ناگفتههایی از زندگی «فواد شُکر» به روایت دخترش
سرویس خارجی-
«خدیجه شُکر»، دختر شهید «سید محسن» یا همان «فؤاد شکر» در گفتوگویی به بیان برخی ناگفتهها از زندگی شخصی پدرش پرداخته است.
شهید «فواد شُکر» مشهور به «سید محسن» فرمانده ارشد نظامی حزبالله، یکی از باسابقهترین فرماندهان مقاومت اسلامی لبنان بود که نامش کنار شهیدانی چون «عماد مغنیه»، «ابراهیم عقیل»، «علی کرکی» و... آورده میشد که نشان از سابقه طولانی او در مبارزه با اشغالگران صهیونیست حتی پیش از تشکیل حزبالله دارد. فؤاد شکر در 15 آوریل 1961 (26 فروردین 1340) در شهر «نبی شیث» در منطقه بعلبک واقع در شرق لبنان به دنیا آمد و هنگام شهادت 63 سال داشت. 
مقاومت تمام نمیشود
«خدیجه شُکر» دختر این شهید در گفتوگویی اختصاصی با خبرگزاری «تسنیم»، به بیان برخی ناگفتهها از زندگی شخصی پدرش، بهویژه ماجرای نبرد «خَلده»، ارتباط سید محسن با فرماندهان شهید و «سید حسن نصرالله»، دبیرکل شهید حزبالله، و آخرین ساعات زندگی پدر پرداخته است. او گفت که پدرم از ابتدای تأسیس حزبالله با تمام فرماندهان همدوره و همراه بود. از سید عباس (موسوی) گرفته تا حاج عماد مغنیه تا سید ذوالفقار (شهید بدرالدین) و حاج قاسم تا سایر رزمندگان. من در لحظه شهادت این فرماندهان معنای واقعی ثابتقدم و استقامت را در پدرم فهمیدم. با وجود اینکه میدانم ارادت قلبیاش به آنها چقدر بود اما سعی میکرد رفتاری قدرتمند داشته باشد تا بتواند به اطرافیانش روحیه دهد. با شهادت یک فرمانده در مسیر مقاومت خللی ایجاد نمیشود، بلکه حس انتقام و خونخواهی را علیه اسرائیل افزایش میدهد و عزم و اراده ما را برای ادامه نبرد و جهاد قویتر میکند. وقتی حاج قاسم شهید شد، من غم و اندوه را در او دیدم. شاهد بودم پدرم چقدر متأثر است. با چنین غم و اندوهی به شهادت این برادران مینگریست.
شُکر پیش از شهادت
خدیجه شُکر گفت که پدرم را دو روز پیش از شهادتش دیدم. به طور کاملاً عادی در یک دیدار خانوادگی. اما در روزی که ایشان شهید شدند، چندینبار با هم تماس داشتیم. آخرین تماس، چند دقیقه پیش از شهادتش بود. بچهها داشتند با هم بازی میکردند که پسرم از دخترم پرسید اگر چراغ جادو داشتی چه آرزویی میکردی؟ پاسخ دخترم این بود که آرزوی اصلیش محو و نابودی اسرائیل است. خوب یادم هست که پسرم آن موقع به دخترم گفت: برای تحقق این آرزو به چراغ جادو نیازی نداری، کافیه به «پدربزرگ سید» بگویی. بچهها به پدرم میگفتند «پدربزرگ سید». به پدرم زنگ زدم و به ایشان گفتم «آدم» و «جود» اینجوری گفتهاند. از من خواست که با پسرم صحبت کند و از او خواست که یک کاغذ بیاورد و آرزوهایی را که باید در واقع از خداوند متعال آرزو کنیم، یادداشت کند... یادم هست که به او گفت که باید تلفن را قطع کند. پدرم در وصیت نامهاش نوشته است: به پسرم و نوههایم سفارش میکنم آنگاه که فرصت شهادت و فرصت جهاد در راه خدا پیش رویتان قرار گرفت، به هیچ دلیلی آن را ترک نکنید.
تا 2 روز نمیدانستیم پدر شهید شده
وقتی آن حمله در ضاحیه اتفاق افتاد و یکی از ساختمانها مورد هدف قرار گرفت، ما نمیدانستیم پدر کجاست. موقعیت مکانی پدر جزو مسائلی بود که ما نمیدانستیم و سؤال هم نمیکردیم. وقتی حمله اتفاق افتاد، ما اصلاً نمیدانستیم هدف چه کسی بوده است. معمولاً در این لحظات و در این موارد وقتی خبری از این نوع منتشر میشود، ما منتظر تماس پدر هستیم یا هر اشارهای از او که به طور کلی به ما آرامش خاطر دهد. پس از مدت کوتاهی، به ما اطلاع دادند که پدرم در زمان بمباران در این ساختمان بوده اما هنوز چیزی در مورد سرنوشت او نمیدانستند. جستوجوی پدر بسیار طولانی شد. از روز اول تا روز دوم، لحظات بسیار سختی بود. در این زمان، ما چشم انتظار بودیم و نمیدانستیم پدرمان زنده است یا به شهادت رسیده؟ آیا زیر آوار مانده یا از ساختمان خارج شده است؟ این یکی از سختترین لحظات بود. روز دوم دیر وقت بود. چون این بمباران پدر را از ساختمانی به ساختمان دیگر پرت کرده بود پس از نزدیک به 24ساعت، جنازه پدر را پیدا کردند. وقتی پیکر را پایین میآورند، خبر شهادت را هم اعلام میکنند.
بعد از شهادت «سید حسن» دوباره یتیم شدیم
لحظهای که پیکر پدرم را دیدم. حال و روز بسیار سختی را تجربه کردم. البته کمتر احساس یتیم شدن داشتم چون همیشه در تصورم سید حسن نصرالله پدر بزرگتر این خانواده بود. اما سید حسن نصرالله چنان از شهادت سید محسن متأثر شدند که نهتنها ما این غم و اندوه را احساس کردیم، بلکه همه، زمانی که سید حسن در مراسم ترحیم پدرم سخنرانی کردند، این حزن را شاهد بودند. آن زمان که جمله معروفش را گفت که «به شهیدمان خداحافظ نمیگویم، بلکه میگویم، به امید دیدار در شهادت، به امید دیدار در جوار همه دوستان»، همه شاهد بودند که سید حسن نصرالله در حال وداع است و به خودش تسلیت میگوید. این یکی از مواردی است که ما را خیلی تحت تأثیر قرار داد و خیلی دل ما شکست وقتی دیدیم سید حسن نصرالله بعد از رحلت پدر آرزوی شهادت کرد چون ایشان برای ما مثل یک تکیهگاه بود. اما خداوند متعال اراده فرمود تا سید حسن نصرالله را نیز پس از پدرم به عنوان شهید برگزیند و ما دوباره یتیم شدیم و مجدداً آن لحظات را تجربه کردیم.
خاطرات شیرین 
طبیعتاً زندگیای که ما با پدرمان گذراندیم- منظورم مخفی بودن امور و سبک زندگیای است که ما داشتیم- باعث شد که پدرم کمتر در لحظات خاطرهانگیز ما فرزندان حضور داشته باشد... ما نمیتوانستیم مثلاً با پدرمان برای خرید لباس بیرون برویم یا با او در یک مکان عمومی غذا بخوریم. این چیزهایی را که ما در لبنان از آن محروم بودیم، در ایران از آن بهرهمند میشدیم. منظورم خاطراتی است که مختص رابطه والدین با فرزندان است. آن فضای آزادی که بتوانیم در آن خاطرهای ثبت کنیم، بیشتر در زمان حضورمان در ایران بود. وقتی در ایران بودیم، آزادی عمل داشتیم. میتوانستیم با پدر قدم بزنیم. میتوانستیم در مکانهای عمومی با پدر حضور داشته باشیم. وقتی در ایران بودیم میتوانستیم پدر را با اسم صدا بزنیم، میتوانستیم جلوی مردم او را «بابا» صدا کنیم. یکی از خاطرهانگیزترین لحظاتی که در ایران بودیم و همراه پدر به ایران سفر کرده بودیم، لحظات دیدار با رهبر معظم انقلاب بود. لحظاتی بود که در ذهن و قلب حک شدند...
«خمینیون»
وقتی اسرائیل در سال 1982 به لبنان حمله کرد و به خلده (حومه بیروت) رسید، پدرم و 9 نفر دیگر از دوستانش با هم توافق کردند تا براساس فرمایشات امام خمینی(ره) مبنی بر وجوب جنگ با اسرائیل با این رژیم بجنگند حتی اگر همهشان شهید شوند. با اینکه نفراتشان کم بود، در ورودی «اوزاعی» با نیروهای اسرائیلی درگیر و با غافلگیری صهیونیستها، بر آنها پیروز شدند... در آنجا یک خبرنگار فرانسوی از آنها پرسیده بود، گروه شما چه نامی دارد؟ که پدرم پاسخ داده بود: ما «خمینیون» هستیم. او این نام را بهکار برد چون در اصل، مبارزهشان برآمده از تبعیت و پیروی از فرمایشات امام خمینی(ره) بود.
ژنرال صهیونیست: انحلال حزبالله 
«یک دروغ بزرگ» است
خبر دیگر از لبنان آنکه رئیس سابق اداره اطلاعات نظامی اسرائیل (أمان) اعلام کرد: «حملات اسرائیل به لبنان مانع از بازیابی توان حزبالله نخواهد شد.» او در مقالهای شدیداللحن در شبکه ۱۲ اسرائیل منتشر کرد، اعتراف کرد که تصور تحقق انحلال حزبالله توسط اسرائیل اشتباهی خطرناک و یک دروغ بزرگ است. این خبر در شرایطی منتشر میشود که روزنامه «الدیار» لبنان نوشت: «محافل سیاسی فاش میسازند که فرستادگان بینالمللی راهی بیروت، از جمله مورگان اورتاگوس، فرستاده آمریکایی، که روز گذشته وارد لبنان شد، و همچنین رئیس سازمان اطلاعات مصر که پیشتر در اسرائیل با بنیامین نتانیاهو دیدار کرده بود، حامل پیامهایی هشدارآمیز برای مسئولان لبنانی هستند. هدف اصلی اسرائیل در لبنان، از خلع سلاح به دستیابی به توافقی مشابه سوریه تغییر یافته است.»
