این آسمان شبزده این لحظههای تار در غیبت حضور تو فردا نمیشود(چشم به راه سپیده)
یک هفته بیقراری
در پای سرو قدت سر مینهم به زاری
باشد که یک قدم هم بر چشم من گذاری
تو آسمانی و من، افتاده چون زمینم
ره میبرم به سویت دستی اگر برآری
جان شکستهام را امید عافیت نیست
جز آنکه با نگاهی وی را علاج داری
در سایة بلندت اقبال کوته من
آن بخت جاودان را دارد امیدواری
ای تکیهگاه هستی از غربتم برونآر
از تنگنای ظلمت تا اوج رستگاری
ای آرزوی دلها در صبح دولت تو
خوش میرسد به پایان، یک عمر انتظاری
چشمان بیفروغم در انتظار رویت
هر جمعه میشمارد یک هفته بیقراری
ابراهیم سیفینژاد
جمکران
صد قافله دل، به جمکران آوردیم
رو جانب صاحبالزمان آوردیم
دیدیم که در بساط ما آهى نیست
با دست تهى، اشک روان آوردیم!
محمدعلى مجاهدى
چگونه سر کنم...؟
چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمیرسد
وگرنه که تو میدهی جواب هر سلام را
نشانههای آخرالزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابهجا حلال را، حرام را
کم از جهاد نیست انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هر کسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیدهام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟!
تو روزی عدل و داد را اقامه میکنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط بهخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
بیا بخواه خون آن ذبیح را که ذبح او
به کربلا تمام کرد حج ناتمام را
محمد رسولی
در غیبت حضور
آبیتر از نگاه تو پیدا نمیشود
دریا بدون چشم تو معنا نمیشود
تو آنقدر بزرگی و عاشق که وصف تو
در شعر ناسروده من جا نمیشود
در انتظار تو به که باید پناه برد
وقتی که پلک پنجرهها وا نمیشود
این آسمان شبزده این لحظههای تار
در غیبت حضور تو فردا نمیشود
بغضی که راه حنجرهام را گرفته است
جز با حضور چشم تو دریا نمیشود
محبوبه بزمآرا
شرمساری تقویم!
تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بیگمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیای خانه جمله تاریکِ رفتناند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن
محمدسعید میرزایی