کد خبر: ۳۲۲۶۸۰
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰

هر روز بین کوچه‌های فاطمیه لبریز ماتم می‌شود چشم غیورت (چشم به راه سپیده)

تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار از کف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و این هفته نیز،‌ ای قبله هر قافله، و ‌ای «شبروان را مشعله»، در آرزوی ظهورت‌، با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم. 
از سر ناچاری
بی‌تو همه دقیقه‌ها تکراری‌ست 
زخمی که نشسته در دل ما، کاری‌ست 
این چشم به راهیِ همیشه، آقا 
نه چاره ما که از سر ناچاری‌ست
سید اکبر سلیمانی
فقط برای تو
فقط برای تو از انتظار خواهم گفت
و از ظهور تو با افتخار خواهم گفت
به یمن رجعت سبزت برای باغ دلم
ز بوستان همیشه بهار خواهم گفت
و هر شبی که به یادت ستاره‌باران است
ز روی ماه تو بی‌اختیار خواهم گفت
و دسته دسته غزل‌های سرخ و سبزم را
به شوق آمدنت بی‌گدار خواهم گفت
و فصل‌فصل نگاهم برای توست هنوز
فقط برای تو از انتظار خواهم گفت
سیده مریم میرهاشم‌زاده
 صدایت می‌کنم
صدایت می‌کنم، عالم شمیم عود می‌گیرد
دو چشمانم به یاد تو، غمی مشهود می‌گیرد
شبی در خلوت لاهوتی روحم تجلی کن
که دارد شعرهایم رنگی از بدرود می‌گیرد
سواحل در سواحل، خاک سرگرم گل افشانی‌ست
که روزی رنگ و بو از آن گل موعود می‌گیرد
در اشراق ترنم‌ها و آفاق تغزل‌ها
زمین را نغمه جادویی داود می‌گیرد
هلا ‌ای قدسی سرچشمه انفاس جالینوس
به دشت زخم‌‌هامان نقشی از بهبود می‌گیرد
ببین مولا! به محض اینکه از عشق تو می‌گویم
جهان را،  شوق یک فردای نامحدود می‌گیرد
آرش شفاعی
شور نم‌نم
این کوچه دوباره شور نم‌نم دارد
دلواپسی و غربت مبهم دارد
آذین شده و میان عود و اسپند
باز آمدن مسافری کم دارد
سیداکبر سلیمانی
هوای ما را داری
در شادی و غم، صدای ما را داری
بی‌واسطه، ردّ  پای ما را داری
گفتیم که بی‌هویت آواره شدیم
گفتی همه‌جا هوای ما را داری
عارفه دهقانی
صبح زیبای ظهور
دل‌های ما لب‌تشنه باران نورت
چشم‌انتظار صبح زیبای ظهورت
می‌باری عطر روشنای صبح‌دم را
بر جاده‌های شب‌زده وقت عبورت
ما را ببر با خود به دیدار خداوند
از سمت سهله جمکران، از کوه طورت
آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است
شاید شود نیمه‌شبی سنگ صبورت
هر روز بین کوچه‌های فاطمیه
لبریز ماتم می‌شود چشم غیورت
صاحب عزا با واهمه می‌خوانم امشب
مرثیه‌های مادرت را در حضورت
حس می‌کنی آن التهاب شعله‌ها را
لحظه به لحظه، مو به مو، صورت به صورت
هر روز قبر بی‌نشانی ندبه دارد
چشم‌انتظار صبح زیبای ظهورت
یوسف رحیمی
كي مي‌آيي؟
اي آيه دوازده سوره «زمر»!
كي مي‌رسي و مي‌زني انگشت را به در؟
بي‌تو هميشه جمعه تقويم رنگ سرخ
يعني كه دل بدون تو خون مي‌شود دگر
گرچه چپ است خواب زن اما دم سحر
من خواب ديده‌ام كه تو مي‌آيي از سفر
ديدم شبي به باغ دعا پا گذاشتي
پا روي چشم‌هاي من- اين سيب‌هاي تر-
سر مي‌رسي و با همه تقسيم مي‌كني
لبخند و آشتي، گل و آئينه و شكر
من فكر مي‌كنم كه در آن شب رسانه‌ها
آئينه پخش مي‌كند از صحنه خبر
بعدش دو تا فرشته كه اعلام مي‌كنند:
«خوش آمدي به شهر من اي غايب از نظر»
آن وقت پابرهنه سر كوچه مي‌دويم
آنگاه دسته‌دسته سراسيمه، در‌به‌در
رزيتا نعمتي