کد خبر: ۳۱۷۳۲۵
تاریخ انتشار : ۰۸ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۹:۳۳
همراه با «زینب شماخی» نویسنده دفاع مقدس

سبک‌بالانِ دریادل و آسمانی و عاشق

کامران پورعباس

زینب شماخی نویسنده دفاع مقدس است. قلم زدن وی از سال 1388 آغاز گردید و اولین کتابی که به رشته تحریر درآورد، کتاب «زندگینامه چهارده معصوم(ع) از دیدگاه دل» بود که در سال 1389 چاپ شد.  
خانم شماخی، ورودش به عرصه کتاب و نشر، اهل‌بیتی بود و سپس به آستانِ شاگردان ممتاز و پیشتاز مکتب معصومین، یعنی شهدا، وارد شد و به لطف شهیدان چهار کتاب شهدایی و یک کتاب کودک با رنگ و بوی شهدایی ثبت کرد. نخستین کتاب، «مهدی، فرمانده قلبها» بود که گذری بر زندگینامه شهید مهدی زین‌الدین فرمانده لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب به همراه ۳۵ خاطره از دوستان و همرزمان‌شان است که در سال 1393 به زیور چاپ آراسته شد و در سال 1397 تجدید چاپ گردید.
کتاب «سبک‌بالان عاشق» که یادنامه‌ای از شهدای والامقام روستای نجم‌آباد(شهرستان نظرآباد، استان البرز) و وصال‌یافتگانِ پس از جنگِ روستای شیخ حسن است در سال 1395، کتاب «از شفا تا شفاعت» که گذری بر زندگینامه مهندس شهید رضا کارگر برزی اولین شهید مدافع حرم استان البرز است در سال 1396، کتاب «عباسعلی» که زندگینامه شهید والامقام عباسعلی روزبان است در سال 1402 و کتاب کودکِ «قصه‌های زهرا کوچولو» که خاطرات یک دختر شهیدِ خیالی است در سال 1403، منتشر شده‌اند.
در کتاب قصه‌های زهرا کوچولو که از سوی انتشارات حنظله متعلق به اداره کل حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان البرز منتشر گردیده است، مقوله‌های مهمی همچون توحید، روزه‌داری، نماز جماعت، جشن تکلیف، نیکوکاری، حجاب برتر، کمک به نیازمندان، ولایتمداری و سخنان امام خامنه‌ای با زبان شیرین و در حد درک کودکان تبیین گردیده است و به ویژه تعابیر کتاب در مورد خداوند بسیار عالی است و روح توحید در همه جای کتاب جاری است و خدامحوری به صورت بی‌نهایت شیرین و در حد فهمِ کودکان نونهال به رشته تحریر درآمده است.
ناگفته نماند که خانم شماخی به چند تن از شهدا ارادت خاصی دارند همچون شهید زین‌الدین و همچنین از شهدای نجم‌آباد، شهید والا مقام مرتضی شماخی که پدر یکی از دوستان‌شان هستند و شهید رسول شماخی که از اقوام مادری‌شان می‌باشند.
با توجه به ارادت خاص به شهید مهدی زین‌الدین، نخستین کتاب شهداییِ خانم شماخی در مورد این شهید والامقام بود. 
مقدمۀ نخستین کتاب شهدایی‌اش با عنوان «مهدی، فرمانده قلبها»، چنین پرشور و پرتپش و شوریده آغاز می‌گردد: 
«دل تا خواست سخن از شهید آغاز کند، عقل حیران گشت، زبان الکن و اشک جاری شد، مهر تابید، آسمان غرّید، ابر بارید، گل جوشید، بلبل نالید و بادها مرثیه خواندند. 
همه جا بوی بهشت گرفت. پروانه‌های به آسمان پر کشیده، متواضعانه به زمین فرود آمدند و‌گریستنِ قلم را به نظاره نشستند و اشک‌هایش را بهر شفاعت به آسمان بردند. 
حال قلم گر چه گرفته بود، اما پای آن خسته نه، دوان دوان اشک‌های ارادت و شرمندگی را به روی دل سفید کاغذ می‌ریخت و آن را شرحه شرحه می‌کرد. گاه به همراه سپاه در هم ریختۀ کلمات، از حرکت باز می‌ایستاد که این رابطه را چگونه شرح دهد!؟ رابطۀ خالق و مخلوق، محب و محبوب، عاشق و معشوق.
به راستی که شهیدان طعم عشق حقیقی را چشیدند و شهد شیرین آن را با گواراترین شراب‌های دنیا معاوضه نکردند و در نهایت جام بی‌مثال شهادت را سرکشیده و به عالی‌ترین درجه تکامل رسیدند...»
خانم زینب شماخی، شهدا را مردان دریادل و آسمانی خطاب می‌کند و این ستارگان درخشانِ ایران اسلامی را‌ پرستوهای عاشقی می‌داند که مشتاقانه و شتابان، سیر الی الله را پیموده و از تمامی آمال و آرزوهای دنیوی خویش عبور کردند تا در آشیانه ابدی معشوق سکنی گزینند؛ عاشقان جرعه‌نوشی که برای تداوم دین و حفظ دستاوردهای انقلاب، بهترین و بزرگ‌ترین هدیه خالق یعنی هستی خویش را در سبد اخلاص گذاشته و تقدیم به معبود نموده‌اند؛ جوانمردانی که راه نورانی را در مقابل ما گشودند که درخشندگی آن سال‌های سال، انقلاب و اسلام را بیمه خواهد کرد و دست طمع دشمنان را از آن قطع خواهد نمود.
خانم زینب شماخی در مورد مقام شهدا، عمیقاً بر این باور است که:
«اساساً جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدمه‌ای از اخلاص‌ها و توجه‌ها و جز با حرکت به سوی «انقطاع الی الله» حاصل نمی‌شود و شهدا همان سربازان گمنام و مرید روح الله بودند که ندای «هل من ناصر» او را با خلوص نیت و عاشقانه لبیک گفتند و در جواب از پیر مرادشان چنین شنیدند: «از شهدا که نمی‌شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه‌شان و در شادی وصولشان «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون»‌اند و از «نفوس مطمئنه‌ای» هستند که مورد خطاب «فَادخُلِی فِی عِبادِی وادخُلیِ جَنَّتِی» پروردگارند.»
و در مورد عظمت جایگاه شهدای مدافع حرم، بر این اعتقاد است که:
«کسانی که عباس‌وار بی‌محابا خود را به دل دریا زدند تا مشک وجودشان را در جریان زلال ایثار سیراب کنند. همه اینها آمدند تا بگویند: «کلنا عباسک یا زینب».
بزرگ‌مردانی که نور حق بر قلب‌های‌شان تابید و در تار و پود وجودشان شجاعت و فداکاری و روح تقوا طنین انداخته بود. عرشیانی که جز سوز و گداز عشق بهره‌ای نخواسته و جز لقاء پروردگار هدفی در سر نمی‌پروراندند. 
رادمردانی که عشق به عدالت‌طلبی در مسیر زندگی‌شان جاری بود و در انتظار میدان امتحانی دوباره بودند تا فدایی «الله» شوند. از این رو بود که اسماعیل‌وار وارد قربانگاه عشق شدند و حنجر خود را زیر خنجر دشمن سپردند تا بار دیگر پرچم اسلام سربلند به اهتزار درآید.»
همه ما در قبال شهدا مسئولیم و باید ادامه‌دهندۀ راه‌شان باشیم؛ اما اینکه چگونه راه نورانی و پربرکت شهدا را ادامه بدهیم و مصادیق و راه‌های تداوم راه شهیدان چیست، مقوله‌ای مهم و حساس و سرنوشت‌ساز است که خانم شماخی چنین دیدگاهی در این موضوع دارد: 
«وصیت شهدا را مطالعه کنیم و با توجه به خواسته‌ای که دارند، زندگی کنیم. شهدا خیلی توصیه به ولایی بودن و پشت رهبر زمان بودن دارند. برخی تأکید به احترام به بازماندگان شهدا و خانواده‌های آنها و بستگان داشتند. برخی به احکام الهی توصیه کردند و برخی به منتظر واقعیِ امام زمان(عج) بودن.
در جامعه کنونی، امربه معروف و نهی از منکر و آگاه ساختن افرادی که غافل از این هستند که شهدا رفتند تا ناموس در امنیت بماند، بسیار مهم و حیاتی هست. 
در وصیت بسیاری از شهدا به حفظ حجاب توصیه موکد شده است. حتی برخی از شهدای عزیزمان در وصیت خود فرمودند: چادر تو، باارزش‌تر از خون من است. بنابراین به نظر بنده، با توجه به حائز اهمیت بودن حجاب برای شهدا، با امر به معروف و نهی از منکر می‌توانیم راه شهدا را ادامه دهیم.
محصلین و دانشجویان می‌توانند ادامه دهندۀ تفکر و اهداف مقدس شهیدان در زمینه اختراع و شغل مفید و تاثیرگذار باشند.»
در این گزارش، نگاهی به دو کتاب شهداییِ خانم زینب شماخی می‌اندازیم و ادای احترام می‌کنیم به شهیدان استان البرز در 8 سال دفاع مقدس و شهدای پس از جنگ تحمیلی و شهید مدافع حرم. ذکر این نکته را هم ضروری می‌دانیم که در تبیین زندگینامه شهدای استان البرز، علاوه‌بر کتاب‌های خانم شماخی، از مطالب موثق و تکمیلی در فضای مجازی هم استفاده شده است.
سبک‌بالان عاشق
اسامی شهدای جنگ تحمیلیِ روستای نجم‌آبادِ البرز که زندگی‌نامه‌شان در کتاب سبک‌بالان عاشق ذکر شده، از این قرار است:
شهیدان: خداداد ورزدار، ابراهیم آزاد رنجبر، اسدالله آزاد رنجبر، مهدی آزاد رنجبر، احمدرضا آزاد رنجبر، عباس آزاد رنجبر، خداوردی اصفهانی، ناصر اسماعیل ناظری، ‌هادی چنبری، محسن چنکشی، احد چنکشی، علی چنکشی، مجید حسن‌پور، رمضانعلی دیدبان، علیوردی رادپور، هوشنگ رادپور، عباسعلی روزبان، فرج‌الله روزبان، ابوطالب روزبان، ابوالحسن روزبان، بهمن روزبان، محمدعلی روزبان، محمد روزبان، حسن روزبان، حکمت‌الله ساوجبلاغی، مرتضی شماخی، رسول شماخی، محمد شماخی، محمد علی ورزدار، رحمت‌الله ورزدار، غلامرضا ورزدار، علیرضا ورزدار و رضا ورزدار.
وصال‌یافتگان پس از جنگ تحمیلی که از روستای شیخ حسن در شهرستان نظرآباد استان البرز هستند و در کتاب سبک‌بالان‌عاشق از آنها یاد شده، عبارتند از: برادران شهید محمد داسدار و محمود داسدار.
مزار اکثریت این شهدا در بهشت زینب روستای نجم‌آباد و مزار چند شهید در بهشت رضای نظرآباد و روستای شیخ حسن است.
فرازهایی از وصیت‌نامه‌های شهدا
وصیتنامه‌های شهدا منشور معنوی انقلاب اسلامی و قطب‌نما و چراغ روشنی‌بخشِ جویندگان بینش و حقیقت و پویندگان طریق خدمتِ خالصانه و صادقانه به اسلام و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران است.
فرازهایی از وصیتنامه‌های شهدای دفاع مقدس را به نقل از کتاب سبک‌بالان عاشق ذکر می‌کنیم.
فرازی از وصیتنامه شهید خداداد ورزدار:
«من عاشق خدا و امام زمان(عج) هستم و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود تا اینکه به معشوق خود یعنی الله برسم و به حق که ما می‌رویم تا این حسین زمان، خمینی بت‌شکن، را یاری کنیم و به حق خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند پاداش عظیم می‌دهد... از خواهرانم می‌خواهم که حجاب خود را حفظ کنند، چون حفظ حجاب خواهران از خون شهیدان باارزش‌تر است.» 
بخشی از وصیتنامه شهید عباس آزاد رنجبر:
«ای امت اسلامی و شهیدپرور! ما در مقابل خون شهیدان به هر اندازه‌ای که برای این انقلاب کار کنیم، باز کاری نکرده‌ایم و مدیون خون شهدا هستیم؛ چون هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست.»
قسمتی از وصیتنامه شهید خداوردی اصفهانی:
«از برادرانم می‌خواهم که درس خودشان را ادامه بدهند و اسلحه به زمین افتاده من را بردارند و از اسلام دفاع کنند.»
فرازی از وصیتنامه شهید محسن چنکشی:
«از برادرانم می‌خواهم که همیشه گوش به فرمان امام باشند و پیروی از خط رهبری را مد‌نظر قرار دهند و از بذل جان و مال دریغ نکنند و راه مرا ادامه دهند و فرصت را از دست ندهند تا به پیروزی نهائی برسیم.»
بخشی از وصیتنامه شهید علی چنکشی:
«در این نظام، چون هدف پیاده کردن احکام الهی است، هر کس در این مسیر حرکت کند و سعی در کمک به ثبات نظام و یاری مسئولین و خادمین خالص این نظام کند، در هر حالتی باشد، در حالت عبادت است. شما را سفارش می‌کنم به مقید بودن به نظام جمهوری اسلامی که امام عزیز در مورد این پدیده بزرگ تاریخ فرمودند: حفظ این نظام از نماز واجب‌تر است.»
قسمتی از وصیتنامه شهید علیوردی رادپور:
«توصیه‌ام به فرزندانم این است که بعد از من راه اسلام و رهبرمان را ادامه دهند و از مردم ایران تقاضا دارم که رهبر را تنها نگذارند و حرف ایشان را گوش دهند.»
فرازی از وصیتنامه شهید هوشنگ رادپور:
«راهی که من انتخاب کرده‌ام، راهی است که سرور شهیدان حسین(علیه‌السلام) و پدرم آن را انتخاب کرده‌اند. من شهادت در راه خدا و تکه تکه شدن جسمم را بهتر از مرگ با ذلت می‌دانم.»
بخشی از وصیتنامه شهید ابوطالب روزبان:
«شهادت ضامن پیروزی می‌باشد... از امام (رحمت‌الله) پیروی کنید و به دشمنان فرصت ندهید.»
قسمتی از وصیتنامه شهید مرتضی شماخی:
«خطاب به ظالمین و منافقین اعلام می‌کنم: بدانید و آگاه باشید تا حزب‌الله در جهان است، خواب راحت از چشمان شما ربوده خواهد شد.»
دیدار با اباعبدالله‌الحسین با لبان تشنه 
شهید ابوطالب روزبان در 16 سالگی به جبهه رفت و پس از مدتی دلاوری در منطقه عملیاتی فکه از ناحیه پهلو مجروح گردید و به بیمارستان نجمیه تهران منتقل شد. پزشکان ایشان را از نوشیدن هر گونه مایعات منع کردند و 25 روز هیچ چیزی ننوشید. آخرین روز وقتی که در خواب بود، دکترها آمدند و آخرین وضعیتش را اعلام کردند. پس از ساعتی که بیدار شد، چون دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود، برایش مایعات آوردند ولی گفت: در عالم رؤیا امام‌حسین(علیه‌السلام) را دیدم که گفت: شما تا نیم ساعت بعد زنده‌اید. از خودن آب خودداری کرد و در مورخ 30/02/1361 همچون ارباباش حسین تشنه‌لب به فیض عظیم شهادت نایل شد.
همسفر شهید تهرانی‌مقدم در مسیر شهادت
پاسدار شهید محمد داسدار در بخش مهمات‌سازی در پادگان هوا و فضای شهید مدرس شهرستان ملارد مشغول به کار بود. پس از یک سال خدمت، در سال 1385 در حین مأموریت به دلیل انفجار ابزار و مهمات جنگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.  
برادرش، پاسدار شهید محمود داسدار، پس از دوران سربازی به دنبال شغل بود که توسط محمد آقا به کار در پادگان شهید مدرس معرفی شد و مشغول خدمت گردید. 
شهید محمود داسدار به خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا خیلی علاقه داشت. در ایام محرم در دسته‌جات سینه‌زنی شرکت می‌کرد. همیشه آرزوی شهادت داشت. می‌گفت: دوست دارم مردنم رنگ و بوی حسینی داشته باشد. ارادت زیادی به امام رضا(ع) داشت. هر وقت به وی مرخصی می‌دادند، تصمیم می‌گرفت به پابوسی امام رضا برود. 
در آبان سال 1390، سردار حسن تهرانی‌مقدم رئیس سازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پدر صنعت موشکی ایران به ‌همراه تعدادی از پاسداران در پادگان شهید مدرس بر اثر انفجار زاغه مهمات به شهادت رسیدند. این شهدا به «شهدای غدیر» و «شهدای اقتدار» معروف هستند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی از این شهدا با عناوین «عناصر ممتاز»، «جان‌برکفان نستوه»، «مردان بزرگ» و از شهید حسن تهرانی‌مقدم با عناوین «سردار عالی‌قدر»، «دانشمند برجسته» و «پارسای بی‌ادعا» یاد کردند. محمود داسدار نیز از شهدای این انفجار است که همسفر شهید تهرانی‌مقدم در مسیر شهادت گردید.
همسر گرامی شهید محمود داسدار، شاخص‌های ادامه راه شهید را چنین می‌داند: «مهم‌ترین چیز برایش حجاب بود و پیروی از خط رهبری. واقعاً برای‌شان خیلی مهم بود این دو تا موضوع. ایتها واقعاً برای شهدا مهم بود. برای ما هم باید مهم باشد و ما هم ادامه می‌دهیم این راه را.» 
شهدا زنده و حاضر و ناظر هستند
پس از شهادت محمود داسدار، بعد از مدت کوتاهی، نشانه‌هایی در زندگی همسر گرامی شهید روی داد که احساس کرد هنوز محمود کنارش است و خاطرنشان کرد: «واقعاً می‌گویند شهدا زنده هستند، من بعینه در زندگیم این را درک کردم و دیدم.»
سفر حج عمره، مهریۀ همسر شهید داسدار بود و آقا محمود قول داده بود وی را به سفر حج ببرد؛ اما چون کادر سپاه بود و مشکل خروج از کشور داشت، این موضوع خیلی دور از ذهن بود و همسرش گفته بود که من هیچ وقت به آرزویم نمی‌رسم که پایم را در خانه خدا بگذارم. آقا محمود هم می‌گفت: نه، اینجوری فکر نکن. من سرم می‌رود ولی قولم نمی‌رود. یک سال بعد از شهادتش، دقیقاً روز تولد همسرش، با وی تماس گرفتند و گفتند که همسرهای شهدا را جزء قرعه‌کشی حج عمره قرار داده‌اند و اسمش در آمده است. دقیقاً روز تولد همسر شهید این اتفاق افتاد. اما باز هم مشکلی وجود داشت که همسر شهید نمی‌توانست هزینه را جور کند. چند روز بعد با همسر شهید تماس گرفتند و گفتند که شهید محمود داسدار بیمه عمرش را تمام و کمال به نام همسرش زده و مبلغ بیمه عمر تمام و کمال به حسابش واریز می‌شود. به این ترتیب از یک طرف در روز تولد همسر شهید، در قرعه‌کشی بدون نوبت حج عمره در آمده بود و از طرف دیگر پولش هم سریع و راحت جور شد. آنجا بود که همسر معظم شهید واقعاً بودنش را در زندگ حس کرد.
همسر شهید داسدار معتقد است: «یقین دارم محمود از خدا برایم گرفته بود. من در جای جای این سفر نورانی محمود را در کنار خود و کوثر حس می‌کردم.» 
اتفاق دیگر آن بود که زمانی که کوثر خانم دختر شهید، سه چهار سالش بود و مهدکودک می‌رفت، مادرش برایش یک اسکوتر خرید و به مربی‌هایش در مهدکودک داد و گفت: موقعی که می‌خواهید بدهید بهش در مراسم خاصی، بگویید فرشته‌ها از طرف پدرتان برایت آورده‌اند. یک روز که همسر شهید کوثر خانم را از مهد آورد، خیلی راحت برگشت و گفت: مامان می‌دانی چی شده؟ مادر گفت: چی شده؟ کوثر خانم گفت: می‌دانی فرشته‌ها از طرف بابا برای من اسکوتر آورده‌اند. این در حالی بود که هنوز کادو را اهدا نکرده بودند و هیچ حرفی هم نزده بودند. ماجرا از این قرار بود که کوثر خانم خواب دیده بود که پدرش آمده و در خواب گفته بود که باباجان، برایت یک اسکوتر گرفتم، دادم به فرشته‌ها برایت بیاورند.
از شفا تا شفاعت
مهندس شهید رضا کارگر برزی در سال 1358 در شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز متولد و در سال 1392 در دفاع از حرم آل‌الله به شهادت رسید و اولین شهید مدافع حرم استان البرز گردید.
شهید، نظر کردۀ حضرت زینب‌کبری(س) بود.
آقا رضا در سن 15 سالگی به طور کاملاً ناگهانی از ناحیه پا فلج شده و رفته‌رفته بیماری‌اش پیشرفت می‌کند به حدی که تا ناحیه کمر پیش می‌رود و نتیجه آزمایش‌ها حاکی از یک بیماری کم‌علاج به نام «گیلنباره» بود که از هر هزار نفر، یک نفر نجات پیدا می‌کند و تلاش و تجویز پزشکان بی‌ثمر شده و در نتیجه از درمان رضا عاجز و از بهبودی وی ناامید می‌شوند. 
پدر گرامی شهید، وقتی اوضاع را چنین دید، دست به دامان‌پرستار کربلا حضرت زینب‌ کبری شد و از ایشان خواست تا با دستان آبرومندشان از خدا شفای رضا را بطلبند و آن گاه بود که با عنایت این بانوی بزرگوار، تلخ‌ترین روزها تبدیل به خاطره‌انگیزترین روزها گردید و خانواده چند روز بعد شاهد بهبودی وضعیت رضا بودند و متوجه شدند در تقدیرنامه رضا، در پسِ شفا، شفاعتی خواهد درخشید و بی‌بی شفای رضا را داده تا در روزی که اشقیا خواستار تکرار حوادث کربلایی دیگر شدند، سرباز و فدایی حرمش باشد. 
پس از گذشت چند روز، به طور معجزه‌آسایی علائم بهبودی در رضا نمایان می‌شود و آرام‌آرام شروع به راه رفتن می‌کند.
به این ترتیب شفایافتۀ حضرت‌زینب‌کبری، بعدها مدافع حرمِ عمه سادات می‌گردد و در راه دفاع از حرم عقیله‌بنی‌هاشم به شهادت می‌رسد. 
شهید رضا کارگر برزی در مظلومیت، ساده‌زیستی و ولایتمداری شهره دوستان و آشنایان بود. مقید بودن به حلال و حرام را اساس زندگی خویش قرارداده بود. اقامه نماز اول وقت برای شهید خیلی مهم بود تاجایی که حتی در جاده هم برای اقامه نماز اول وقت، توقف می‌کرد. هیچ‌گاه نماز شبش ترک نشد حتی در زمان دفاع از حریم زینبی. خانواده و همرزمانش از نماز شبهای زیبایش یاد می‌کنند. همیشه یک عضو فعال و آماده در زمینه‌های فرهنگی و بسیج به شمار می‌آمد.
یکی از بهترین خصوصیات رضا، ولایتمداری‌اش بود. علاقه زیادی به حضرت آقا داشت و این جمله را چندین بار گفته بود: «اگر از سرهای‌مان کوه بسازند، هیچ‌گاه فرزندان‌مان در تاریخ نخواهند خواند که امام خامنه‌ای تنها ماند.»
هرکجا که می‌رفت، هدیه برای همسرش، تصویری از حضرت آقا می‌آورد. آخرین مرتبه به همسرش گفت: «این‌بار بهترین هدیه را برایت آوردم. که چهار تصویر سه بعدی از حضرت آقا بود.»
نیروی مخلص و پرتوان و نخبه و مخترع
آقا رضا در سال 1380 فارغ‌التحصیل رشته مهندسی برق و الکترونیک در مقطع کارشناسی شد. وی علاوه‌بر تلاشهای علمی و فنی در سطح دانشگاه، به موازات تحصیلش، انجام پروژه‌های علمی و ساخت و ابداع دستگاه‌های الکترونیکی را نیز در برنامه‌های خود داشت. بعدها با رتبه ممتاز ورودی دانشگاه امام‌حسین(ع) در مقطع کارشناسی ارشد گردید و با رتبه ممتاز در رشته اطلاعات امنيت فارغ‌التحصیل شد. خانواده‌اش بعد از شهادتش مدرک کارشناسی ارشد را در روز مراسم جشن دانشجویی توسط سرلشکر رحیم صفوی از دانشگاه امام حسین گرفتند.
آقا رضا با استفاده از تجارب ایام تحصیل و پشتکار و ذهن خلاقش در سال‌های پاسداری‌اش به عنوان یک نیروی نخبه و مخترع و پای کار ظاهر شد. 
یک نیروی مخلص و پرتوان و مخترع بود. بسیاری از تجهیزات نظامی فرسوده و از کار افتاده را دوباره احیا و گاهی قابلیت‌های جدیدی نیز به آنها اضافه کرد؛ در کمترین زمان توانایی مهندسی معکوس تجهیزات جنگی به غنیمت گرفته شده را داشت. 
متخصص تخریب و جنگ‌های پارتیزانی و چریکی و مخترع بمب‌های الکترونیکی و تله‌های انفجاری بود. 
بارها به مأموریت سوریه و لبنان رفته بود. از سال 89 بر روی سوریه متمرکز شده و آموزش افسران و فرماندهان سوری را از همان سال آغاز کرده بود. یکی از ویژگی‌های بارزش در عرصه آموزش، تبحر در انتقال دانش و آموزش به شاگردانش بود. هر بار که رضا به سوریه می‌آمد، بسیاری از شاگردانش با تأسی از رفتارش شیعه می‌شدند و در آخرین مأموریت، 7 نفر از شاگردانش به مذهب شیعه گرویدند.
اولین شهید مدافع حرم استان البرز
در سال 1392 به عنوان مدافع حرم اهل‌بیت(ع) به سوریه اعزام گردید و در سـحرگـاه 11 مـرداد 1392 مصادف بـا 24 رمـضـان 1434و روز قـدس بـا زبـان روزه در دفـاع از حـريـم آل‌الله بـه درجـه رفیع شهادت نایل آمد. وی در حلب، پس از درگیری از ناحیه سینه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمی می‌گردد. به بیمارستان منتقل می‌شود اما از شدت خونریزی داخلی به شهادت می‌رسد.  
 پـيکر مطهر شهيد در 15 مرداد در بهشت رضای نظرآباد آرمید. 
از شهيد کارگر برزي 2 فرزند به یادگار مانده است: محمدمهدی متولد 1385 و محمدحسین متولد 1387.
شهید حاج قاسم سلیمانی به دیدار خانواده شهید کارگر برزی رفت و وقتی بر سرمزار شهید حاضر شد، از شهید به عنوان یک نیروی مخلص، متعهد و کارآمد در جنگ یاد و شهید را با نام مهندس رضا خطاب کرد.
مصادیقی گسترده از زنده بودن شهدا
همسر معظم شهید کارگر برزی، کاملاً حضور شهید را در زندگی‌اش احساس می‌کند و مصادیق گسترده‌ای از آن تعریف کرده است:
«زمانی‌که در مدرسه برای بچه‌ها اتفاقی می‌افتد، پیش از آن‌که مدرسه با من تماس بگیرد، رضا من را آگاه می‌کند.
هرزمانی‌که ناگهان دلشوره گرفته و مضطرب شوم، اگر با خواندن قرآن و صلوات آرام نشوم، می‌فهمم که اتفاقی افتاده و رضا قصد دارد آن را به من بگوید.
یک روز احساس کردم رضا به دور من می‌چرخد. ناراحت شدم. شروع به‌گریه و گلایه کردم، گفتم: نمی‌دانم چه چیزی را می‌خواهی به من بگویی، من آن‌قدر بصیرت ندارم که تو را ببینم و منظورت را متوجه شوم. به ساعت نگاه کردم. ساعت 10:30 صبح بود. آرام نمی‌شدم. ظهر رسید و بچه‌ها از مدرسه بازگشتند. دیدم لباس‌های محمدمهدی پاره شده است. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: زنگ تفریح دوم در حیاط مدرسه به زمین خوردم. همان ساعتی بود که رضا می‌خواست من را آگاه کند.
یک مرتبه دیگر منزل دوستم بودم و متوجه گذر زمان نشدم که احساس کردم رضا به دور من می‌چرخد. زود به ساعت نگاه کردم. 14 بود. در صورتی‌که ساعت 13:30 بچه‌ها به منزل می‌رسند. کیف خود را برداشته و دویدم. زمانی‌که رسیدم، دیدم بچه‌ها از شدت‌گریه هلاک شده‌اند. بغل‌شان کرده و عذرخواهی کردم که غافل شده بودم.»