کد خبر: ۳۱۴۶۲۵
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۴۰۴ - ۱۹:۲۰
واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب -بخش یکصد و چهل

موج ضد مردمی دیگری از راه رسید/حکایت سینماتوگراف 2

سعید مستغاثی

‌‌هنوز از شرایط خطیر کرونا رهایی پیدا نکرده بودیم که با قضایای پاییز 1401 مواجه شدیم و این‌بار حتی از دوران کرونا هم شرایط برای سینما سخت‌تر شد. اوضاع به حدی رسید که دیگر کسی به همین سادگی نمی‌توانست کار کند و در واقع بخش ممیزی و صدور پروانه فیلمسازی و نمایش از سازمان سینمایی به برنامه‌ریزان کف خیابان‌ها و رسانه‌های زنجیره‌ای و کانون‌های اداره‌کننده آنها انتقال یافته بود که اگرچه کلی ادعای دموکراسی و حقوق بشر و آزادی داشتند اما در واقع به دیکتاتوری‌ترین شکل، پروانه ساخت و نمایش برای احدالناسی صادر نکرده که هیچ، هرکسی هم جرأت فیلمسازی یا ارائه فیلمنامه برای پروانه ساخت پیدا می‌کرد را با رکیک‌ترین فحاشی‌ها و تهمت‌های سنگین و حتی برخورد فیزیکی مواجه می‌ساختند.
خاطرم هست، فضا آن‌قدر سنگین شده بود که رفیق شورایی خودم یعنی مازیار میری از کارگردان‌های معروف سینما و تلویزیون با استیصال می‌گفت مگر کارمندان ادارات سرکارشان نمی‌روند؟ مگر اعضای بانک‌ها کار نمی‌کنند؟ مگر آموزش‌و‌پرورش و مدارس تعطیل شده؟ پس چرا ما نباید فیلم بسازیم؟! که گذران زندگی داشته باشیم و اگر بسازیم با فحش و فضاحت رو‌به‌رو می‌شویم؟ 
یادم هست کیانوش عیاری که در حال ساخت فیلم «ویلای ساحلی» بود را تهدید کرده بودند و او تماس گرفت که آیا هیچ‌کس در این مملکت فیلم نمی‌سازد که حالا بنده پس از سال‌ها برای تسویه بدهی‌هایم هم که شده، نمی‌توانم فیلم بسازم؟
یا قضیه شرکت‌دادن فیلم‌ها در جشنواره فیلم فجر هم برای خود داستان و ماجرائی شده بود. افرادی که قصد حضور فیلم‌هایشان در این جشنواره را داشتند با تهدید و ارعاب و فحش و ناسزا مواجه‌ شده و هراس داشتند از اینکه در جشنواره فجر شرکت کنند و شرکت در مصاحبه‌های مطبوعاتی از کفر ابلیس هم بدتر شده بود، حتی رفتن خشک‌و‌خالی به یکی از سالن‌ها باعث سرازیر شدن باران فحش و تهدید بر سر افراد می‌گردید. 
علیرضا معتمدی یکی از فیلمسازانی بود که فیلمش به زور تهیه‌کننده (رضا محقق) و با دریافت هتاکی‌های بسیار از سوی برخی عوامل خودش، به بخش مسابقه جشنواره 1401 رفت، وی می‌گفت با وجود همه تهدیدات، فقط جرأت کرد که داخل سالن برود ولی نتوانست در کنفرانس مطبوعاتی هم شرکت نماید!! 
انگار که گروهی گردن‌زن و باج‌گیر، حیاط سینما را قرق کرده و اجازه نمی‌دادند کسی از آن عبور کند! با عربده‌کشی و نسق‌گیری و داد‌و‌قال، حسابی جماعت سینمایی را ترسانده بودند.
در باب آنان که خود را ممنوع‌الکار کردند
«بایکوت!» 
این کلمه به برخورد گروه‌های مارکسیستی و شبه‌مارکسیستی در زندان‌های دوران پهلوی با افرادی اطلاق می‌گردید که به دلائل مختلف سرشان در لاک خودشان بود یا نمی‌خواستند با تیم آنها همراه شوند و به اصطلاح «مسئله‌دار» شده بودند.
«بایکوت» به این صورت بود که فرد مورد نظر را در هیچ دسته و گروهی راه نمی‌دادند، با او حرف نمی‌زدند، از برخی امکانات رفاهی محرومش می‌ساختند و بعضاً هم مورد ضرب‌وشتم قرارش می‌دادند.
گروه‌های یاد‌شده از سمبل‌های شبه‌روشنفکری دهه‌های 20 تا 60 به‌شمار می‌رفتند؛ افرادی که اغلب از ایدئولوژی مارکسیستی پیروی کرده و خود را چپ می‌دانستند. گروه‌هایی که به اصطلاح آزادی‌خواه بودند و مخالف امپریالیسم و سرمایه‌داری و لیبرالیسم و... و طبعاً آنها که هواخواه لیبرالیسم و سرمایه‌داری بودند و مرگ بر امپریالیسم هم نمی‌گفتند، راست خوانده شده و اساساً روشنفکر تلقی نمی‌شدند. 
بگذریم که حالا همه این دسته‌بندی‌ها به‌هم ریخته و همان چپ‌های سابق، واقعاً چپ کرده و طرفدار ‌سینه‌چاک سرمایه‌داری و لیبرالیسم شده و در دامن فاشیست‌ترین جناح‌های امپریالیستی پشتک‌بالانس می‌زنند اما یک سنت دیکتاتوری همیشه بر این دسته‌جات شبه‌روشنفکری حاکم بوده که اگر کسی با آنها نبود در سخت‌ترین شرایط بایکوت می‌شود.
میدانداری گروهی بی‌سواد و پُرمدعا
حالا اگرچه امروز از آن گروه‌های شبه‌روشنفکر، به جماعتی پا‌ در ‌هوا و بی‌سواد و پُر‌مدعا و به قول مرحوم جلال آل‌احمد «هُر‌هُری‌مذهب» رسیده‌ایم اما آن سنت «بایکوت» در اشکالی شنیع‌تر و مبتذل‌تر آمیخته به کاربرد رکیک‌ترین فحش‌های چارواداری و به اصطلاح چاله‌میدانی بر فضایشان حاکم شده است! (به نظر می‌آید این سوپر شبه‌روشنفکران امروز به اصل خود بازگشته‌اند!) 
نمونه‌اش در جریان التهابات سال 1401 بود که تولید و نمایش سریال و فیلم برای تلویزیون و اکران سینما، دوران به‌شدت عجیب و غریبی را پشت‌سر گذاشت. در زمانی که بسیاری از پروژه‌های سینمایی یا سریال‌ها وارد فاز تولید و فیلمبرداری می‌شدند، ناگهان به‌گونه‌ای باورنکردنی تهدیدات علیه این گروه‌ها آن هم از جانب تعداد محدودی از همکاران‌شان شروع شد. 
علناً با فیلمسازان و عوامل دیگر مانند بازیگران تماس گرفته می‌شد و آنها را از ادامه تولید یا بازی در فیلم‌ها و سریال‌ها، ابتدا نهی کرده و اگر فیلمساز یا بازیگر و یا یکی از عوامل فنی فیلم که با او تماس گرفته شده بود، نهی فوق را برنمی‌تابید و به دلائل مختلف کار خود را ادامه می‌داد، مورد تهدید قرار گرفته و بعضاً با فحش و بد‌و‌بیراه و ناسزا (که از ویژگی‌های حیرت‌آور و تأسف‌بار آن التهابات بود!) مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت تا آن‌که از انجام کار در پروژه‌های ساخت فیلم و سریال، خودداری کرده و یا انصراف دهد. 
حتی برخی از تهدیدکنندگان با لحن و ادبیات لاتی و جاهل‌منشانه، همکاران خود را مورد آزار قرار دادند مانند تهدیدات نوه جاسوس معروف انگلیس که به‌جای سررشته داشتن از فیلم و فیلم‌سازی، کلکسیونی از ادعا و قمپز است! 
‌‌دیکتاتوری اقلیت و دیکتاتورهای کوچک 
اما همان حضرات در حالی که ادعای تحریم و همراهی‌شان با اغتشاشات، گوش فلک را کر کرده بود، خود در پروژه‌های پُر‌پول با رانت و پارتی و شارلاتانیسم مشغول دریافت دستمزدهای کلان بودند و بعضاً با همین دستمزدها در آن‌سوی مرزها برای خود ویلا و خانه‌های آنچنانی تهیه کردند. 
به هر حال بسیاری از برنامه‌سازان و سینماگران، تهدیدات و فحش و ناسزاها را برنتابیدند و به کار خود ادامه دادند که از اینجا به بعد کار تهدید و فحش برای عدم حضور در تلویزیون یا اکران سینماها و یا حتی جلسات مطبوعاتی جشنواره فیلم فجر آغاز شد. 
این همان دیکتاتوری یک اقلیت محدود است که در طی 40 سال گذشته با تحمیل خود به تلویزیون و سینمای ایران و بهره‌گیری از رانت‌های مختلف دولتی و حکومتی، مشکلات و دغدغه‌ها و ارزش‌های هویتی و ملی و تاریخی مردم ایران را سانسور کرده و در مقابل، فیلم‌ها را مملوء از دعواها و جنجال‌ها و انواع و اقسام بحران‌های بالای میدان ونکی و عشق‌های ضربدری و مربعی و ذوزنقه‌ای و تحریف وقایع اجتماعی و تاریخی کردند. 
اینها همان دیکتاتورهای کوچکی هستند که علاقه و دل مشغولی‌های مردم برایشان کمترین اهمیتی نداشت و از همین‌‌‌روی انحصار‌طلبانه با قبضه کردن همه ارکان سینمای ایران، آن را هم از «سینما» و هم از موضوعات مربوط به «ایران» و «ایرانی» خالی کردند تا اینکه براساس آمار رسمی‌، تنها 7‌درصد مخاطب برای آن باقی‌بماند و 93‌درصد مردم ایران از آن فراری باشند.
حالا همان دیکتاتورهای حقیر و کوچک که دیگر میدانی برای تخریب ذهن مردم ندارند، دست به سلطه‌گری و برقراری دیکتاتوری اقلیت خود بر همکارانشان زده‌اند که بیش از این، استبداد رأی و فریب‌های آنان را نمی‌پسندند و می‌خواهند به راه خود بروند. 
یاد جلال آل‌احمد به خیر که شصت سال قبل و در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»، همهمه و قیل‌و‌قال جماعت شبه‌روشنفکر را مانند لانه زنبور دانست و استبداد و دیکتاتوری‌شان را از انواع مشابه هم بدتر شمرد!