کد خبر: ۳۱۵۷۳۵
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۲
«امید و شکست» خاطرات سال‌ها فعالیت اطلاعاتی- امنیتی یعقوب نیمرودی برای اسرائیل- ۳

ایران آب تصفیه‌شده می‌نوشد

یک واحد مسکونی جادار در تهران اجاره و آن را به دو قسمت تقسیم کردم. نیمی از آن را به دفتر‌کار و نیم دیگر را به استاد و معلم خود افرایم لیفشیتص و همسرش شوشانا اختصاص دادم. لیفشیتص به ‌عنوان نماینده من به تهران سفر کرد در حالی‌که دهه هفتاد عمر خود را به سر می‌برد. 
او شخص عجیبی در پایتخت ایران بود: عضو خالص حزب کار اسرائیل مثل پنحاس سپیرو لوی اشکول، صهیونیستی تمام‌عیار با اخلاق کاری عالی و ارزش‌های سوسیالیستی. لیفشیتص یک تعاونی در اسرائیل تأسیس نمود و خودش مدیر فروشگاه مرکزی در اورشلیم بود. همان‌طور که در ابتدای کتاب گفتم، زمانی که در اورشلیم جوانی بیست‌و‌پنج ساله بودم او مرا پذیرفت و در فروشگاه به من کار داد و کمک به خانواده‌ام را در روزهایی که در تنگنای سختی بودم، ممکن ساخت. دیدن یک سوسیالیست پیر که یک‌شبه به یک تاجر تبدیل شود کمی غیر‌طبیعی بود اما مشخص بود که او نیز از هر لحظه‌اش لذت می‌برد. وقتی به تهران رسید برای یادگیری زبان فارسی در دانشگاه ثبت‌نام کرد و پس از گذشت شش ماه در یکی از ملاقات‌هایمان در دفتر تهران، هنگامی‌که لیفشیتص ناگهان به زبان فارسی شروع به صحبت کرد من را حیرت‌زده ساخت. من دوستم را در پایتخت ایران به او معرفی کردم و در زمان کوتاهی به شناخت کاملی رسید که او کیست، کسی که در لابی‌های سیاسی و نظامی در ایران حضور داشت.
البته با هماهنگی سفارت، با بسیاری از شرکت‌ها کار کردیم. وابستگی نظامی در آن روزها به سختی کار می‌کرد و من وارد فضائی خالی شدم که پس از معرفی‌ام به عنوان نماینده صنایع دفاعی اسرائیل ایجاد شده بود. با ابتکار من کارخانه‌ها و شرکت‌ها، نمایندگان خود را به تهران می‌فرستادند. برای نمونه سامی کاتساو به ‌عنوان نماینده «سولتام» وارد تهران شد، او را از سال‌های پایانی دهه شصت و زمانی که به عنوان مربی دوره آموزش خمپاره به ایران آمد می‌شناختم. کاتساو نسبت به من و ایرانی‌ها محبت داشت. نمونه دیگر، دوستم اشلوما زبلودوویچ از مالکین کارخانه‌های «تمپالا»ی فنلاندی‌ها، شریک شرکت «سولل بونه» در کارخانه «سولتام». زبلودوویچ کسی است که به همراه داوود هکوهن کارخانه «سولتام» را تأسیس کردند. زبلودوویچ اولویت‌های بازار ایران را شناخت و در پس از مدتی یک سری قراردادهای تجاری را با ایرانی‌ها امضا کرد. وقتی اولین قراردادها ثبت شدند در دوره خدمتم به عنوان وابسته نظامی ارتش دفاعی اسرائیل بودم. بخشی از این معاملات شامل عرضه خمپاره‌اندازها و بمب‌های خمپاره‌ای برای ارتش ایران و توسعه ابزار توپخانه‌ای در مقادیر قابل توجه بود. ابتدا من نمایندگان صنایع را در ملاقات‌های تجاری‌شان همراهی می‌کردم اما به تدریج خود شروع به مدیریت مذاکرات با عوامل مرتبط مثل وزیر دفاع و و مدیر صنایع دفاع ژنرال طوفانیان کردند. کم‌کم کار به صورت حرفه‌ای و با حداقل سوء‌تفاهم و یا سوء‌عملکرد، با رضایت هر دو طرف آغاز شد. روند امور طوری شد که دیگر مجبور نبودم به تهران بروم و فقط برگه‌های رسمی تأیید‌کننده معاملات مختلف را امضا می‌کردم.
درآمدزایی از طریق نمایندگی صنایع دفاعی اسرائیل در آن روزها جلوه خوبی نداشت و درخور یک افسر ارشد ذخیره نبود. بدگویان تمایل به فراموشی این قضیه داشتند که انجام معاملات به ارزش میلیون‌ها دلار برای صنایع دفاعی به خودی خود موفقیت است. به نظر آنها، دلالی باید به صورت رایگان و صرفاً از روی اعتقادات صهیونیستی باشد. البته در صنایع دفاعی جنبه‌های دیگر را هم می‌دیدند. آن‌ها می‌دانستند چطور کارها و قراردادهای بزرگ حاصل از شبکه ارتباطی وسیع و پر شاخ و برگ من در ایران را قدر بدانند و ارزش بنهند.
 اما خیلی زود برای من روشن شد در این میان کسانی هستند که به هر طریقی انتظار دارند کار را به صورت داوطلبانه انجام دهم. به این ترتیب در آغاز مسیر دنیای تجارت، خود را در دسته‌ای با مدیریت کنسرسیوم «کور» انجمن کارگران، مئیر عامیت، از دوستان عزیزم، فرمانده سابق فرماندهی جنوب در اطلاعات ارتش و «موساد» یافتم. برای کارخانه کور که تولید‌کننده ماسک‌های گاز است، قراردادی بزرگ با وزارت دفاع ایران گرفتم. زمانی که صورتحساب دستمزدم را به «کور» دادم، مدیرکل مئیر عامیت، به ‌صورت جدی مداخله کرد و از پرداخت آن امتناع کرد. درک مکانیزم‌های پشت‌پرده چنین معاملاتی و نقش حیاتی که توسط واسطه‌هایی همچون من پر می‌شوند، واسطه‌هایی که روابط شخصی را به کار می‌گیرند و کمک می‌کنند به این که آنها در مناقصات بزرگ در رقابت سخت با فعالان و شرکت‌های برتر صنایع دفاعی در جهان به دفعات به موفقیت دست یابند، برای «مئیر» دوست واقعی‌ام که برایش خیلی ارزش قائل بودم سخت بود. در ازای قراردادی که برای «کور» منعقد کردم، آن‌ها می‌بایست تقریباً صد هزار دلار به من می‌پرداختند. هنگامی که عامیت این را شنید از این موضوع خشمگین شد و معترضانه گفت: «دیوانه شدی؟ برای چنین مبلغی تمام زندگی‌ام را کار کردم!»
با شنیدن این حرفش من هم جوش آوردم و با عصبانیت زیادی جوابش را دادم: «این چه معنی می‌دهد؟ پرداخت نمی‌کنی؟ من دیگر وابسته نظامی ارتش نیستم! من الآن یک تاجر خصوصی‌ام. معامله بزرگی را برای شما ترتیب دادم که توانایی دستیابی به آن را با قدرت خودتان نداشتید، پس باید بپردازید.»
در نهایت موافقت شد این اختلاف را پیش داوری مورد قبول، وکیل یهوشع روطنشطریخ که در آن روزها نماینده موساد نیز بود ببریم. پس از گذشت مدتی داور به نفع من حکم داد. مجموعه «کور» مجبور به پرداخت کامل میزانی که درخواست کرده بودم به‌علاوه هزینه‌های دادرسی شد. من که از کل این موضوع رنجیده خاطر شده بودم، نیمی از این مبلغ را به نیازمندان کمک کردم. زمان گذشت تا روابط بین من و مئیر عامیت به روال عادی‌اش برگردد و او متوجه این حقیقت شود که دیگر یک نظامی نیستم و اینکه دنیای تجارت قوانین بازی دیگری دارد.
این داستان شاید فضائی را که در آن مجبور به فعالیت بودم، بیشتر توضیح دهد. برخی از همکاران سابق من در ارتش اسرائیل از روی حسادت لقب «فروشنده(دلال) اسلحه» را به من دادند در حالی که بسیاری از آنها سعی کردند شانس خود را در فروش سلاح امتحان کنند و شکست خوردند. این لقب که مفهوم بدی داشت، من را خشمگین می‌کرد و لکه سیاهی بر روی نامم بود. حتی اگر دوره‌ای در زندگی‌ام را به تجارت محصولات دفاعی نیز مشغول بودم، به‌راستی این موضوع معرف تجارت و حوزه مورد علاقه من نبود. بخش قابل توجهی از فعالیت‌های من، در دهه هفتاد، به طور واضح غیرنظامی بود، از جمله فروش ده‌ها عدد دستگاه تصفیه آب دریا، فروش تریلرهای حمل‌ونقل کانتینر و فروش هزاران آشپزخانه صحرایی قابل حمل که در کیبوتص ناصر سیرانی تولید شده بودند.
همان‌طور که قبلاً گفته شد بخش قابل توجهی از زمان و انرژی خود را صرف بازاریابی دستگاه‌های تصفیه آب کردم که در اسرائیل توسط شرکت «مهندسی آب‌شیرین‌کن (با فسفر) با مسئولیت محدود» تولید می‌شدند. تا سال ۱۹۷۹ پس از سقوط شاه و گرفتن حکومت توسط آیت‌الله خمینی که مجبور به ترک ایران شدیم، بیش از ۶۰ دستگاه تصفیه آب را در منطقه خلیج‌فارس فروخته و نصب کرده بودیم. تمام ناحیه شرقی خلیج‌فارس آب آشامیدنی تولید‌شده توسط تجهیزات اسرائیلی را دریافت می‌کردند. در آغاز مسیرم در دنیای تجارت رؤیای تأسیس کارخانه تولید دستگاه‌های آب شیرین‌کن را در سرم می‌پروراندم و برای انجام آن، مذاکراتی را با مجموعه شرکت‌های آیزنبرگ که در مالکیت تاجری بنام شائول آیزنبرگ بود هدایت کردم. در پایان، آیزنبرگ از تعهدش سر باز زد و هنگامی‌که از وی طلب پشتیبانی و حمایت مالی کردیم ناپدید شد. تصمیم گرفتم به تنهائی ادامه دهم، و شرکتی را در اسرائیل با نام «تجارت خارجی نیمرودی با مسئولیت محدود» تأسیس کردم و افرایم لیفشیتص را به ایران فرستادم؛ دفتر اسرائیل را دوست دوران کودکی‌ام یهودا البوهر مدیریت می‌کرد و من بین تل‌آویو، تهران و لندن که در آنجا نیز آپارتمانی را اجاره کرده بودم و به عنوان دفتر از آن استفاده می‌کردم، در رفت‌و‌آمد بودم. 
در زمینه تصفیه آب دریا در زمانی که به عنوان وابسته در ارتش اسرائیل خدمت می‌کردم، معامله دیگری هم انجام دادم. اوایل دهه ۶۰ ایران دو دستگاه تصفیه آب از شرکت آمریکایی «فیلکو» خریداری کرد. شرایط خرید تجهیزات این آب‌شیرین‌کن‌های پیشرفته از این قرار بودند: «کلید روشن»، یعنی تحویل محصول و راه‌اندازی آن کاملاً برعهده فروشنده بود. تکنسین‌های آمریکایی که برای راه‌اندازی این دستگاه‌ها فرستاده شده بودند توانایی تحمل شرایط آب‌و‌هوائی و باقی شرایط خدمت در ایران را نداشتند؛ اما برای ما اسرائیلی‌ها مشکلی وجود نداشت. ما مثل آمریکایی‌ها نازپرورده نبودیم و این به ما برتری معناداری می‌داد. در نهایت تکنیسین‌های «فیلکو» شکست خوردند و ماموریتشان را رها کردند. تکنیسین‌های ایرانی توانایی اینکه جایگزین آنها شوند را نداشتند و تجهیزات گران‌قیمت رها شده بودند.