی» مانند استرس و افسردگی، فرد را از توسل به مواد مخدر به عنوان راهکاری برای فرار از مشکلات باز میدارد. این مهارتها «تابآوری» فرد را افزایش داده و او را قادر میسازد تا در مواجهه با عوامل خطر، مانند دسترسی به مواد یا گروه همسالان ناسالم، واکنش سالمتری از خود نشان دهد. در حوزههایی مانند طلاق، پرخاشگری و بزهکاری، مهارتهای ارتباطی و هیجانی نقش تعیینکنندهای ایفا میکنند. یک فرد مجهز به مهارت «همدلی» و «برقراری ارتباط مؤثر»، کمتر به سمت پرخاشگری و رفتارهای بزهکارانه سوق داده میشود، چرا که میتواند هیجانات خود را تنظیم و تعارضات را به شیوهای مسالمتآمیز حل و فصل کند.
به طور خلاصه، فراگیری مهارتهای زندگی، «چارچوب شناختی-رفتاری» فرد را به گونهای بازسازی میکند که وی را از یک «قربانی بالقوه» آسیبهای اجتماعی به یک «کنشگر فعال» و مسلح در برابر آنها تبدیل میکند.
* وضعیت آموزش مهارتهای زندگی را در کشورمان چگونه ارزیابی میکنید؟
وضعیت کنونی آموزش مهارتهای زندگی در کشور را میتوان در چارچوب یک شکاف ساختاری عمیق تحلیل کرد. اگرچه در اسناد بالادستی و سند تحول بنیادین آموزش و پرورش بر این امر تأکید شده، اما در عمل، سیستم آموزشی ما هنوز به طور غالب بر «حافظه محوری» و «ارزشیابی کمی» متمرکز است و جایگاه روشنی برای آموزش مهارتهای زندگی به عنوان یک ماده درسی اساسی و کاربردی تعریف نکرده است. این امر منجر به ارائه پراکنده، غیرسیستمی و غالباً نمادین این مهارتها شده است.
علاوه بر این، یکی از موانع اصلی «نبود آموزش و توانمندسازی معلمان» به عنوان مجریان این برنامه است. یک معلم که خود در زمینه مدیریت خشم یا ارتباط مؤثر آموزش ندیده باشد، نمیتواند این مهارتها را به شکل مؤثری به دانشآموز انتقال دهد.
در نهایت، میتوان گفت که اگرچه حساسیت نسبت به موضوع افزایش یافته و گامهای اولیه برداشته شده است، اما این آموزشها هنوز نتوانستهاند از حاشیه به متن برنامه درسی ملی نقل مکان کنند و از شعار به الگوهای عملیاتی کارآمد تبدیل شوند.
* آیا آموزش مهارتهای زندگی صرفاً به صورت تئوری و نظری در مدارس میتواند مؤثر باشد؟ چه پیشنهادی در این زمینه دارید؟
پاسخ قاطعانه به این پرسش منفی است. آموزش صرفاً تئوری مهارتهای زندگی، تقلیل یک فرآیند پیچیده «یادگیری-رفتاری» به یک فرآیند «حافظه محور» است. مغز برای درونیسازی مهارتهایی مانند جرأتورزی یا کنترل تکانه، نیاز به «تمرین عملی» و «بازخورد» دارد. این فرآیند مشابه یادگیری شنا است که تنها با خواندن کتاب درباره تکنیکهای شنا محقق نمیشود. آموزش تئوری محض ممکن است حتی منجر به «آگاهی کاذب» شود، به این معنا که فرد فکر میکند مهارت را بلد است، اما در موقعیت واقعی قادر به اجرای آن نیست. پیشنهاد روانشناختی ما برای این چالش، به کارگیری روشهای «فعال و تجربی» است. روشهایی مانند «ایفای نقش»، «بازیهای موقعیتی»، «موردکاوی گروهی» و «پروژههای حل مسئله در جامعه محلی». در این روشها، دانشآموز در یک موقعیت شبیهسازی شده یا واقعی قرار میگیرد و میتواند مهارت را در یک بافت معنادار تمرین کند. همچنین، استفاده از «بازخورد ویدئویی» که فرد بتواند عملکرد خود را ببیند و تحلیل کند، بسیار مؤثر است. در واقع، مدرسه باید به یک «آزمایشگاه زندگی» تبدیل شود تا صرفاً یک سالن سخنرانی.
* مهمترین مهارتی که خانوادهها میتوانند به نوجوانان خود آموزش دهند و از نظر کاربردی تاثیر آن را در خانواده خود احساس کنند، کدام مهارت از مجموعه مهارتهای زندگی است؟
از نظر من، «مهارت ارتباط مؤثر و همدلانه» اساسیترین مهارتی است که یک خانواده میتواند در خود نهادینه کرده و به نوجوان منتقل کند. این مهارت، تنها یک تکنیک نیست، بلکه یک «فرابُعد» است که کیفیت تمام تعاملات خانوادگی را تحت تأثیر قرار میدهد. وقتی والدین مدل زنده «گوش دادن فعال»، «بیان احساسات بدون سرزنش» و «درک دیدگاه دیگران» باشند، نوجوان این الگوهای ارتباطی سالم را به صورت «آموزش غیرمستقیم» جذب میکند. تأثیر کاربردی این مهارت را میتوان به وضوح در کاهش تعارضات والد- نوجوان، افزایش صمیمیت و ایجاد یک «حوزه امن» عاطفی در خانواده مشاهده کرد. این مهارت، سنگ بنای سایر مهارتها نیز محسوب میشود. یک نوجوان که بتواند در خانواده احساسات و نیازهایش را به درستی بیان کند و مورد درک قرار گیرد، عزت نفس بالاتری خواهد داشت، بهتر میتواند در برابر فشار همسالان مقاومت کند و مهارت حل مسئله او در جمعهای دوستانه به شکل چشمگیری بهبود پیدا میکند.
در حقیقت، خانوادهای که با ارتباط مؤثر اداره میشود، خود به یک «کارگاه دائمی مهارتهای زندگی» تبدیل میشود که تأثیر ملموس و عمیق آن بر آرامش و انسجام خانواده، بلافاصله توسط تمام اعضا احساس میشود.
* اگر نکته و جمعبندی در این رابطه دارید، بفرمایید.
جمعبندی نهائی بنده به عنوان یک روانشناس این است که آموزش مهارتهای زندگی را نباید یک «برنامه مکمل» یا «ضربالاجل» برای رفع تکلیف در نظر گرفت، بلکه باید آن را یک «اولویت استراتژیک» و یک «ضرورت ملی» دانست. سلامت روان جامعه، پیشگیری از آسیبهای اجتماعی پرهزینه و تربیت نسل آیندهای که بتواند در جهان پیچیده امروز نه تنها سازگار، بلکه اثرگذار باشد، در گرو سرمایهگذاری جدی و همهجانبه بر روی این مهارتهاست. این یک «تحول نرم» است که پایههای آن در مدارس، خانوادهها و نهادهای فرهنگی جامعه ریخته میشود.
در پایان تأکید میکنم که این مسیر، نیازمند یک تغییر اساسی از آموزش صرف معلومات به سمت پرورش «شایستگیهای زندگی» است. این گذار، تنها با همکاری سهگانه «نظام آموزشی»، «خانواده» و «رسانه» ممکن خواهد بود. اگر میخواهیم آیندهای بسازیم که در آن شاهد کاهش روندهای نگرانکنندهای مانند اعتیاد، طلاق و خشونت باشیم، باید از امروز و از سنین پایین، «واکسینه کردن روانشناختی» نسل جوان را از طریق آموزش اصولی و عملی مهارتهای زندگی آغاز کنیم.