کد خبر: ۳۲۰۹۲۴
تاریخ انتشار : ۰۳ آبان ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۹

ویژگی‌های مخالفان حق و عدالت

منصور حسینی

چرا و با چه انگیزه‌ای برخی‌ها به ستیز با حق برمی‌خیزند و اجازه نمی‌دهند تا عدالت در جامعه و جهان برقرار شود؟ مگر نه این است که حق و عدالت، اموری کمالی و پسندیده از سوی هر انسان خردمندی است و انسان سالم، آنها را به عنوان اموری فطری می‌پذیرد و بدان گرایش دارد.
چه علل و عواملی در درون شخصیت آدمی شکل می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد تا شخص برخلاف طبیعت و فطرت کمال‌جو و کمال‌خواه، گام بردارد و به مبارزه با حق و عدالت برخیزد و باطل و بی‌عدالتی را بپسندد و برای تحقق آن در جامعه تلاش کند؟ نویسنده در این مطلب بر آن است تا تحلیل قرآن را از علل و عوامل روان‌شناختی ‌ستیز با حق و عدالت را تبیین کند.
حق و عدالت، مطلوب فطری
اموری در جهان به عنوان امور فطری دانسته شده که در حقیقت به معنای ذاتی و لوازم ذات انسانی می‌باشد. در قرآن بسیاری از گرایش‌های آدمی به امری درون ذاتی انسان نسبت داده شده است. این بدان معناست که خداوند انسان را به‌گونه‌ای آفریده که این امور، ذاتی و یا از لوازم ذات باشد. شباهت این امور همانند چربی برای روغن است؛ چرا که چربی از ذاتی روغن است و اگر چربی را از روغن برداریم، روغن مفهوم خود را از دست می‌دهد. امور فطری در بشر نیز این‌گونه است. بنابراین نمی‌توان انسانیت انسان را بی‌این امور فطری اثبات کرد.
از جمله امور فطری که در انسان بر اساس آموزه‌های قرآنی وجود دارد می‌توان به خداپرستی، دینداری، کمال‌خواهی، نقص‌گریزی، حقیقت‌جویی و عدالت‌خواهی اشاره کرد. بنابراین هر انسان سالم بر سبب فطرت ذاتی خویش به این امور گرایش دارد و عدالت‌ستیزی و یا حق‌ستیزی از امور مخالف فطرت و امری استثنایی در بشر است. به این معنا که اگر فطرت انسانی به هر دلیل درونی و بیرونی، حالت طبیعی و فطری خود را از دست دهد، گرایش به ضد امور فطری می‌یابد و در جهت خلاف طبیعت حرکت می‌کند. این همان چیزی است که در قرآن از آن به هبوط و سقوط یاد شده و گمراهی نامیده شده است. در مقابل، حرکت در مسیر فطرت، عروج، هدایت، رشد و مانند آن دانسته شده که موجبات دستیابی به کمالات مطلقی را برای آدمی فراهم می‌آورد. مسیری که انسان در فطرت خویش می‌رود، همان صراط مستقیم است که در قالب شریعت برای رسیدن به حقیقت مطلق تبیین و تعریف شده است.
بنابراین، هر انسانی بر پایه ذات و فطرت و طبیعت خویش به سوی حق و عدالت گرایش داشته و از باطل و بی‌عدالتی‌گریزان است؛ چون آن را ضد فطرت خویش می‌یابد و به طور طبیعی از آن بیزار و ‌گریزان است و آن را ضد کمال‌جویی مطلق خود می‌یابد.
بیماردلی‌، عامل مخالفت با حق و عدالت
از آموزه‌های قرآنی این معنا به دست می‌آید که انسان‌ها تا زمانی که دارای قلبی سلیم هستند، در همان مسیر فطرت گام برمی‌دارند و بر صراط مستقیم انسانیت به سوی حق و عدالت می‌روند؛ اما هنگامی که به علل و عواملی بر دل‌هایشان زنگار می‌نشیند و تیره و تار می‌شود یا پرده‌ای بر دل می‌افتد و یا دریچه ادراکی و فهم و شناختشان بسته و مهر می‌شود، آنگاه دیگر در مسیر عدالت و حق نمی‌روند و در زمره نسان‌های دین‌ستیز، حق و عدالت‌گریز بلکه حق و عدالت‌ستیز در می‌آیند. 
در فرهنگ قرآنی، قلب یا همان روح و جان آدمی مهم‌ترین ابزار شناختی و ادراکی است که با کمک عوامل و ابزارهای شناختی چون حواس ظاهری و باطنی از چشم و گوش تا قوه خیال و قوه مصوره و متخیله، جهان درون و بیرون از ذات را می‌شناسد و بر اساس بنیادهای فطری به سنجش و ارزیابی امور می‌پردازد و موقعیت خود را در جهان شناسایی و مسیر خود را بازیابی و مشخص می‌کند و در آن حرکت می‌کند. بنابراین، قلب مهم‌ترین جایگاه را در میان قوای انسانی در اختیار دارد، چرا که بی‌هر‌گونه شناخت و تحلیل درست داده‌ها نمی‌توان موقعیت خویش را شناسایی و ارزیابی کرد و جهت درست و مناسب را یافت. هرگونه اختلال و تغییر و تبدیلی در قلب به معنا و مفهوم از دست رفتن مهم‌ترین ابزار انسانی در مسیر کمال‌یابی و کمال‌جویی است. بر همین اساس است که خداوند در قرآن بر محافظت بر قلب و حفظ سلامت فطری و طبیعی آن تاکید می‌کند و از مردمان می‌خواهد تا با پرهیز از خواسته‌ها و هواهای نفسانی و وسوسه‌های شیطانی از ابتلای قلب به بیماری‌ها و زنگارگرفتگی‌ها و مهرشدگی‌ها جلوگیری کنند؛ چرا که قلب این آمادگی را داراست تا با تاثیرپذیری از الهامات تقوایی و یا فجوری به دو سمت متضاد حرکت کند و قدرت تحلیل خود را افزایش یا کاهش دهد. به این معنا که قلب می‌تواند در یک فرآیند رشدی به چنان کمالی دست یابد که همه هستی از باطن و ظاهر و عالم شهادت و عالم غیب را مشاهده حضوری کند و یا آنکه در فرآیندی همه توان و قدرت شناختی و تحلیلی خود را از دست دهد و از درک حقایق ساده نیز ناتوان شود. 
از آنچه گفته شد می‌توان دریافت که در هنگام بیماری و یا مهر قلوب، قلب چیزی را به دست نمی‌آورد، بلکه توان و قوای طبیعی خود را از دست می‌دهد. از این رو گرایش به باطل به معنای گرایش به هیچ است. در آموزه‌های قرآنی قلب بیمار و یا مهر شده، اصولا ادراکی از حقایق ندارد و چیزی را در خود نمی‌افزاید. این همان چیزی است که از آن به خسران یعنی زیان از سرمایه تعبیر می‌شود؛ چرا که قلب بیمار و یا مهر شده‌، بخشی یا تمام سرمایه‌های وجودی خود یعنی شناخت حقایق و تحلیل وقایع را از دست می‌دهد و نمی‌تواند خوب را از بد و زشت را از زیبا تشخیص دهد. این بدان معنا خواهد بود که قلب بیمار و یا مهر شده، دیگر قدرت جداسازی و تشخیص حق از باطل را از دست می‌دهد و نمی‌تواند پرتو بر مسائل افکند و وضعیت هر چیزی را روشن سازد. بنابراین، تنها کسانی که به هر علت و دلیلی، قلب‌های خویش را آلوده و یا زنگار بر دل‌ها نشانه و یا بر آن مهر نهاده‌اند، از فطرت سالم و عقل سلیم دور افتاده و قدرت تشخیص و تحلیل حق از باطل و بی‌عدالتی از عدالت و زشت از زیبا و بد از خوب را از دست داده و به مخالفان حق و عدالت پیوسته‌اند.
خصوصیات اخلاقی مخالفان
خداوند درباره خصوصیات روان‌شناختی مخالفان حق و عدالت به اموری اشاره می‌کند که موجب بیماردلی، زنگاردلی و مهرخوردگی دل می‌شود. 
عدم تعادل
یکی از این خصوصیات عدم تعادل شخصیت این افراد است. خداوند در آیاتی به این نکته اشاره می‌کند که مخالفان، مردمانی نامتعادل هستند و همواره به گروه و دیگران وابسته و از استقلال شخصیت برخوردار نیستند. به این معنا که «دیگران مهم» به آنها می‌آموزند که چگونه فکر کنند و چگونه عمل و رفتار نمایند. 
این وابستگی به اندازه‌ای است که عقل فطری را به کنار می‌زند و متاثر از دیگران مهم عمل می‌کند. از این رو خداوند از وابستگی و تقلید کورکورانه این افراد بی‌شخصیت سخن می‌گوید.از نظر قرآن، از مهم‌ترین موانع پذیرش حق و عدالت از سوی مخالفان، تقلید کورکورانه از دیگران مهم خود از جمله نیاکان است.(ابراهیم، آیات 9 و 10 و انبیاء‌، آیات 51 تا 55 و بقره‌، آیه 170)
خودبزرگ‌بینی
خودبزرگ‌بینی و تکبر عامل دیگری است که شخصیت مخالفان حق و عدالت را شکل می‌دهد. این افراد، معیار هر چیزی را خود قرار می‌دهند و هر آنچه خودپسندی و خودبزرگ‌بینی ایشان را ارضا نکند، به عنوان مانع تلقی کرده و با آن مبارزه می‌کنند.
خداوند در آیات 11 و 23 و 25 سوره مدثر به شخصیت خودبزرگ‌بین ولید بن مغیره اشاره می‌کند و می‌فرماید که این تکبر و خودبزرگ‌بینی موجب شده است تا تن به حقانیت اسلام ندهد و با آن مخالفت ورزد. خودبزرگ‌بینی که به شکل استکبار نسبت به دیگران در عرصه عمل اجتماعی و سیاسی بروز می‌کند، از مهم‌ترین عوامل بازدارنده ایمان‌آوری فرعون و دیگر مستکبران قوم ثمود و مانند آن بوده است.(یونس‌، آیات 75 و 76 و نیز مؤمنون، ‌آیات 45 و 46 و اعراف، آیات 73 تا 76)
اینکه خداوند در بسیاری از آیات از جمله آیات پیش گفته و نیز آیه 7 سوره نوح از استکبارورزی به عنوان عامل بزرگ حق‌گریزی و حق‌ستیزی مردمان در طول تاریخ سخن به میان می‌آورد، از آن روست که تکبر و خودبزرگ‌بینی و استکبار و تکبرورزی در عمل اجتماعی، شخصیت افراد را به گونه‌ای می‌سازد که نمی‌تواند حقیقت و عدالت را بپذیرد، به ویژه اگر این ایمان‌آوری و پذیرش موجب شود که با دیگران در یک تراز قرار گیرند. 
از این رو مخالفان، همترازی با مؤمنان دیگر طبقات را نمی‌پسندند و شخصیت خود را برتر و فراتر از این می‌بینند که در یک امت قرار گیرند. این‌گونه است که گاه از مؤمنان طبقات دیگر اجتماعی به عنوان «اراذلنا بادی الرای» یاد می‌کنند و به خود اجازه نمی‌دهند که با آنان در یک ردیف قرار گیرند. بنابراین در مخالفت با این همترازی و نادیده گرفته شدن خودبزرگ‌بینی آنان می‌گویند: فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ؛ اشراف کافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‌بینیم! و کسانی را که از تو پیروی کرده‌اند، جز گروهی اراذل ساده‌لوح، مشاهده نمی‌کنیم؛ و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمی‌بینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصور می‌کنیم!» (هود، آیه 27) و گاه دیگر، مؤمنان طبقات دیگر را به عنوان سفیه یاد می‌کنند و به خود اجازه نمی‌دهند تا در یک طبقه با ایشان باشند: و چون به آنان گفته شود: «همان‌گونه كه مردم ايمان آوردند، شما هم ايمان بياوريد»، مى‏گويند: «آيا همان‌گونه كه كم‏خردان ايمان آورده‏اند، ايمان بياوريم؟» آگاه باشید كه آنان همان كم‏خردانند ولى نمى‏دانند. (بقره‌، آیه 13)
اشرافی‌گری
خداوند به مسئله اشرافیت به عنوان عامل بازدارنده حق و عدالت توجه می‌دهد؛ چرا که اشرافیت گاه به عنوان یک فرهنگ در بخشی از اقشار جامعه عمل می‌کند. فرهنگ اشرافی حاوی مسائلی است که شخصیت اجتماعی و روحی و روانی افراد جامعه اشرافی را می‌سازد. 
لذا وقتی از فرهنگ اشرافی سخن به میان می‌آید، به معنای مجموعه بینش‌ها و نگرش‌ها و آدابی است که در بسیاری از موارد شخصیت منفی و غیرسازنده‌ای ایجاد می‌کند. این فرهنگ به جای آنکه عامل رشد و بالندگی اشخاص آن طبقه و قشر اجتماعی شود، عامل مهم بازدارنده می‌باشد. از این رو در قرآن هرگاه از اشرافیت سخن به میان می‌آید، مقصود یک قشر اجتماعی نیست، بلکه یک فرهنگ طبقه ممتاز اجتماعی است که بیشترین مانعیت را در برابر حق و عدالت و پیامبران منادی آن ایجاد می‌کنند. 
اشراف به سبب بهره‌هایی که از ظلم و بی‌عدالتی و حق‌ستیزی می‌برند، همواره در برابر حق و حق‌جویان قرار می‌گیرند و به اشکال مختلف مانع‌تراشی می‌کنند. گاه سخن از سحر و جادوگری می‌گویند(اعراف، آیات 103 تا 109) و گاه با بهره‌برداری از اموال و زینت‌های خویش دیگران را وسوسه می‌کنند و به جرگه مخالفان می‌کشانند(یونس‌،آیه 88) و گاه دیگر مؤمنان را اراذل و طبقات پست یا کم‌خردان معرفی می‌کنند. 
از این رو اشرافیت به عنوان یک فرهنگ‌، همواره در برابر عدالت و حقیقت بوده است و در طول تاریخ اجازه نداده است تا حق و عدالت به‌راحتی خود را آشکار سازد.(اعراف، آیات 59 تا 63 و نیز هود‌، آیات 25 تا 27 و مؤمنون‌، آیات 23 تا 25)
القائات شیطانی 
از دیگر عواملی که مانع حق‌جویی و عدالت‌خواهی افراد می‌شود و آنان را به جنگ حق و عدالت می‌کشاند، القائات شیطانی و تاثیر‌پذیری از آن است. 
این افراد به سبب اینکه خواسته‌های نفسانی را بر خود چیره ساخته‌اند، با هر آنچه که خواسته‌های نفسانی و ارضای آن را محدود سازد مخالفت می‌کنند. 
همین پیروی از هواها و خواسته‌های نفسانی‌، آنان را به دام شیطان می‌افکند و متاثر از القائات شیطانی، تحلیل نادرستی از مسائل می‌کنند و در مسیری گام برمی‌دارند که آن خواسته‌های نفسانی را ارضا کند. 
این‌گونه است که سخنان باطل شیطان را که آراسته به حق و حقانیت است‌، به عنوان عامل و ابزار پاسخگویی به نیازهای نفسانی می‌یابند و در پی آن می‌روند.(انعام‌، آیات 112 و 113 و حج‌، آیات 52 تا 54)
ممانعت اقوام و افراد کافر، نیز مانع جدی در برابر انسان‌هاست، چرا که شخصیت بیمارشان، در دیگران تاثیر می‌گذارد و شخصیت متزلزل و بی‌ثبات را به دیگران منتقل می‌کند. از این رو در فرهنگ اسلامی نشست و برخاست با عالمانی که خدا را به یاد می‌آورند مورد تاکید قرار گرفته و از نشست و برخاست با بی‌خردان و بیماردلان و سخن گفتن با آنان نهی شده است.
البته از نگاهی دیگر، اقوام کافر به سبب ایجاد گفتمان غالب، اجازه نمی‌دهند تا گفتمانی رقیب شکل گیرد. این‌گونه است که دیگران را ناخودآگاه در یک بمباران تبلیغاتی به سوی افکار و اندیشه‌های خود می‌کشانند و اجازه نمی‌دهند تا بر پایه فطرت و عقل سلیم گام بردارند.(ابراهیم، آیه 9) 
از این رو می‌توان گفت که جامعه‌گرایی بشر گاه خود عامل بازدارنده از حرکت در مسیر فطرت می‌شود، چنان که تقلید در دو نقش مثبت و سازنده و منفی و بازدارنده عمل می‌کند و به همان اندازه که برای تعالی و کمال بشر مفید است می‌تواند زیانبار شود و تقلید کورکورانه به دور از هر گونه استدلال و برهان را سبب 
شود.
بیماردلان همواره با شایعه و تهمت خود را زنده نگه می‌دارند و حضور خود را در جامعه تثبیت می‌کنند. جوسازی و تبلیغات سوء بیماردلان اجازه نمی‌دهد تا مردمان به‌سادگی حق را بشناسند و در کنار آن قرار گیرند. نفاق و دورویی ویژگی این بیماردلان است که در آیات قرآن به آن اشاره شده و شیوه‌های عملشان در کنار بازخوانی روان‌شناسی شخصیتشان بیان گردیده است.
به عنوان نمونه در آیات نخست سوره بقره و نیز آیه 8 سوره مجادله و 11 سوره نور و 61 سوره توبه به گوشه‌هایی از روان‌شناسی شخصیت بیماردلان توجه داده شده که اجازه نمی‌دهند تا حقیقت آن گونه که باید و شاید تجلی کند و عدالت در جامعه اجرائی شود و گرایش مردمان بدان به طور طبیعی صورت پذیرد.
 بیان همه ابعاد شخصیت بیماردلان و مخالفان حقیقت و عدالت در این نوشتار کوتاه شدنی نیست، از این رو به همین مقدار بسنده می‌شود.