کد خبر: ۳۱۵۷۳۶
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۲
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس- ۱۰

‌مردمی و در دسترس بودن

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

مطالعۀ فراوان
اوقات فراغت آیت‌الله حق‏شناس، اغلب با مطالعه می‏گذشت؛ آن‌هم مطالعات خیلی عمیق و طولانی‏مدّت. یادم هست هر‌ وقت که حاج‌آقا مشغول مطالعه می‏شد، پنج‌شش ساعت طول می‏کشید. چندین کتاب‏ در موضوعات مختلف دور خودش می‏چید که اگر از یکی خسته شد، سراغ دیگری برود.1
پیروی از اهل فن
آیت‌الله حق‏شناس در موضوعی که به اجتهاد کسی معتقد بود، از او پیروی می‏کرد. مثلاً در مسائل پزشکی، در نسخه‏هایی که برای ایشان تجویز می‏کردیم، تابع مطلق بود. در حالی که ما گاهی حس می‏کردیم موافق نیست، ولی اگر دارویی تجویز می‏کردیم یا اگر کاری را می‏گفتیم که باید انجام دهد، همان‌گونه عمل می‏کرد، نه بر مبنای چیزی که خودش صلاح می‏دید.2
تسلّط بر خواب و بیداری
یکی دو‌بار به جایی دعوت شدم که آیت‌الله حق‏شناس هم آنجا حضور داشت. یادم هست در یکی از آن مجالس که من کنار ایشان نشسته بودم، ایشان اظهار خستگی کرد و فرمود: «می‏خواهم ده دقیقه بخوابم». با خودم گفتم: مگر می‏شود!؟ امّا دیدم ایشان چشم‏هایش را بست و سر ده دقیقه بیدار شد. ایشان تسلّط عجیبی بر نفس خود داشت.3
علاقه‏مندی به روضه زبان آذری
آیت‌الله حق‏شناس به دلیل آشنایی‏ای که از طریق نامادری خویش با زبان آذری داشت، به روضه‏های ترکی علاقه وافری نشان می‏داد.4
آراستگی در پوشش
لباس‏های آیت‌الله حق‏شناس معمولی، ولی همیشه تمیز و مرتّب بود. ایشان به گران‏قیمت بودن لباس و جنس آن توجّهی نداشت، بلکه می‏فرمود: «داداش جون! من در لباس پوشیدن، اعمّی5 هستم»؛ یعنی همین مقدار که به لحاظ عرفی بدن را بپوشاند و تمیز باشد، کافی است.6
***‏
آیت‌الله حق‏شناس به بعضی از لباس‏هایش توجّه خاصّی داشت. مثلاً می‏فرمود: «این لباس،‏ خیلی در نماز من نقش دارد». ایشان قبایی آبی‏رنگ داشت که به نظرم با پول خاصّی تهیّه شده بود. از این‌رو، زیاد آن را می‏پوشید. ایشان اهل نعلین پوشیدن نبود و معمولاً از کفشی استفاده می‏کرد که بتواند با آن راحت قدم بزند.7 اهل استفاده از انگشتر هم نبود.8
***‏
آیت‌الله حق‏شناس، خیلی به پیراهن سفید علاقه داشت و می‏فرمود: «این لباس، لباس بهشتی است».9
2. ویژگی‏های اجتماعی
مطالعه سلوک اجتماعی آیت‌الله حق‏شناس نشان می‏دهد که این شخصیّت ممتاز، همواره با مردم کوچه و بازار در ارتباط بوده و هیچ‌گاه خود را از مردم جدا نمی‏دیده است. در اینجا برخی از ویژگی‏های ایشان در این زمینه گزارش می‏شوند: 
صله رحم و معاشرت با اقوام
آیت‌الله حق‏شناس به نیازهای عاطفی خانواده، صله رحم، توجّه به فرزندان به‌ویژه فرزندان دختر، توجّه خاص داشت. ایشان با بچّه‏ها خیلی مهربان بود و در اوج محبّت با نوه‏های خود رفتار می‏کرد.10
***‏
من بارها شاهد بودم که اندرونی خانه آیت‌الله حق‏شناس، محلّ رفت‏‌و‌آمد فامیل‏ها، دخترها، پسرها، دامادها و نوه‏های ایشان بود و به اصطلاح، سفره ایشان همیشه پهن بود. در مقابل، هر‌ وقت هم که از سوی آنان دعوت می‏شد، می‏پذیرفت. حتّی یکی‌دو‌بار، مرا هم با خودشان به منزل آنها برد.11
مردمی بودن
گاهی در مسیر مسجد امین‌الدوله تا بازار سیّد‌ اسماعیل، ایشان را همراهی می‏کردم. در این مسیر، مردم عادی، بازاری، خانم رهگذر، معتاد و خلاصه هر‌کس که کاری با ایشان داشت یا سؤالی می‏خواست بپرسد، ایشان می‏ایستاد و با خوش‏رویی پاسخش را می‏داد. گاه سی‌چهل نفر در این مسیر پیش می‏آمدند و سلام و احوالپرسی می‏کردند. گاه معتادی جلو می‏آمد و با لحن مخصوص خود، حاج‌آقا را صدا می‏کرد و ایشان می‏ایستاد و می‏گفت: «چیه داداش‌جون! چی می‏خواهی؟» و مؤدّبانه حرف این معتاد را گوش می‏داد. معتادی که بسا من حاضر نبودم جوابش را بدهم، ایشان با حوصله و خوش‏رویی پاسخ او را می‏داد. وقتی خانم رهگذری سؤال می‏کرد، اطرافیان را به عقب هدایت می‏کرد تا حریم آن خانم حفظ شود. خلاصه در ارتباط گرفتن با ایشان، هیچ مانع و محذوری نبود. سر کوچه ایشان لبنیّاتی بود. بارها با صاحب مغازه می‏نشست و هم‏صحبت می‏شد. این عالم بزرگ، برای خود، جایگاهی قائل نبود که بخواهد از مردم جدا شود.12
***‏
یکی از دوستان جانباز که می‏دانست من در جلسات آیت‌الله حق‏شناس شرکت می‏کنم، قرار بود ازدواج کند. برای همین از من خواست که از حاج‌آقا بخواهم تا عقد ازدواجش را ایشان بخواند. یک شب، بین دو نماز یا بعد از نماز، جلو رفتم و تقاضای دوستم را بدون هیچ واسطه‏ای به خود ایشان رساندم. ایشان با لبخند، دستی به صورتم کشید و بدون هیچ شرطی تقاضای دوستم را پذیرفت. هیچ‌گاه آن چند دقیقه کوتاه را که خدمت ایشان بودم، فراموش نمی‏کنم. چند روز بعد هم با جمعی حدود هفت‌هشت نفر از خانواده عروس و داماد برای اجرای صیغه عقد، خدمت ایشان رسیدیم. پس از اجرای عقد، دوستم شیرینی‏ای را که آورده بود، به آیت‌الله حق‏شناس تعارف کرد. ایشان هم کمی از گوشه یک شیرینی برداشت و خورد. بعد هم عذرخواهی کرد و فرمود: «من مشکل قند دارم و نمی‏توانم بیشتر بخورم».13
***‏
آیت‌الله حق‏شناس، بسیار مردمی بود و به اصطلاح با آنان قاطی می‏شد. بارها پیش آمد که داخل مغازه‏ای شد و در حالی که صاحب مغازه ابتدا حواسش نبود و به کار خودش مشغول بود، ایشان به احوالپرسی با او می‏پرداخت.14
***‏
در سال‏های ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ سازمان منافقین برای برخی افراد شاخص کشور، نامه‏های رسمیِ مهر و سریال‏دار می‏فرستاد و به این وسیله آنها را تهدید به مرگ و ترور می‏کرد. از این نامه‏ها برای آیت‌الله حق‏شناس هم آمد. من این نامه‏ها را به بعضی از دوستان که در سپاه سِمتی داشتند، نشان دادم. بعد از چند روز، تعدادی از مقامات امنیّتی نزد ایشان آمدند و گفتند که: باید برای شما تیم حفاظتی تشکیل شود. ایشان به خاطر حواشی این کار و ایجاد محدودیّت در ارتباطشان با مردم، هرگز راضی نشد که تیم حفاظتی به شکل مرسوم برایش تشکیل شود؛ ولی وقتی که با اصرار آقایان رو‌به‌رو شد، با توجّه به اطّلاع ایشان از ارتباط من با جبهه و امور نظامی، فرمود: «اگر ایشان شخصاً این کار را قبول کند و افرادش را هم از بین بچّه‏های مسجد انتخاب کند، مشکلی نیست». این بود که من با کمک برادرم- که بعدها شهید شد- و دو نفر دیگر از بچّه‏های مسجد، کار حفاظت از ایشان را به عهده گرفتیم، تا اینکه وضعیت کشور به لحاظ امنیّتی بهتر شد و تنها بنده در کنار ایشان به عنوان محافظ و راننده ماندم. این حضور دائمی در کنار حاج‌آقا، موجب شد خیلی از مسائل اطراف ایشان را شاهد باشم.15
در دسترس بودن
یکی از ویژگی‏های آیت‌الله حق‏شناس، این بود که همه می‏توانستند به ایشان دسترسی داشته باشند. تعامل ایشان با مردم بسیار راحت بود. دور و بر ایشان، همه صنف آدمی دیده می‏شد: پزشک، بازاری، استاد دانشگاه، دانشجو، طلبه، پیر و جوان. من نوعاً وقتی خدمت ایشان می‏رفتم، انواع این آدم‏ها را دور حاج‌آقا می‏دیدم. اگر کسالتی نداشت، برای همه آدم‏ها در دسترس بود و وقت ‌و‌ بی‌وقت مراجعه داشت.16
***‏
آیت‌الله حق‏شناس، در دسترس مردم بود. ایشان غیر از اواخر عمر که مریض‏احوال بود، هر وقت به ایشان مراجعه می‏شد، پاسخگو بود. می‏فرمود: «انسان، موجودی اجتماعی است و باید در اجتماع قرار بگیرد و با مردم حشر ‌و ‌نشر داشته باشد». یادم هست خودشان در دهه شصت، در مغازه افراد مختلف می‏نشست و با آنها گفت‌و‌گو می‏کرد. در این زمینه ایشان این روایت را خیلی می‏خواند: «اَلمُؤمِنُ مَألوفٌ وَ لا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ وَ لا يُؤلَفُ؛17 مؤمن، اهل اُنس و اُلفت است و در کسى که الفت نگیرد و با او الفت نگیرند، خیرى نیست».18
همسایه‏دار بودن 19
آیت‌الله حق‏شناس با همه همسایه‏ها رفیق بود و احوالشان را می‏پرسید. هر روز که از خانه برای نماز ظهر یا مغرب بیرون می‏آمد، در حال رفتن یا برگشتن، وقتی با آنها برخورد می‏کرد، حتماً احوالپرسی می‏کرد و گپ‌و‌گفت دوستانه‏ای با آنها داشت. اگر مراسمی داشتند، چه روضه یا احیاناً مولودی، شرکت می‏کرد و اگر ایشان را دعوت می‏کردند، دعوتشان را اجابت می‏کرد. می‏فرمود: «اینها همسایه هستند و حق به گردن ما دارند. ما موظّفیم دعوتشان را بپذیریم». اگر یکی از همسایه‏ها از دنیا می‏رفت، معمولاً توان رفتن به تشییع جنازه را نداشت؛ ولی حتماً در مراسم ختمشان شرکت می‏کرد.20
***‏
آیت‌الله حق‏شناس با همسایگان منزلشان ارتباط ویژه‏ای داشت و با همسایه روبه‏رویشان معمولاً هر روز، صحبتی رد ‌و‌ بدل می‏کرد. مثلاً همسایۀ روبه‏رویی می‏گفت: حاج‌آقا! برایتان پیاز بخرم؟ ایشان هم اوّل، قیمتش را می‏پرسید و بعد، پاسخ مثبت یا منفی می‏داد.21
حق‏شناسی و سپاسداری
یکی از ویژگی‏های آیت‌الله حق‏شناس، این بود که نسبت به دیگران خیلی سپاس‏گزار بود. شنیدم که برخی‏ها آرزو می‏کردند که «ای کاش همه ما تشکّر کردن از مردم را از آمیرزا عبد‌الکریم یاد می‏گرفتیم!». یکی از آقایان مسئول که یک شب قدر در مجلس ایشان شرکت کرده بود، به من گفت: از حاج‌آقا یک درس بزرگ یاد گرفته‏ام و آن، صفت تشکّر کردن از مردم بود.22
***‏
یک‌بار که به منزل آیت‌الله حق‏شناس رفته بودم، آقا‌داوود ‌23 زیر بغل ایشان را گرفته بود و به ایشان کمک می‏کرد که برای ورزش چند قدمی راه برود. یادم نیست چه کاری برای آقا‌داوود پیش آمد که من به جای او زیر بغل حاج‌آقا را گرفتم و به ایشان کمک کردم. وقتی این کار را کردم، فرمود: «اینجا تو زیر بغلم را گرفتی، آن دنیا من زیر بغلت را می‏گیرم». حاج‌آقا همیشه در قبال خدماتی که برای ایشان انجام می‏دادیم، ما را دعا می‏کرد.24
***‏
یک روز ظهر، بعد از صحبت‏های آیت‌الله حق‏شناس، همراه ایشان به بازار رفتم. ایشان یک شیشه عسل بزرگ و خیلی مرغوب برای یکی از طلبه‏ها خرید. تعجّب کردم و به شوخی پرسیدم: حاج‌آقا! برای ما هم می‏خرید؟ فرمود: «این، برای فلانی است. دیشب هنگام سحر، برای من دعایی کرده و حالا من باید برایش جبران کنم».25
***‏
من بارها این را مشاهده و خود نیز تجربه کرده‏ام که اگر کسی در هر زمینه‏ای خدمتی برای آیت‌الله حق‏شناس انجام می‏داد، بعدها به بهترین شکل، جبران و قدردانی می‏شد.26
دقّت در رعایت حقّ‏ الناس
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «زمانی که در مدرسه فیضیّه بودم، برای مدّتی هم‏حجره‏ای داشتم که می‏گفت: «راضی نیستم که نماز شب بخوانی؛ چون وقتی بیدار می‏شوی، مزاحم خواب من می‏شوی!»؛ امّا من که مقیّد به خواندن نماز شب بودم و غیر از حجره، جای دیگری نداشتم که بروم، یک سال نماز شبم را قضا کردم تا این که حجره‏ام را عوض کردم».27
***‏
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «آن زمان که در خانه دایی‏ام زندگی می‏کردم، هر وقت زن‏دایی‏ام به نوعی از دستم دلخور می‏شد، من آن روز از غذایی که ایشان پخته بود، نمی‏خوردم. با خودم می‏گفتم: احتمالاً ایشان امروز راضی نیست که از دستپختش بخورم!».28
***‏
برای آسان شدن رفت‌‌و‌‏آمد آیت‌الله حق‏شناس، یکی از بازاریان، ماشین پیکان مُدل‏پایینی را در اختیار ایشان گذاشته بود که رانندگی آن به عهده من بود. یک روز صاحب ماشین به حاج آقا گفت: «به مشکل مالی برخورده‏ام و احتمالاً کار به فروش این ماشین بکشد. خواستم خبر بدهم تا زمان کافی برای تهیّه ماشین دیگر داشته باشید». حاج‌آقا از او تشکّر کرد و مثل روزهای قبل، من ایشان را تا منزل بردم. موقع پیاده شدن فرمود: «عبّاس‌‏آقا جون! ماشین را جای خوب پارک کن». من از این جمله متوجّه شدم که ایشان دیگر نمی‏خواهد از آن ماشین استفاده کند. موقع تحویل سوئیچ، به ایشان گفتم: این بنده خدا گفته که شاید دو ماه دیگر ماشین را بفروشد. بنا‌بر‌این شما می‏توانید تا آن زمان، از ماشین استفاده کنید. فرمود: «عبّاس‌آقا جون! این آقا روی قیمت امروزِ این ماشین حساب کرده و اگر من بخواهم تا دو ماه دیگر از آن استفاده کنم، استهلاکش بیشتر می‏شود و به همان میزان، افت قیمت پیدا می‏کند. آن وقت، من مسئول زیان ایشان می‏شوم و من این را نمی‏خواهم!». بعد هم فرمود: «از فردا صبح با تاکسی رفت‌و‌آمد می‏کنیم». خلاصه، بعد از چند روز که حاج‌آقا با تاکسی به مسجد می‏رفت، صاحب ماشین متوجّه موضوع شد و به ایشان اصرار کرد که همچنان از ماشین استفاده کند. حتّی گفت: شاید نیازی به فروش ماشین نباشد؛ امّا هر‌چه اصرار کرد، ایشان نپذیرفت و موقع خداحافظی، سوئیچ ماشین را به او تحویل داد.29
***‏
زمانی بود که خیلی از دوستانی که در جلسات آیت‌الله حق‏شناس شرکت می‏کردند، با موتورسیکلت به آنجا می‏آمدند. برای همین، حاج‌آقا مکرّر می‏فرمود: «داداش‌جون! نکند این موتورهایتان دود کند و همین‌طور در خیابان راه بیفتید و دودش به حلق مردم برود!».30
***‏
یک روز، آیت‌الله حق‏شناس به من فرمود: «داداش‌جون! خدمت آشیخ محمّدحسین زاهد بودم، ایشان به من گفت: «میرزا! تو پسر خوبی هستی؛ ولی یک عیب داری و آن، این که شب‏ها برای نماز بیدار نمی‏شوی!». من به آقا نگفتم که بیدار می‏شوم. بیدار می‏شدم؛ امّا ایشان گوشش سنگین بود و نمی‏شنید. منزل ایشان، پلّه‏های چوبی داشت و من دو ساعت به اذان صبح، کفش‏هایم را در می‏آوردم و روی پنجه پا از پلّه‏ها پایین می‏رفتم تا وضو بگیرم. در استانبولی هم کاه ریخته بودم که وقتی آب می‏ریزم، صدا نکند».31
پانوشت‌ها:
1- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. در این‌باره، ر. ک: ص۱۶۰ (مطالعۀ فراوان برای سخنرانی).    2- به نقل از دکتر محمّدرضا نوروزی.   3- به نقل از مهندس رضا افشارمقدّم.   4- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد عبّاس قائم‏مقامی.   5- اصطلاحی در علم اصول فقه است و بیانگر این که الفاظ عبادات در کاربرد شارع، فقط برای معنای صحیح آنها که واجد همۀ شرایط است، وضع نشده‏اند، بلکه برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده‏اند و در اینجا مقصود این است که همین اندازه که لباس، ایشان را بپوشاند، کافی است.   6- به نقل از حجّت‌الإسلام احمد قالیباف.   7- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.   8- به نقل از آقای محمّد جعفری   9- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد میرهاشم حسینی.   10- به نقل از دکتر علی‏اکبر محمّدی.   11- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.   12- به نقل از آقای علیرضا بختیاری.   13- به نقل از حجّت‌الإسلام صدر‌الدین نخچی.   14- به نقل از آقای محمّدحسن میرشاه‏ولد.   15- به نقل از آقای محمّدحسن میرشاه‏ولد. آقای سیّد رضا همایونی هم به این جریان اشاره نموده است.   16- به نقل از دکتر جواد محمّدی.   17- الکافی: ج۲، ص۱۰۲، ح۱۷.   18- به نقل از حجّت‌الإسلام عبد‌الرضا پورذهبی.   19- ر. ک: ص ۶۸ (شکیبایی و مدارا).   20- به نقل از آقای سیّد محمّدصادق مدرّسی.   21- به نقل از آقای علیرضا بختیاری.   22- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد میرهاشم حسینی.   23- آقای داوود یوسفیان. گویا ایشان چندین سال همراه و کمک‌کار آیت‌الله حق‏شناس بوده است.   24- به نقل از دکتر جواد محمّدی.   25- به نقل از آقای مرتضی اخوان.   26- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. در این‌باره، ر. ک: ص ۷۰ (انفاق از دوست‌داشتنی‏ها).   27- به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.   28- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی.   29- به نقل از آقای عبّاس صفری.   30- به نقل از آقای حسین کریمی.   31- به نقل از آقای محمّد مصلح حیدرزاده. در این‌باره، ر. ک: ص ۱۵۰ (میهمانی به ‌یاد ‌ماندنی).