کد خبر: ۳۱۴۴۸۵
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۷
گفت‌وگو با فرزند شهید صیدعلی باتمانی

از خاکریز انقلاب تا ارتفاعات شاهـو

ایران ما همیشه پر از دلیرانی بوده که در اوج خضوع و افتادگی، وجودشان سرشار از عزت و هیمنه بوده ‌است. هیمنه‌ای دشمن‌شکن، که حتی نامشان هم وحشت به دل ناپاک ایران‌ستیزان می‌انداخت و می‌اندازد و آنها همیشه در کمین قطع این سروهای ایرانی، خود را تحقیر کرده و می‌کنند. چه زمان انقلاب و چه زمانی که بخش‌هایی از کشور، آلوده به ضدانقلاب‌ها بود و چه زمان دفاع پرغرور هشت ساله‌مان و یا در کوران حوادث بعد از آن، این دلیران، خار چشم دشمن بوده‌اند. افرادی چون شهید صیدعلی باتمانی که شیر بیشۀ کردستان و حامی مظلومان آنجا بود، بعد از سربازی ایران در زمان انقلاب، روزگاری را برای زدودن آلودگی‌های ضدانقلابی و گروهکی، جانش را به دست گرفت و با اخلاص به میدان ارتفاعات شاهو قدم گذاشت و در نهایت با تیر کین دشمن به شهادت رسید.                                        
سید محمد مشکوهًْ‌‌الممالک 

اسماعیل باتمانی فرزند شهید سردار پاسدار صیدعلی باتمانی ملقب به «سردار اخوت کردستان» هستم. پدرم در سال ۱۳۲۲ در روستای باتمان از توابع کرمانشاه متولد شده بود‌. من متولد 
۳۱ شهریور ۱۳۵۵ هستم و زمان شهادت پدرم حدوداً شش‌ساله بودم. پدرم در تاریخ ۴ تیرماه ۶۱ به شهادت رسیده است.
آغاز فعالیت‌های جهادی او مربوط به قبل از انقلاب می‌شد. در سال ۵۷ نیز حضور مستمر و فعالی در پیروزی انقلاب داشت. با فعالیت‌هایی مثل پخش اعلامیه همراه امام رحمت‌الله‌علیه بود. قبل از ورود به سپاه کار آزاد داشت و در منطقۀ تهران و کاشان فعالیت می‌کرد.
پدرم انسانی مؤمن، متدین، باتقوا، شجاع و نترس بود و به ‌خاطر همین ویژگی‌هایش بود که در زادگاهش و در کردستان سرآمد بود. او به اعتقاداتش خیلی پایبند بود. 
من موقع شهادتش خیلی کم‌سن و سال بودم، ولی با توجه به تعریف‌های مادرم، او علاقۀ خاصی به ائمه علیهم‌السلام داشت و مقید به رعایت مسائل دینی و حفظ نظام داشت. خلاصه هر آنچه از پدرم به یاد داریم، دلیری، شجاعت، صداقت و همۀ ویژگی‌های خوبی است که او را زبانزد کرده ‌بود. هنوز هم همه از او به ‌عنوان مردی پاک، نیکوکار و درستکار یاد می‌کنند.
پدرم در ۴ تیرماه ۱۳۶۱ در روستای کچکی، محور گلیان، ارتفاعات کوه‌های شاهو به شهادت رسید.
به ‌خاطر مردم
قبل از اینکه وارد سپاه شود، چندین‌بار توسط افراد ضدانقلاب تهدید شده‌ بود. وقتی می‌دید که کومله و دموکرات و ضدانقلاب مردم را اذیت می‌کنند، نمی‌توانست ببیند که آنها آزادانه دست به چنین کارهایی بزنند. بنابراین تصمیم گرفت وارد سپاه شود و در سال ۵۹ جزو اولین کسانی بود که لباس سبز پاسداری به تن کرد و در ردۀ پیشمرگان کرد مسلمان شروع به فعالیت کرد. این‌همه سبکی و آرامشی که در او بود، از ایمان و تقوای او و باور قلبی‌اش به خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام سرچشمه می‌گرفت. 
پدرم دوستان زیادی داشت که از نزدیک‌ترین آنها شهید ماشاءالله مولایی، که اهل همدان بود و بینشان صیغۀ اخوت جاری شده ‌بود که همین صمیمیت و اخوتی که بینشان بود، منجر به شهادت پدرم شد. پدرم علاوه‌ بر حضور در جبهۀ کردستان، به مناطق جنوب هم اعزام شده ‌بود. از آخرین دیدارمان فقط همان بوسۀ آخرش را که قبل از رفتنش بود، به یاد دارم، چون خیلی کوچک بودم. 
شهادت در کوه‌های شاهو
سال ۶۱ بود که خبر آوردند در ارتفاعات شاهو گروهک‌های معاند و ضدانقلاب وارد روستا شده و قصد اخاذی از مردم را دارند. پدرم و چندین نفر از نیروهای تحت امرش با دریافت این خبر، برای پاکسازی منطقه از وجود این افراد، به سمت ارتفاعات کوه‌های شاهو حرکت کرده‌ و به ‌سختی با گروهک‌ ضدانقلاب درگیر شده ‌بودند و چند نفر از پاسداران به شهادت رسیده بودند. پدرم متوجه شده‌ بود که ماشاءالله مولایی در جمعشان نیست. در موردش سؤال کرده‌ بود و خبر شهادتش را به پدرم داده ‌بودند. قبل از عملیات رزمندگان به همدیگر قول داده ‌بودند که هر کدام زودتر شهید شدند، دیگری نگذارد پیکر شهید به دست افراد کومله برسد. برای همین پدرم به ارتفاعات کوه شاهو برگشته و بعد از اینکه چند نفر از کومله را به ‌هلاکت رسانده‌ بود، به پیکر شهید مولایی رسیده ‌بود، غافل از اینکه یکی از افراد ضدانقلاب در دامنۀ کوه گلیان کمین‌کرده و او را نشانه گرفته ‌است. وقتی پدرم اقدام به حمل پیکر شهید مولایی کرده ‌بود، در همان لحظه هدف اصابت گلولۀ قناسه شده و کنار پیکر شهید مولایی به شهادت رسیده ‌بود و قبل از شهادتش در آخرین لحظاتی که نفس می‌کشید، ضارب خود را به هلاکت رسانده‌ بود.
وقتی خبر شهادت تعدادی از پاسداران و خصوصاً پدرم در کوه‌های شاهو به مردم روستا رسید، اهالی روستا حال و هوای عجیبی پیدا کردند و سراسیمه خود را به ارتفاعات رساندند. از طرفی هم گروه دیگری از ضدانقلاب خود را به این ارتفاعات رسانده‌ و پیکرهای شهدای پاسدار را به‌ عنوان غنیمت برداشته‌ بودند‌ و قصد سوزاندن آنها را داشتند. اما با دیدن اقدام مردم پیکرها را رها کرده و‌گریخته‌ بودند. مردم بعد از نجات پیکرها از دست کومله، با عزت و احترام و برای در امان نگهداشتن پیکرها، آنها را از ارتفاعات پایین آورده و به داخل روستا انتقال دادند و سپس برایشان مراسم خاکسپاری انجام دادند. بعد از اینکه خبر به شهرستان رسید، با توجه به اینکه منطقه آلوده بود، بچه‌های سپاه برای پاکسازی منطقه اعزام شدند و به داخل روستا آمدند و بعد از پاکسازی منطقه، پیکر شهید باتمانی را از جایی که اهالی روستا دفن کرده ‌بودند، بیرون آورده و به شهر کامیاران انتقال دادند و در گلزار شهدای آنجا به خاک سپردند. 
نماد اخوت و اتحاد
پدرم اخلاق بسیار خوبی داشت و با مردم یک رابطۀ صمیمی برقرار کرده ‌بود، برای همین هم مردم بچه‌های پاسدار را همراهی کردند و پیکر پدرم را از زیر خاک بیرون آوردند و با قداست خاصی برایش مراسم گرفتند و او را در قطعۀ شهدای کامیاران به خاک سپردند. شهید باتمانی نماد اخوت و صداقت بود و از او به‌عنوان سردار اخوت کردستان یاد می‌شود.
همیشه به مادرم توصیه کرده که بچه‌ها را درست تربیت کند و پشتیبان ولایت‌ فقیه باشد. خودش نیز عاشق امام خمینی بود و به ایشان ارادت داشت و کلام ایشان را به جان و دل می‌خرید.
اگر اکنون هم کنار ما بود، همان راهی را می‌رفت که قبلاً انتخاب کرده‌ بود؛ ولایت‌مداری، حمایت از آرمان‌های نظام اسلامی، حمایت از مردم مظلوم و زجرکشیدۀ کردستان و تمام دنیا. پدرم اگر اکنون بود، جان و خانواده‌اش را فدای انقلاب می‌کرد.
پدرم به حدی خلوص نیت داشت که حتی به خانوادۀ معاندین که کس‌و‌کارشان را از دست داده‌ بودند و مشکلاتی داشتند، کمک می‌کرد. آنها وقتی خبر شهادت شهید باتمانی را شنیدند، دیگر خود را تسلیم سپاه کردند و در منطقه لباس پاسداری پوشیدند. این صداقت و پاکی پدرم بود که چنین نتایجی در پی داشت.
ترورهای ناکام
او از بچگی در فقر و نداری بزرگ شده‌ بود و از پنج سالگی از محبت مادر محروم شده ‌بود. از همان کودکی هم پا‌به‌پای پدرش مشغول کار کشاورزی بود. از اخلاص، هوش، ذکاوت و ایمان محکمی برخوردار بود و همین مسئله او را در میان اهالی روستا محبوب کرده ‌بود‌. با یتیمی بزرگ شده‌ بود، اما همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب‌(س) و امام حسین‌(ع) داشت و پیرو مکتب حسینی بود. در سال ۱۳۴۷ ازدواج کرده‌ و دارای ۳ فرزند پسر و ۲ فرزند دختر شد. همیشه حکومت ظلم و جوری را که حاکمیت ستم‌شاهی آن را بنیان‌گذاری کرده ‌بود، رصد می‌کرد و از همان جوانی به ‌طور مستمر در پی احقاق حقوق از دست‌رفتۀ روستاییان بود. برای همین تصمیم گرفت که نزد انقلابیون قم و تهران برود و بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران، هستۀ پیشمرگان کرد مسلمان را به کمک آنها راه‌اندازی کرد و مسئولیت پاکسازی منطقه از ضدانقلاب را به‌عهده گرفت. پدرم از قدرت طرح‌ریزی بالایی برخوردار بود، به همین دلیل بود که همیشه هدف کینۀ ضدانقلاب بود و چندین‌بار او را مورد سوءقصد قرار دادند، اما هر بار ترور گروهک‌ها ناکام می‌ماند و پدرم جان سالم به‌در می‌برد.
دلتنگ پدر
شنیدن خبر شهادتش برای ما احساس غربت و تنهائی داشت‌. پدرم در واقع گلی از گل‌های بهشت بود. ما افتخار می‌کنیم که فرزند چنین پدری هستیم که نماد اخوت و برادری بود. پدرم همیشه آرزوی شهادت داشت و مشتاق آن بود و با رغبت قلبی خود لباس سبز سپاه را بر تن کرده ‌بود.
درددل‌های زیاد دارم که با پدرم بگویم. امروز متأسفانه برخی کوردلان حتی به عکس شهدا هم توهین می‌کنند و عده‌ای هستند که پا روی خون شهدا می‌گذارند. باید ارزش‌های فراموش‌شدۀ انقلاب احیا شود. کوتاهی مسئولین در زمینۀ شهید و شهادت زیاد است و فردای قیامت باید جوابگو باشند.
هدفش مشخص بود و آن عشق امام خمینی و پیروی از مکتب حسینی بود. چون در مکتب امام حسین بزرگ شده ‌بود و با شهدا انس گرفته‌ بود و دیگر هدفی جز شهید و شهادت نداشت. جای پدرم خیلی خالی ا‌ست. وقتی دلتنگش می‌شویم کاری جز اینکه به عکسش که در خانه داریم، نگاه می‌کنیم و کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم، آن‌موقع است که سکوت تنها فریاد ما می‌شود. 
افتخار می‌کنیم که فرزند شهید هستیم. دنیا مدیون خون پدر من و همۀ شهداست و ما هرچه داریم از برکت خون این شهیدان است. حالا هم راه ما راه شهداست، راه امام حسین است، چرا که مکتب ما مکتب امام حسین است، خط ما خط ولایت فقیه است.
شهدا رفتند که ملتی آسوده‌خاطر زندگی کنند. آنها جان دادند که ما جان بگیریم. در مکتب امام حسین بزرگ شدند که ما راه امام حسین را ادامه بدهیم. من افتخار می‌کنم که فرزند شهیدی از شهر مظلوم کردستان، دیار کامیاران هستم. استواری اکنون ما سرچشمه از صلابت پدرم دارد. در حال حاضر هم به دعای پدرم نیاز داریم.
ایران هرگز تحقیر نمی‌شود
عده‌ای هستند که در خصوص جنگ در جبهۀ مقاومت اسلامی، حرف‌های نادرستی می‌زدند. این‌ها در واقع اعتقاد و باورشان ضعیف است، چون واقعاً تا به حال کسانی نبودند که برای این عده شفاف‌سازی انجام دهند و این‌ها را متوجه کنند که امنیتشان را مدیون خون شهدا هستند. آرامشی را که دارند، شب و روز زنانشان با خیال راحت بیرون می‌روند، در سایۀ همان خون شهداست. ایران ما از لحاظ امنیت هیچ مشکلی ندارد. اما این عده قصد تخریب ایران را دارند، اما هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.
امروزه هم جوانان زیادی داریم که پیرو خط ولایت فقیه هستند. جوانان دهه هفتادی، هشتادی و دهه نودی که نگذاشتند پرچم این نظام پایین بیاید. شهید الله‌وردی‌ها و امثال آن که به ایران آبرو دادند. افرادی چون شهید غلامرضا بامدی داشتیم. شهید یوسفی‌ها در کردستان داشتیم که جان دادند تا ما جان بگیریم و امنیت را برای ما برقرار کردند. در کردستان جوانان مدافع امنیت داشتیم، بچه‌هایی که واقعاً نسل‌های آینده‌‌ای بودند که در ارتفاعات شاهوی کردستان از حریم ولایت و از مرزهای کردستان دفاع می‌کنند که کسی جرأت نفوذ به حاکمان را نداشته ‌باشد. این نسل‌ از جوانان افتخار ایران هستند. نسل جدیدی هستند که با وجود عدم حضورشان در جریان انقلاب، با آرمان‌های بلند انقلاب بزرگ شده‌اند.
در محضر آقا
سال گذشته حضرت آقا را از نزدیک در بیت‌ رهبری دیدم. دیدن صلابت و اقتدار ایشان همیشه قوت قلب و انرژی مضاعفی به ما می‌دهد که به این مملکت خدمت کنیم.
 در مورد عملیات وعدۀ صادق ۳ حضرت آقا به ‌طور واضح همه‌چیز را فرمودند و آب پاکی را روی دست دشمن ریختند. ما هم تا آخرین قطره خونمان پای کار هستیم و نمی‌گذاریم حتی یک وجب از خاک کشورمان به دست دشمن بیفتد. به فرمودۀ حضرت آقا اسرائیل که سگ ‌هاری در نظر ماست و آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و به‌زودی به زباله‌دان تاریخ خواهند پیوست. وعدۀ صادق ۳ در واقع صلابت نیروهای نسل جدید انقلاب را به رخ جهان کشید و به‌جد جواب کوبنده و دندان‌شکنی نسبت به شهادت همۀ شهدای اخیر ا‌ست که در راه حق و حقیقت شهید شدند.