عبرتهای قوم نوح
منصور حسینی
قوم نوح، مردمانی بودند که پس از حضرت آدم(ع) میزیستند. آنان با اینکه خداپرست بودند، به سبب اینکه برای جبران فقدان انسانهای صالح، مجسمههای ایشان را میساختند و نگهداری میکردند، در یک فرآیند، فریب وسوسههای شیطانی را میخورند و آنها را به عنوان واسطه میان خود و خدا میپرستند. اینگونه است که دچار گمراهی میشوند.
بر پایه گزارشهای قرآنی، این مردمان نخستین مردمانی هستند که دچار خشم الهی میشوند و در همین دنیا گرفتار عذاب استیصال میگردند.
آنان در میان جوامع بشری، از همه ستمکارتر و طغیانگرتر بودند و چنان محیط زیست فرهنگی خویش را واژگونه ساختند که دیگر زمینه، فرصت و قابلیت هیچ دگرگونی در میانشان وجود نداشت.
از این رو، کودکان بر خلاف فطرت خویش دچار کفر و فسق میشدند و از همان کودکی با اینگونه رفتارهای زشت آشنا شده و به فسق و فجور رو میآوردند، لذا گرفتار نابودی شدند.
نویسنده در مطلب حاضر تحلیل قرآن را از علل و عوامل نابودی این مردم ارائه کرده است تا ضمن پرهیز از اینگونه رفتار، خود را از خشم الهی مصون داریم.
شباهتهای تاریخی و پندهای الهی
به نظر میرسد که هرگز گذشته تکرار نمیشود. بر این اساس نمیتوان پذیرفت که تاریخ تکرار شود؛ ولی با مراجعه به برخی از آموزههای قرآنی این معنا تقویت میشود که تاریخ به شکلی تکرار میشود و بر اساس همین اصل است که خداوند بخش عمدهای از آیات قرآن را به تاریخ اختصاص داده و آموزههای معرفتی و شناختی را از طریق این گزارشها و تحلیل آنها ارائه کرده است. قرآن در آیه ۱۱۸ سوره بقره میفرماید: قَالَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ؛ پیشینیانشان نیز چنین سخنانی میگفتند، دلها و افکارشان همانند یکدیگر است. بر اساس همین مشابهت میان اقوام است که تاریخ تکرار میشود و عواملی که موجب رشد و تعالی قومی شده و یا موجبات سقوط و نابودی ایشان را فراهم آورده است، همانند هم میباشد و میتواند دوباره تکرار شود.
بر این اساس بخش عمدهای از آیات قرآن به بیان سرگذشت امتها و ملتهای پیشین اختصاص یافته است تا حقایق بر مردمان روشن شود و از گذشته و تاریخ درس و پند گیرند. اگر خداوند در آیاتی، علت رشد و شکوفایی تمدنی را اموری دانسته میتوان از همان علتها بهره گرفت و در مسیر کمالی جامعه از آن سود برد و در صورتی که عواملی موجبات سقوط و نیستی جامعه را فراهم آورده، از آن اجتناب کرد و اجازه نداد همان مسیر سقوط در جامعه کنونی پیموده شود.
خداوند با عینیسازی تحلیلها از طریق بیان سرگذشت اقوام و ملتها این فرصت را به انسانها میدهد تا به اصلاح و تصحیح رفتاری در مسیر کمالی اقدام کنند و از کژروی پرهیز نمایند.
بر اساس همین اصل استوار است که حضرت شعیب(ع) و نیز مؤمن آل فرعون به قوم خویش هشدار میدهند تا از رفتارهایی همانند قوم نوح(ع) پرهیز کنند تا به عذابی چون عذاب آن قوم مبتلا نشوند.(هود، آیات ۸۴ و ۸۹ و نیز غافر، آیات ۳۰ و ۳۱)
خداوند در آیه ۷۰ سوره توبه و نیز آیات ۵۲ و ۵۴ سوره نجم در بیان علت ذکر سرگذشت قوم نوح(ع) به این نکته اشاره میکند که این گزارشها در بردارنده درسهای عبرت آموزی برای مخاطبان قرآن است. بنابراین لازم است تا از سرگذشت اقوام پیشین از جمله قوم نوح برای راهنمایی و هدایت به سوی حق بهره جست تا از آثار و پیامدهای عملکرد خود ایمن شویم.
بیگمان گزارشهای تاریخی که قرآن از آنها یاد میکند، درسآموزترین داستانها و گزارشهاست که از سوی خداوند انتخاب و برای عبرت انگیزی بیان شده است.(هود، آیات ۹۸ و ۱۰۰ و نیز ابراهیم، آیه ۹)
پیامبران پیشین از جمله حضرت موسی(ع) و حضرت شعیب(ع) بر اساس همین نظریه است که سرگذشت و تاریخ قوم نوح را به مردمان خویش گوشزد میکنند و آنان را از انجام اموری که تاریخ را تکرار میکند، پرهیز میدهند.(ابراهیم،آیه ۹ و نیز هود، آیات ۸۴ و ۸۹)
از خداپرستی تا بتپرستی
از گزارشهای قرآنی چنین بر میآید که مردمان زمان نوح(ع) بر آیین خداپرستی بودند و خداوند یکتا و یگانه را میشناختند و به آن ایمان داشتند. این مطلب را میتوان از آیه ۲۴ سوره مؤمنون به دست آورد که میفرماید: جمعیّت اشرافی (و مغرور) از قوم نوح که کافر بودند گفتند: «این مرد جز بشری همچون شما نیست، که میخواهد بر شما برتری جوید! اگر خدا میخواست (پیامبری بفرستد) فرشتگانی نازل میکرد؛ ما چنین چیزی را هرگز در نیاکان خود نشنیدهایم!» ابن کثیر و نیز طبری در تاریخ خویش آوردهاند که مردمان قوم نوح مردمانی متدین بودند ولی زمانی که انسانهای صالح و رهبران خوب ایشان از دنیا میرفت نسبت به آنان دلتنگی میکردند. پس مجسمههایی از آنان را ساخته و در عبادتگاه ایشان گذاشتند و خود در برابر این مجسمهها به عبادت خدای یکتا و یگانه پرداختند، ولی چون زمانی به درازا کشید، نسلهای بعدی علت ایستادن در برابر مجسمهها را فراموش کردند و گمان بردند که این مجسمهها، واسطه میان مردمان و خدا هستند و بهپرستش این مجسمههای صالحان اقدام کردند و اینگونه بود که آیین ایشان با وسوسههای شیطانی تغییر شکل و ماهیت میداد و به بتپرستی روی میآوردند.(قصص الانبیاء، ابن کثیر، ص ۸۳ تا ۹۹ و نیز تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۱۴) علت مخالفت تودههای مردم با حضرت نوح(ع) و دعوت به یکتاپرستی و حذف بتها از این میان، به سبب همین باورهای اشتباه آنان بوده است؛ زیرا معتقد بودند که آیین پدرانشان بر توحید و یکتاپرستی است و پدرانشان بتها را واسطه قرار میدادند. بنابراین لازم نیست تا شیوه نیاکان خویش را رها کنند و مجسمههای آنها را در هم شکنند.(ابراهیم، آیات ۹ و ۱۰)
خداوند در آیات ۱ و ۲۱ و ۲۴ سوره نوح روشن میسازد که همین بتها و مجسمهها عامل گمراهی بسیاری از مردم شد؛ زیرا پاسداشت نیاکان و سنتهای ایشان موجب شد تا فلسفه و علت ساخت مجسمهها فراموش شود و در نهایت در مسیر شیطانی گام بردارند. اصولا بسیاری از امور خرافی که در جامعه رواج دارد، بر اساس همین فراموشی فلسفه و حکمت بسیاری از اعمال و آیینهاست که در یک فرآیند زمانی تغییر ماهیت میدهد و تنها شکل بیمحتوای آن باقی میماند. تحلیل قرآن درباره علت بقای بتپرستی و نگهداشت آن به عنوان سنت نیاکان، این است که اشراف و صاحبان زر و زور به حمایت از بتها میپرداختند و مردمان را بهپرستش بتهای پنجگانه: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر دعوت میکردند.(نوح، آیات ۱ و ۲۱ و ۲۳) شاید علت گرایش اشراف به حفظ این سنتها و آیینهای خرافی، آثاری بود که بر حفاظت بر وحدت اجتماعی و سنتهایی که طبقات اجتماعی را تثبیت میکرد و آنان را همچنان بر قدرت و ثروت چیره میساخت، مترتب میشد. از این رو، با هر گونه تغییری که ساختار اجتماعی را تغییر دهد و آن را از هم پاشد و نظم نوینی را ایجاد کند، مخالفت میورزیدند.
از آیات قرآن بر میآید که تودههای مردم کفر پیشه، به پیروی از اشراف و سرمداران کفر پیشه خود عمل میکردند و آنان بودند که با تشویق اجازه نمیدادند تا هیچ تغییری در عقاید و افکار مردم پدید آید. مرفهان بیدرد جامعه با ثروت و قدرت خویش کار را بر حضرت نوح(ع) تنگ میکردند و اجازه نمیدادند تا آن حضرت تودههای مردم را با خود همراه کند.
آن دسته کوچک که به ایشان ایمان آورده بودند،(هود، آیات ۳۶ و ۴۰) از نظر اشراف و مرفهان جامعه، مردمان فرومایه و پست طبقات اجتماعی بودند که هیچ جایگاه و ارزشی برای ایشان و باورهایشان قائل نبودند.(هود، آیه ۲۷) اشراف و صاحبان زر و زور با تبلیغات مسموم و سوء خود اجازه نمیدادند تا حضرت نوح(ع) دعوت خویش را پیش برد، در حالی که بتپرستی با این تبلیغات روز بروز قویتر میشد. (نوح،آیات ۲۱ تا ۲۳) این تبلیغات همراه با ایجاد تصویری کاریکاتوری از حضرت(ع) و پیروان مؤمن وی، چنین به مردمان القا میکرد که حضرت نوح(ع) کسی است که در بیابان خشک و بیآب کشتی بزرگ و عظیمی میسازد و یا مؤمنان پیرو وی مردمان رذل و پست میباشند.(هود، آیه ۲۷)
رذالتهای قوم نوح
برای اینکه درک درستی از قوم نوح و علت گرفتار شدنشان به عذاب الهی غرق شدن داشته باشیم، نگاهی به صفات اخلاقی آنان میاندازیم.
قرآن در آیات ۲ و ۳ و ۷ و ۱۰ سوره نوح از روحیه استکباری قوم نوح سخن میگوید که مانع پذیرش دعوت، عبادت، تقوا، اطاعت از خدا و مانع استغفار ایشان از خداوند بود. همین روحیه استکباری و خود بزرگ بینی و چیرگی بر مردمان، موجب میشود تا مردمان خودرای و مستبد نیز باشند.(ابراهیم، آیات ۹ و ۱۳ و ۱۵) و با ایجاد گفتمان غالب به وسیله تبلیغات سهمگین توانستند، هر گونه آزادی اندیشه دینی را سلب و محدود سازند و در صورت مخالفت با آرا و افکار باطل قوم و جامعه، تهدید به سنگسار میشدند.(شعراء، آیات ۱۰۶ و ۱۰۷ و ۱۱۶)
اذیت و آزار روشنفکران دینی و آزاداندیشان از جانب قوم کافر(ابراهیم، آیات ۹ و ۱۱ و ۱۲) و استهزای نوح و فعالیتها و کارهایش(هود، آیات ۳۶ و ۳۸) و تلاش مستمر کافران برای گمراهی دیگر مردمان و حتی مؤمنان(نوح، آیه ۲۷) و افترا و اتهامزنی به نوح و دادن نسبتهای ناروا به آن حضرت برای جلوگیری از دایره نفوذ معنوی ایشان (هود، آیه ۲۷ و مؤمنون، آیات ۲۳ و ۲۴)، تعصبات کورکورانه بر عقاید و اعمال باطل خویش(غافر،آیات ۵ و ۶) و تکبر و خودبزرگ بینی (هود، آیات ۲۵ و۲۷) تکذیب آیات خداوندی (یونس،آیات ۷۱ و۷۳) جهل و نادانی (هود، آیات ۲۵ و ۲۹) و جدال بر باطل و اصرار بر نابودی دعوتهای حقطلبانه (غافر، آیه ۵) زشت کاری و اعمال ناشایست(انبیاء، آیه ۷۷) طغیانگری (نجم، آیه ۵۲) ظلم (توبه، آیه ۷۰) سرپیچی از آموزههای خدا و پیامبرش(یونس،آیات ۷۱ و ۷۲) فرار از دعوت همیشگی پیامبر(ع) به عبادت و رعایت تقوای الهی (نوح،آیات ۱ تا ۶) و فسق و فجور(ذاریات، آیه ۲۶) و گناه و جرم (نوح، آیات ۲۱ و ۲۵) و لجاجت، اصرار و پافشاری بر مواضع کفرآمیز(نوح،آیه ۷) و مکر و فریب و حیلهگری (نوح،آیه ۲۲) از جمله صفات زشت و نابهنجار قوم نوح است که در این آیات و آیات دیگر آمده است.
آنان به حضرت نوح(ع) تهمتها و افتراهایی چون برتری جویی با ادعای رسالت (مؤمنون، آیات ۲۳ و ۲۴) جنون (قمر، آیه ۹) جهل و نادانی (هود، آیه ۳۸) دروغگویی (هود، آیات ۲۵ و ۲۷) نسبت میدادند.
ملتی غیر قابل هدایت
فضائی که کافران و سرمداران زر و زور و تزویر در جامعه نوح ایجاد کرده بودند، اجازه هر گونه آزاد اندیشی را میگرفت و جایی برای آزادی بیان وجود نداشت؛ زیرا به سرعت با دستگاه تبلیغاتی صاحبان
زر و زور، شخص کوبیده میشد و افکار و اندیشههایش در کنار شخصیت وی به تمسخر گرفته میشد.
چنین جامعهای دیگر اجازه نمیدهد تا حتی کودکان بر فطرت پاک خویش زاده و رشد کنند، بلکه به گونهای فضای اجتماعی و زیستی ساماندهی میشود که از همان آغاز، فطرت از کودکان زدوده میشود. از این رو خداوند درباره قوم نوح از زبان پیامبرش نقل میکند که: إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا؛ چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز پلیدکارِ ناسپاس نزایند.(نوح، آیه ۲۷)
این آیه درخواست هلاکت تا آخرین نفر آنان را تعلیل مىکند و حاصلش این است که اگر درخواست کردم که همه آنان را هلاک کنى، براى این بود که هیچ فایدهاى در بقاى آنان نیست نه براى مؤمنین و نه براى فرزندان خودشان، اما براى مؤمنین فایده ندارد، براى اینکه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مىکنند و اما براى فرزندان خود فایده ندارد، دلیلش این است که اینان فرزند صالح نمىآورند، اگر بیاورند فرزندانى فاجر و کافر مىآورند. (المیزان، ذیل آیه) این بدان معناست که محیط زیست کودکان چنان آلوده است که امیدی نیست که این کودکان بر فطرت سالم خود بمانند و رشد کنند و ایمان بیاورند. بنابراین چنین جامعهای تغییر ناپذیر است و میبایست نابود شود.
در کتب روان شناسی اجتماعی با آزمونهای بسیاری این معنا اثبات شده است که محیط زیست چگونه موجب میشود تا جامعهای هرگز در مسیر درست هنجاری قرار نگیرد و زمینه برای رشد و تعالی فراهم نباشد.
براساس آیات قرآن حضرت نوح(ع) قوم خویش را غیر قابل تغییر میداند و زمینه برای بازسازی و تغییر رفتاری آنان را صفر ارزیابی کرده و خواهان نابودی نسلی میشود تا اثری و وجودی از آنها به جا نماند؛ زیرا اگر این افراد با این شرایط و محیط زیست اجتماعی و فرهنگی باقی بمانند، همچنان کفر را اعتقاد و فسق و فجور در رفتار را نگرش و کنش اجتماعی خود قرار میدهند. بر این اساس حتی ممکن است مؤمنان و نسلهای آنان را آلوده کنند و ایشان را نیز به سبب فرهنگ و گفتمان غالب از راه به در کنند. بنابراین بهترین راهکار، نابودی نسلی آنان است.