مسافر دیار عشق
مینا منجمزاده
شطِ خون با بوی باروت عَجین میشود
مردها کفن میپوشند
نورستههای شیرینتر از جان با بوی یاس و خون «انا فتحنا» میخوانند
سفرکرده دیار عشق
سیزده بهار از زندگیات را بر بال ملائک زمزمه کردی و قصههای حماسه را تفسیر
نسیمِ گرمِ خرمشهر در تار و پود چفیهات میپیچید و «چو ایران نباشد تن من مباد» در رگهای وجودت جان میگرفت
آرزو را در قفسِ نَفْس، قربانی کردی و شهادت را در زمینِ تشنه بندگی تفسیر