کد خبر: ۳۱۸۳۶۰
تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۶

لایه‌های نوین قدرت در ژئوپلیتیک جهان اسلام

محمدجواد نجفی*

بررسی ژئوپلیتیک جهان اسلام در دوران معاصر دیگر نمی‌تواند صرفاً بر محور مرزهای سرزمینی یا شاخص‌های کلاسیک قدرت نظامی و سیاسی متمرکز باشد. تحولات چند دهه اخیر نشان داده است که قدرت در عرصه بین‌الملل به‌صورت لایه‌لایه و در حوزه‌های متنوع بازتولید می‌شود؛ به‌گونه‌ای که جغرافیا همچنان بستر اصلی است، اما درهم‌تنیدگی آن با اقتصاد، فرهنگ، جامعه و فناوری، تصویری پیچیده‌تر و چندبعدی از قدرت پدید آورده است.
ژئوپلیتیک به معنای پیوند جغرافیا، سیاست و قدرت است و در جهان اسلام، موقعیت کشورهایی چون ایران، ترکیه، عربستان سعودی، مصر و پاکستان نشان می‌دهد که صرف وجود مرز یا گستره جغرافیایی کافی نیست. اهمیت اصلی در چگونگی بهره‌گیری از این موقعیت‌ها و تبدیل آنها به سرمایه راهبردی نهفته است. به همین دلیل، تنگه‌های هرمز، باب‌المندب و مالاکا دیگر نقاطی جغرافیایی ساده نیستند، بلکه گلوگاه‌هایی برای اعمال فشار و نفوذ جهانی محسوب می‌شوند.
از سوی دیگر، ژئواکونومی یا اقتصاد سیاسی جغرافیا، بُعدی حیاتی از قدرت را آشکار می‌سازد. منابع انرژی خلیج‌فارس، میادین گازی آسیای میانه، و مسیرهای ترانزیتی همچون کریدور شمال- جنوب، همگی نشان‌دهنده نقش محوری اقتصاد در معادلات قدرت هستند. کشوری که قادر باشد مسیرهای اصلی انرژی و تجارت را در کنترل خود گیرد، در واقع معادله موازنه قدرت را بازنویسی خواهد کرد.
قدرت نرم نیز در قالب ژئوکالچر (جغرافیای فرهنگی) جلوه‌گر می‌شود. اسلام به‌عنوان دین مشترک بیش از یک‌ونیم میلیارد نفر و میراث تمدنی گسترده از غرب آفریقا تا شرق آسیا، بستری کم‌نظیر برای ایجاد همگرایی فرهنگی فراهم آورده است. این سرمایه می‌تواند زمینه‌ساز انسجام و همکاری باشد، اما در صورت سوءمدیریت یا بهره‌برداری سیاسی، می‌تواند به منبعی برای شکاف و تعارض بدل گردد.
در کنار این عوامل، ساختارهای اجتماعی یا ژئوسوشیال (جغرافیای اجتماعی) نیز اهمیت ویژه‌ای دارند. ترکیب جمعیتی جوان در بسیاری از کشورهای اسلامی، فرصت بی‌بدیلی برای توسعه و نوآوری است، اما همین ظرفیت در صورت بی‌توجهی، به زمینه‌ای برای ناآرامی و بحران تبدیل می‌شود. مهاجرت‌های گسترده مسلمانان به اروپا و آمریکا نیز، علاوه ‌بر تغییرات اجتماعی در جوامع مقصد، بر سیاست و هویت جهانی مسلمانان تأثیرگذار است.
در نهایت، ژئوتکنولوژی (جغرافیای فناوری) به‌عنوان بعد نوین قدرت، عرصه‌ای تعیین‌کننده را شکل می‌دهد. تسلط بر داده‌ها، شبکه‌های ارتباطی، زیرساخت‌های فناورانه و بومی‌سازی علوم جدید، امروز همان جایگاهی را دارد که دیروز توپ و‌ تانک در اختیار داشتند. جهان اسلام اگر بتواند در این حوزه شکاف فناورانه را کاهش دهد، امکان بازتعریف جایگاه خود در نظم جهانی را خواهد یافت.
ترکیب این لایه‌ها، تصویری جامع از ژئواستراتژی جهان اسلام به دست می‌دهد؛ تصویری که تنها در پی تحلیل وضعیت موجود نیست، بلکه بر طراحی آینده‌ای مطلوب نیز تمرکز دارد. برای مراکز علمی، نهادهای فرهنگی و سیاستگذاران، شناخت این ابعاد ضرورتی راهبردی است. جهان اسلام در نقطه‌ای حساس از تاریخ خود ایستاده است: یا می‌تواند با فهم دقیق ظرفیت‌های ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی)، ژئواکونومی (جغرافیای اقتصادی)، ژئوکالچر، ژئوسوشیال و ژئوتکنولوژی، جایگاهی متناسب با پتانسیل‌هایش در نظام جهانی کسب کند، یا همچنان عرصه رقابت و مداخله دیگران باقی بماند.
تناسب دیپلماسی با نوع تهدید
 ضرورتی برای عقلانیت راهبردی
یکی از اصول بنیادین در سیاست خارجی هر کشوری، لزوم تناسب میان دیپلماسی و نوع تهدیدات پیش‌روست. این اصل، اگر نادیده گرفته شود، سیاست خارجی را از مسیر واقع‌گرایی دور کرده و آن را به تصمیماتی پرهزینه، بی‌اثر یا حتی مخرب می‌کشاند.
واقعیت آن است که هر تهدیدی، پاسخ متناسب خود را می‌طلبد. زمانی که تهدید، نظامی است، دیپلماسی نیز باید در بستر معادلات امنیتی و بازدارندگی معنا پیدا کند؛ وقتی تهدید، فرهنگی و تمدنی است، ابزارهای فرهنگی و دیپلماسی عمومی در خط‌مقدم قرار می‌گیرند. این همان چیزی است که می‌توان آن را «سازگاری راهبردی» نامید؛ یعنی انطباق دادن ابزار، زمان، مکان و ظرفیت‌ها با شرایط واقعی محیط بین‌الملل.
در این میان، نکته‌ای نگران‌کننده وجود دارد: ما گاه تعریف واحدی از «منافع و مصالح ملی» نداریم. جناح‌ها و جریان‌های سیاسی کشور، هر یک قرائت خاص خود را از منافع ملی دارند؛ برخی حتی سال‌هاست بر این باورند که باید با آمریکا راه بیاییم، بی‌آنکه به زمینه‌ها، سابقه دشمنی و هزینه‌های سازش از موضع ضعف بیندیشند. این اختلاف در تعریف، دیپلماسی را دچار تعارض و چندگانگی می‌کند.
دیپلماسی زمانی می‌تواند کارآمد باشد که بر پایه اجماع نخبگانی در تعریف منافع و مصالح، و با توجه دقیق به نوع تهدیدات طراحی شود. وگرنه در بهترین حالت، سیاست‌ورزی تبدیل به تکرار کلیشه‌هایی بی‌اثر و در بدترین حالت، به خودزنی‌های ملی می‌انجامد. بنابراین، دیپلماسی باید نه یک کنش تقلیدی، بلکه فرآیندی هوشمند، منعطف و واقع‌نگر باشد؛ فرآیندی که در آن، تحلیل شرایط بین‌المللی، تشخیص نوع تهدید، ارزیابی امکانات و ظرفیت‌ها و مهم‌تر از همه، وحدت در تعریف منافع، دست در دست هم دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* استاد تاریخ و تمدن اسلامی  و تحلیلگر مسائل بین‌الملل