مردمی و در دسترس بودن
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
مطالعۀ فراوان
اوقات فراغت آیتالله حقشناس، اغلب با مطالعه میگذشت؛ آنهم مطالعات خیلی عمیق و طولانیمدّت. یادم هست هر وقت که حاجآقا مشغول مطالعه میشد، پنجشش ساعت طول میکشید. چندین کتاب در موضوعات مختلف دور خودش میچید که اگر از یکی خسته شد، سراغ دیگری برود.1
پیروی از اهل فن
آیتالله حقشناس در موضوعی که به اجتهاد کسی معتقد بود، از او پیروی میکرد. مثلاً در مسائل پزشکی، در نسخههایی که برای ایشان تجویز میکردیم، تابع مطلق بود. در حالی که ما گاهی حس میکردیم موافق نیست، ولی اگر دارویی تجویز میکردیم یا اگر کاری را میگفتیم که باید انجام دهد، همانگونه عمل میکرد، نه بر مبنای چیزی که خودش صلاح میدید.2
تسلّط بر خواب و بیداری
یکی دوبار به جایی دعوت شدم که آیتالله حقشناس هم آنجا حضور داشت. یادم هست در یکی از آن مجالس که من کنار ایشان نشسته بودم، ایشان اظهار خستگی کرد و فرمود: «میخواهم ده دقیقه بخوابم». با خودم گفتم: مگر میشود!؟ امّا دیدم ایشان چشمهایش را بست و سر ده دقیقه بیدار شد. ایشان تسلّط عجیبی بر نفس خود داشت.3
علاقهمندی به روضه زبان آذری
آیتالله حقشناس به دلیل آشناییای که از طریق نامادری خویش با زبان آذری داشت، به روضههای ترکی علاقه وافری نشان میداد.4
آراستگی در پوشش
لباسهای آیتالله حقشناس معمولی، ولی همیشه تمیز و مرتّب بود. ایشان به گرانقیمت بودن لباس و جنس آن توجّهی نداشت، بلکه میفرمود: «داداش جون! من در لباس پوشیدن، اعمّی5 هستم»؛ یعنی همین مقدار که به لحاظ عرفی بدن را بپوشاند و تمیز باشد، کافی است.6
***
آیتالله حقشناس به بعضی از لباسهایش توجّه خاصّی داشت. مثلاً میفرمود: «این لباس، خیلی در نماز من نقش دارد». ایشان قبایی آبیرنگ داشت که به نظرم با پول خاصّی تهیّه شده بود. از اینرو، زیاد آن را میپوشید. ایشان اهل نعلین پوشیدن نبود و معمولاً از کفشی استفاده میکرد که بتواند با آن راحت قدم بزند.7 اهل استفاده از انگشتر هم نبود.8
***
آیتالله حقشناس، خیلی به پیراهن سفید علاقه داشت و میفرمود: «این لباس، لباس بهشتی است».9
2. ویژگیهای اجتماعی
مطالعه سلوک اجتماعی آیتالله حقشناس نشان میدهد که این شخصیّت ممتاز، همواره با مردم کوچه و بازار در ارتباط بوده و هیچگاه خود را از مردم جدا نمیدیده است. در اینجا برخی از ویژگیهای ایشان در این زمینه گزارش میشوند:
صله رحم و معاشرت با اقوام
آیتالله حقشناس به نیازهای عاطفی خانواده، صله رحم، توجّه به فرزندان بهویژه فرزندان دختر، توجّه خاص داشت. ایشان با بچّهها خیلی مهربان بود و در اوج محبّت با نوههای خود رفتار میکرد.10
***
من بارها شاهد بودم که اندرونی خانه آیتالله حقشناس، محلّ رفتوآمد فامیلها، دخترها، پسرها، دامادها و نوههای ایشان بود و به اصطلاح، سفره ایشان همیشه پهن بود. در مقابل، هر وقت هم که از سوی آنان دعوت میشد، میپذیرفت. حتّی یکیدوبار، مرا هم با خودشان به منزل آنها برد.11
مردمی بودن
گاهی در مسیر مسجد امینالدوله تا بازار سیّد اسماعیل، ایشان را همراهی میکردم. در این مسیر، مردم عادی، بازاری، خانم رهگذر، معتاد و خلاصه هرکس که کاری با ایشان داشت یا سؤالی میخواست بپرسد، ایشان میایستاد و با خوشرویی پاسخش را میداد. گاه سیچهل نفر در این مسیر پیش میآمدند و سلام و احوالپرسی میکردند. گاه معتادی جلو میآمد و با لحن مخصوص خود، حاجآقا را صدا میکرد و ایشان میایستاد و میگفت: «چیه داداشجون! چی میخواهی؟» و مؤدّبانه حرف این معتاد را گوش میداد. معتادی که بسا من حاضر نبودم جوابش را بدهم، ایشان با حوصله و خوشرویی پاسخ او را میداد. وقتی خانم رهگذری سؤال میکرد، اطرافیان را به عقب هدایت میکرد تا حریم آن خانم حفظ شود. خلاصه در ارتباط گرفتن با ایشان، هیچ مانع و محذوری نبود. سر کوچه ایشان لبنیّاتی بود. بارها با صاحب مغازه مینشست و همصحبت میشد. این عالم بزرگ، برای خود، جایگاهی قائل نبود که بخواهد از مردم جدا شود.12
***
یکی از دوستان جانباز که میدانست من در جلسات آیتالله حقشناس شرکت میکنم، قرار بود ازدواج کند. برای همین از من خواست که از حاجآقا بخواهم تا عقد ازدواجش را ایشان بخواند. یک شب، بین دو نماز یا بعد از نماز، جلو رفتم و تقاضای دوستم را بدون هیچ واسطهای به خود ایشان رساندم. ایشان با لبخند، دستی به صورتم کشید و بدون هیچ شرطی تقاضای دوستم را پذیرفت. هیچگاه آن چند دقیقه کوتاه را که خدمت ایشان بودم، فراموش نمیکنم. چند روز بعد هم با جمعی حدود هفتهشت نفر از خانواده عروس و داماد برای اجرای صیغه عقد، خدمت ایشان رسیدیم. پس از اجرای عقد، دوستم شیرینیای را که آورده بود، به آیتالله حقشناس تعارف کرد. ایشان هم کمی از گوشه یک شیرینی برداشت و خورد. بعد هم عذرخواهی کرد و فرمود: «من مشکل قند دارم و نمیتوانم بیشتر بخورم».13
***
آیتالله حقشناس، بسیار مردمی بود و به اصطلاح با آنان قاطی میشد. بارها پیش آمد که داخل مغازهای شد و در حالی که صاحب مغازه ابتدا حواسش نبود و به کار خودش مشغول بود، ایشان به احوالپرسی با او میپرداخت.14
***
در سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ سازمان منافقین برای برخی افراد شاخص کشور، نامههای رسمیِ مهر و سریالدار میفرستاد و به این وسیله آنها را تهدید به مرگ و ترور میکرد. از این نامهها برای آیتالله حقشناس هم آمد. من این نامهها را به بعضی از دوستان که در سپاه سِمتی داشتند، نشان دادم. بعد از چند روز، تعدادی از مقامات امنیّتی نزد ایشان آمدند و گفتند که: باید برای شما تیم حفاظتی تشکیل شود. ایشان به خاطر حواشی این کار و ایجاد محدودیّت در ارتباطشان با مردم، هرگز راضی نشد که تیم حفاظتی به شکل مرسوم برایش تشکیل شود؛ ولی وقتی که با اصرار آقایان روبهرو شد، با توجّه به اطّلاع ایشان از ارتباط من با جبهه و امور نظامی، فرمود: «اگر ایشان شخصاً این کار را قبول کند و افرادش را هم از بین بچّههای مسجد انتخاب کند، مشکلی نیست». این بود که من با کمک برادرم- که بعدها شهید شد- و دو نفر دیگر از بچّههای مسجد، کار حفاظت از ایشان را به عهده گرفتیم، تا اینکه وضعیت کشور به لحاظ امنیّتی بهتر شد و تنها بنده در کنار ایشان به عنوان محافظ و راننده ماندم. این حضور دائمی در کنار حاجآقا، موجب شد خیلی از مسائل اطراف ایشان را شاهد باشم.15
در دسترس بودن
یکی از ویژگیهای آیتالله حقشناس، این بود که همه میتوانستند به ایشان دسترسی داشته باشند. تعامل ایشان با مردم بسیار راحت بود. دور و بر ایشان، همه صنف آدمی دیده میشد: پزشک، بازاری، استاد دانشگاه، دانشجو، طلبه، پیر و جوان. من نوعاً وقتی خدمت ایشان میرفتم، انواع این آدمها را دور حاجآقا میدیدم. اگر کسالتی نداشت، برای همه آدمها در دسترس بود و وقت و بیوقت مراجعه داشت.16
***
آیتالله حقشناس، در دسترس مردم بود. ایشان غیر از اواخر عمر که مریضاحوال بود، هر وقت به ایشان مراجعه میشد، پاسخگو بود. میفرمود: «انسان، موجودی اجتماعی است و باید در اجتماع قرار بگیرد و با مردم حشر و نشر داشته باشد». یادم هست خودشان در دهه شصت، در مغازه افراد مختلف مینشست و با آنها گفتوگو میکرد. در این زمینه ایشان این روایت را خیلی میخواند: «اَلمُؤمِنُ مَألوفٌ وَ لا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ وَ لا يُؤلَفُ؛17 مؤمن، اهل اُنس و اُلفت است و در کسى که الفت نگیرد و با او الفت نگیرند، خیرى نیست».18
همسایهدار بودن 19
آیتالله حقشناس با همه همسایهها رفیق بود و احوالشان را میپرسید. هر روز که از خانه برای نماز ظهر یا مغرب بیرون میآمد، در حال رفتن یا برگشتن، وقتی با آنها برخورد میکرد، حتماً احوالپرسی میکرد و گپوگفت دوستانهای با آنها داشت. اگر مراسمی داشتند، چه روضه یا احیاناً مولودی، شرکت میکرد و اگر ایشان را دعوت میکردند، دعوتشان را اجابت میکرد. میفرمود: «اینها همسایه هستند و حق به گردن ما دارند. ما موظّفیم دعوتشان را بپذیریم». اگر یکی از همسایهها از دنیا میرفت، معمولاً توان رفتن به تشییع جنازه را نداشت؛ ولی حتماً در مراسم ختمشان شرکت میکرد.20
***
آیتالله حقشناس با همسایگان منزلشان ارتباط ویژهای داشت و با همسایه روبهرویشان معمولاً هر روز، صحبتی رد و بدل میکرد. مثلاً همسایۀ روبهرویی میگفت: حاجآقا! برایتان پیاز بخرم؟ ایشان هم اوّل، قیمتش را میپرسید و بعد، پاسخ مثبت یا منفی میداد.21
حقشناسی و سپاسداری
یکی از ویژگیهای آیتالله حقشناس، این بود که نسبت به دیگران خیلی سپاسگزار بود. شنیدم که برخیها آرزو میکردند که «ای کاش همه ما تشکّر کردن از مردم را از آمیرزا عبدالکریم یاد میگرفتیم!». یکی از آقایان مسئول که یک شب قدر در مجلس ایشان شرکت کرده بود، به من گفت: از حاجآقا یک درس بزرگ یاد گرفتهام و آن، صفت تشکّر کردن از مردم بود.22
***
یکبار که به منزل آیتالله حقشناس رفته بودم، آقاداوود 23 زیر بغل ایشان را گرفته بود و به ایشان کمک میکرد که برای ورزش چند قدمی راه برود. یادم نیست چه کاری برای آقاداوود پیش آمد که من به جای او زیر بغل حاجآقا را گرفتم و به ایشان کمک کردم. وقتی این کار را کردم، فرمود: «اینجا تو زیر بغلم را گرفتی، آن دنیا من زیر بغلت را میگیرم». حاجآقا همیشه در قبال خدماتی که برای ایشان انجام میدادیم، ما را دعا میکرد.24
***
یک روز ظهر، بعد از صحبتهای آیتالله حقشناس، همراه ایشان به بازار رفتم. ایشان یک شیشه عسل بزرگ و خیلی مرغوب برای یکی از طلبهها خرید. تعجّب کردم و به شوخی پرسیدم: حاجآقا! برای ما هم میخرید؟ فرمود: «این، برای فلانی است. دیشب هنگام سحر، برای من دعایی کرده و حالا من باید برایش جبران کنم».25
***
من بارها این را مشاهده و خود نیز تجربه کردهام که اگر کسی در هر زمینهای خدمتی برای آیتالله حقشناس انجام میداد، بعدها به بهترین شکل، جبران و قدردانی میشد.26
دقّت در رعایت حقّ الناس
آیتالله حقشناس میفرمود: «زمانی که در مدرسه فیضیّه بودم، برای مدّتی همحجرهای داشتم که میگفت: «راضی نیستم که نماز شب بخوانی؛ چون وقتی بیدار میشوی، مزاحم خواب من میشوی!»؛ امّا من که مقیّد به خواندن نماز شب بودم و غیر از حجره، جای دیگری نداشتم که بروم، یک سال نماز شبم را قضا کردم تا این که حجرهام را عوض کردم».27
***
آیتالله حقشناس میفرمود: «آن زمان که در خانه داییام زندگی میکردم، هر وقت زنداییام به نوعی از دستم دلخور میشد، من آن روز از غذایی که ایشان پخته بود، نمیخوردم. با خودم میگفتم: احتمالاً ایشان امروز راضی نیست که از دستپختش بخورم!».28
***
برای آسان شدن رفتوآمد آیتالله حقشناس، یکی از بازاریان، ماشین پیکان مُدلپایینی را در اختیار ایشان گذاشته بود که رانندگی آن به عهده من بود. یک روز صاحب ماشین به حاج آقا گفت: «به مشکل مالی برخوردهام و احتمالاً کار به فروش این ماشین بکشد. خواستم خبر بدهم تا زمان کافی برای تهیّه ماشین دیگر داشته باشید». حاجآقا از او تشکّر کرد و مثل روزهای قبل، من ایشان را تا منزل بردم. موقع پیاده شدن فرمود: «عبّاسآقا جون! ماشین را جای خوب پارک کن». من از این جمله متوجّه شدم که ایشان دیگر نمیخواهد از آن ماشین استفاده کند. موقع تحویل سوئیچ، به ایشان گفتم: این بنده خدا گفته که شاید دو ماه دیگر ماشین را بفروشد. بنابراین شما میتوانید تا آن زمان، از ماشین استفاده کنید. فرمود: «عبّاسآقا جون! این آقا روی قیمت امروزِ این ماشین حساب کرده و اگر من بخواهم تا دو ماه دیگر از آن استفاده کنم، استهلاکش بیشتر میشود و به همان میزان، افت قیمت پیدا میکند. آن وقت، من مسئول زیان ایشان میشوم و من این را نمیخواهم!». بعد هم فرمود: «از فردا صبح با تاکسی رفتوآمد میکنیم». خلاصه، بعد از چند روز که حاجآقا با تاکسی به مسجد میرفت، صاحب ماشین متوجّه موضوع شد و به ایشان اصرار کرد که همچنان از ماشین استفاده کند. حتّی گفت: شاید نیازی به فروش ماشین نباشد؛ امّا هرچه اصرار کرد، ایشان نپذیرفت و موقع خداحافظی، سوئیچ ماشین را به او تحویل داد.29
***
زمانی بود که خیلی از دوستانی که در جلسات آیتالله حقشناس شرکت میکردند، با موتورسیکلت به آنجا میآمدند. برای همین، حاجآقا مکرّر میفرمود: «داداشجون! نکند این موتورهایتان دود کند و همینطور در خیابان راه بیفتید و دودش به حلق مردم برود!».30
***
یک روز، آیتالله حقشناس به من فرمود: «داداشجون! خدمت آشیخ محمّدحسین زاهد بودم، ایشان به من گفت: «میرزا! تو پسر خوبی هستی؛ ولی یک عیب داری و آن، این که شبها برای نماز بیدار نمیشوی!». من به آقا نگفتم که بیدار میشوم. بیدار میشدم؛ امّا ایشان گوشش سنگین بود و نمیشنید. منزل ایشان، پلّههای چوبی داشت و من دو ساعت به اذان صبح، کفشهایم را در میآوردم و روی پنجه پا از پلّهها پایین میرفتم تا وضو بگیرم. در استانبولی هم کاه ریخته بودم که وقتی آب میریزم، صدا نکند».31
پانوشتها:
1- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. در اینباره، ر. ک: ص۱۶۰ (مطالعۀ فراوان برای سخنرانی). 2- به نقل از دکتر محمّدرضا نوروزی. 3- به نقل از مهندس رضا افشارمقدّم. 4- به نقل از حجّتالإسلام سیّد عبّاس قائممقامی. 5- اصطلاحی در علم اصول فقه است و بیانگر این که الفاظ عبادات در کاربرد شارع، فقط برای معنای صحیح آنها که واجد همۀ شرایط است، وضع نشدهاند، بلکه برای اعم از صحیح و فاسد وضع شدهاند و در اینجا مقصود این است که همین اندازه که لباس، ایشان را بپوشاند، کافی است. 6- به نقل از حجّتالإسلام احمد قالیباف. 7- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. 8- به نقل از آقای محمّد جعفری 9- به نقل از حجّتالإسلام سیّد میرهاشم حسینی. 10- به نقل از دکتر علیاکبر محمّدی. 11- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. 12- به نقل از آقای علیرضا بختیاری. 13- به نقل از حجّتالإسلام صدرالدین نخچی. 14- به نقل از آقای محمّدحسن میرشاهولد. 15- به نقل از آقای محمّدحسن میرشاهولد. آقای سیّد رضا همایونی هم به این جریان اشاره نموده است. 16- به نقل از دکتر جواد محمّدی. 17- الکافی: ج۲، ص۱۰۲، ح۱۷. 18- به نقل از حجّتالإسلام عبدالرضا پورذهبی. 19- ر. ک: ص ۶۸ (شکیبایی و مدارا). 20- به نقل از آقای سیّد محمّدصادق مدرّسی. 21- به نقل از آقای علیرضا بختیاری. 22- به نقل از حجّتالإسلام سیّد میرهاشم حسینی. 23- آقای داوود یوسفیان. گویا ایشان چندین سال همراه و کمککار آیتالله حقشناس بوده است. 24- به نقل از دکتر جواد محمّدی. 25- به نقل از آقای مرتضی اخوان. 26- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. در اینباره، ر. ک: ص ۷۰ (انفاق از دوستداشتنیها). 27- به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی. 28- به نقل از آقای سیّد رضا همایونی. 29- به نقل از آقای عبّاس صفری. 30- به نقل از آقای حسین کریمی. 31- به نقل از آقای محمّد مصلح حیدرزاده. در اینباره، ر. ک: ص ۱۵۰ (میهمانی به یاد ماندنی).