نگاه قرآن به قلب انسانی(شبهه ها و پاسخ ها)
شبهه: قلب در قرآن به چه معناست؟ چرا قرآن قلب را مرکز تعقل وتفکر میداند و میگوید: لهم قلوب لا یعقلون بها؟!!...لا یفقهون بها؟!! و یا آیههای دیگر در این باره. مگر مرکز ادراک انسانها قلب آنهاست؟ امروزه علم ثابت کرده که مرکز تعقل و تفکر مغز است. چرا قرآن میگوید قلب؟! آیا این ناسازگاری قرآن و علم نیست؟
پاسخ: واژه قلب بیش از یکصد بار در قرآن کریم ذکرشده است. قلب در لغت عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل (نفس مدرکه) و روح به کار می رود. (1)
قلب در قرآن در چنین مواردی به کار رفته است: وسیلهای برای درک و فهم(۲)، عقل(۳)، جان انسان(۴)، نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است(۵)، محل نزول وحی(۶)، مرکز عواطف و چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و... به آن نسبت داده میشود(۷) و رأی و نظر(8).
قلب قرآنی؛ دیدگاه مشهور مفسران
حال با توجه به کاربردهای قلب در قرآن، این سؤال پدید میآید که آیا مراد از مرکز این اتفاقات، همان قلب جسمانی است که در سمت چپ سینه انسان قرار دارد یا حقیقتی دیگر؟
آیه 225 سوره بقره میفرماید: «خداوند شما را به خاطر سوگندهایى که بدون توجه یاد میکنید، مؤاخذه نخواهد کرد، اما به آنچه دلهای شما کسب کرده، (و سوگندهایى که از روى اراده و اختیار، یاد میکنید) مؤاخذه میکند؛ و خداوند، آمرزنده و بردبار است.»
این آیه از شواهدى است که دلالت میکند بر اینکه مراد از قلب، خود آدمى یعنى خویشتن او و نفس و روح او است؛ در آیه شریفه قلب وسیله کسب اعمال معرفیشده است. هرچند طبق اعتقاد بسیارى از عوام ممکن است تعقل و تفکر و حب و بغض و خوف و امثال اینها را به قلب جسمانی نسبت داد، به این پندار که در خلقت آدمى، این عضو است که مسئول درک است، همچنانکه طبق همین پندار، شنیدن را به گوش و دیدن را به چشم و چشیدن را به زبان نسبت میدهیم، ولی مُدرِک واقعى خود انسان است، (و این اعضاء، آلت و ابزار درک هستند) چون درک، یکى از مصادیق کسب و اکتساب است که جز به خود انسان نسبت داده نمیشود.(9)
قلب، مَجاز از نفس و روح
حال ببینیم چه عاملى باعث شده که ادراکات انسانى را به قلب نسبت میدهند؟ از آنجا که یک حیوان یا انسان در اثر بیهوشى و غش و امثال آن شعور و ادراکش از کار میافتد، ولى ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است، درصورتیکه اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتى برایش باقى نمیماند، این باعث شده که گمان شود مبدأ حیات در آدمى، قلب آدمى است، به این معنا که روحى که در هر جاندارى هست نخست به قلب جاندار متعلق شده و آثار و خواص روحى و روانى چون احساسات وجدانى یعنى شعور و اراده و حب و بغض و رجاء و خوف و امثال اینها، همه مربوط به قلب است، به همین جهت قلب اولین عضوى است که روح بدان متعلق شده است.
و ظاهراً همین مسئله باعث شد که اهل لغت، ادراک و شعور و هرچه که بویى از شعور در آن باشد، از قبیل حب و بغض و رجاء و خوف و قصد و حسد و عفت و شجاعت و جرات و امثال آن را به قلب نسبت دهند و منظورشان از قلب، همان روحى است که به بدن وابسته است و یا بهوسیله زندهبودن قلب، در بدن جریان مییابد؛ پس بهکارگیری واژه قلب بهجای نفس و روح نوعی مجاز گویی به شمار میآید.(۱۰) همچنانکه بهصورت مَجاز، کلمه «صدر» را بهجای قلب به کار میبرند؛ چون قلب در سینه قرار دارد و به شکل مجاز، ادراکات و افعال و صفات روحى را به سینه نسبت میدهند.(۱۱) از آنجا که قرآن کریم به شیوه اهل لغت و با همان کنایات و استعارات و مجازها مطالب خود را بیان کرده، این مجاز در قرآن نیز به کار رفته است.
دیدگاهی دیگر
این دیدگاه، قلب را در مواردی که تعقل و تفکر به آن نسبت داده شده و مرکز عواطف و احساسات شمرده شده است، همین قلب جسمانی صنوبری شکل در نظر میگیرد. اگرچه پزشکی امروزه مغز و اعصاب را راهنمای کلی بدن میداند، ولی فلاسفهای نظیر ارسطو و بوعلی سینا قلب را مرکز هدایت و ادراک یافتههای بیرونی دانستهاند و شاید بعدها و با پیشرفت دانش، همین نتیجه مجدداً به دست آید. البته در «تفسیر نمونه» چنین آمده است که مغز، مرکز ادراکات و قلب، مرکز عواطف است؛ این تفسیر میگوید:
در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم میخورد:
1- مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است و لذا هنگامیکه مطلب فکرى براى ما پیش میآید، احساس میکنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیهوتحلیل قرار میدهیم - اگرچه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسیله و ابزارى براى روح هستند.
2- مرکز عواطف که عبارت است از همان «قلبِ» صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول، روى همین مرکز اثر میگذارد، اولین جرقه از قلب شروع میشود. ما هنگامیکه با مصیبتى روبهرو میشویم بالوجدان فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس میکنیم و همچنان وقتیکه به مطلب سرورانگیزی برمیخوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس میکنیم.
درست است که مرکز اصلى «ادراکات» و «عواطف» همگى روح و روان آدمى است، ولى تظاهر و عکسالعملهای جسمى آنها متفاوت است.
عکسالعمل درک و فهم، نخستین بار در دستگاه مغز آشکار میشود، ولى عکسالعمل مسائل عاطفى از قبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر میگردد، بهطوری که به هنگام ایجاد این امور بهروشنی اثر آنها را در قلب خود احساس میکنیم.
ازاینرو اگر در قرآن مسائل عاطفى، به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى، به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت دادهشده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى بهگزاف نرفته است. از همه اینها گذشته، قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حیات و بقاى انسان دارد، بهطوریکه یکلحظه توقف آن با نابودى همراه است؛ بنابراین چه مانعى دارد که فعالیتهای فکرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.(12)
نتیجه:
قلب در لغت عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل و روح به کار میرود. قلب در قرآن بهعنوان وسیلهای برای درک و فهم، عقل، جان، نفس انسان، رأی و نظر، محل نزول وحی، مرکز عواطف و چیزی مطرحشده که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و... به آن نسبت داده
میشود.
از آیه 225 سوره بقره میتوان به حقیقت قلب در قرآن دست یافت زیرا در این آیه قلب وسیله کسب اعمال معرفیشده است و ازآنجا که درک که یکى از مصادیق کسب و اکتساب است، جز به خود انسان نسبت داده نمیشود، پس منظور از قلب، خویشتن او و نفس و روح او است. این نظر مشهور مفسران است.
به کارگیری واژه قلب بهجای نفس و روح نوعی مجاز گویی به شمار میآید. ازآنجا که قرآن کریم به شیوه اهل لغت و با همان کنایات و استعارات و مجازها مطالب خود را بیان کرده، این مجاز در قرآن نیز به کار رفته است.
برای مطالعه بیشتر:
- قرشی بنایی، علیاکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم، 1412 ق، ج6، صص28-30.
پینوشتها:
1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دارالفکر، بیروت، 1404 ق، ج 1، ص 687؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، مؤسسه دارالهجره، قم، 1414 ق، ج2، ص512؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، دارالقلم – دارالشامیه، بیروت – دمشق، 1412 ق، ص682.
2. حج، آیه 46.
3. ق، آیه 37.
4. احزاب، آیه 10.
5. بقره، آیه 225.
6. بقره، آیه 97؛ شعراء، آیات 193-194.
7. آلعمران آیه 159.
8. حشر، آیه 14؛ بقره، آیه 118.
9 و 10. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، قم، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، 1417 ق، ج2، صص223-225؛ ر.ک: همان، ج2، صص335-337.
11. انعام، آیه 125؛ حجر، آیه 97؛ احزاب، آیه 10؛ مائده، آیه 8.
12. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، چاپ دهم، ج1، صص88-89.
سیده راضیه امامیان