کد خبر: ۳۱۲۳۵۱
تاریخ انتشار : ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۹
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۱۲۹

پسـران پیام‌آور

 
 
 
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
فصل پانزدهم 
من معتقدم که سازمان سیا نه تنها به طور انتزاعی و کاملاً عمل‌گرایانه درگیر یک جنگ سرد شد، بلکه اهداف بسیار مشخصی در نظر داشت و یک زیبایی‌شناسی بسیار مشخصی را دنبال می‌کرد: آنها از فرهنگ عالی 
(High Culture) حمایت می‌کردند. 
ریچارد المان
 در سپتامبر ۱۹۵۴، کورد مه‌یر، واحد سازمان‌های بین‌المللی را از تام بریدن تحویل گرفت، همان کسی که از سازمان سیا «بازنشسته» شد و به کالیفرنیا نقل مکان کرد تا سردبیری روزنامه‌ای را بر عهده بگیرد که توسط نلسون راکفلر برای او خریداری شده بود. مه‌یر بخشی را به ارث برد که بزرگ‌ترین تمرکز فعالیت‌های سیاسی و تبلیغاتی پنهانی سازمان سیا (که اکنون شبیه اختاپوس1 بود) را تشکیل می‌داد. 
علاوه ‌بر این، او این مسئولیت را در فضائی بر عهده گرفت که بسیار برای فعالیت‌های پنهانی مساعد بود، همان‌طور که یک گزارش فوق‌محرمانه ارائه‌شده به رئیس‌جمهور آیزنهاور در همان ماه نشان می‌دهد: 
«تا زمانی که این سیاست ملی باقی بماند2، یک نیاز مهم دیگر وجود یک سازمان پنهانی روانی، سیاسی و شبه‌نظامی تهاجمی است که سیاستی مؤثرتر، منحصربه‌فردتر و در صورت لزوم بی‌رحم‌تر از آنچه دشمن پیش گرفته، داشته باشد. 
هیچ‌کس نباید مانع انجام سریع، کارآمد و ایمن این مأموریت شود. اکنون واضح است که ما با دشمنی سرسخت رو‌به‌رو هستیم که هدف آشکار آن تسلط بر جهان به هر وسیله و به هر قیمتی است. در چنین بازی‌ای هیچ قاعده‌ای وجود ندارد. 
هنجارهایی که تاکنون برای رفتار انسانی پذیرفته شده، اعمال نمی‌شوند. اگر ایالات متحده بخواهد زنده بماند، مفاهیم دیرینه آمریکایی مانند «بازی جوانمردانه» باید بازنگری شوند... ممکن است لازم شود که مردم آمریکا با این فلسفه اساساً منفور آشنا شوند، آن را درک نموده و از آن حمایت کنند.»
اهمیت بخش سازمان‌های بین‌المللی بسیار بالا بود اما سطح کارکنان نشانگر این اهمیت نبودند.3 
تام بریدن برای ایجاد انگیزه در دستیار خود تلاش کرده، اما با بی‌تفاوتی محض او رو‌به‌رو شده بود. 
بریدن می‌گوید: او سرهنگ دوم بافینگتون نامیده می‌شد. [دست به ابلاغش خوب بود و] مدام ابلاغیه می‌نوشت [بدون اینکه منجر به اقدام عملی‌شود] او هیچ فایده‌ای نداشت، در طول روز هیچ کاری انجام نمی‌داد. ساعت نه می‌آمد، کلاهش را آویزان می‌کرد، نیویورک تایمز را می‌خواند و سپس به خانه برمی‌گشت. 
ویلیامز تاثیر بهتری نسبت به بسیاری از پیشینیان خود گذاشت. جوسلسون و دوستان نزدیکش به شوخی به هر افسر پرونده‌ای که وارد پاریس می‌شد، همچون سلسله پادشاهان لقب جرج اول، جرج دوم، جرج سوم و... می‌دادند. [یعنی هر کسی که می‌آمد مثل پادشاهان، تنبل و تن پرور بود، فقط دستور می‌داد و کاری از دستش برنمی‌آمد]. جرج چهارم لی ویلیامز بود. اسم او را برای خنده پادو گذاشته بودند (و به عنوان اسم رمز استفاده می‌کردند)، مدتی هم اسم رمزش آقای روچستر4 بود. او شجاعانه بین فرهنگ به شدت بروکراتیک سازمان سیا و کنگره که در مقابل تقریبا چریکی و نامتعارف بود، 
پل زد. ویلیامز به یاد می‌آورد: 
«یادم می‌آید یک بار بعد از جلسه‌ای با مایک، در پاریس با کورد [مه‌یر] رانندگی می‌کردم و کورد رو به من کرد و گفت: «می‌دانی، لی، مایک واقعاً تو را دوست دارد.» لعنتی! انگار تعجب کرده بود. اما مایک، من را دوست داشت چون هرگز سعی نکردم کارش را به او یاد بدهم، من در پای او می‌نشستم و به او احترام می‌گذاشتم، من برای او متفاوت بودم.» اما متحد واقعی جوسلسون، لارنس دونوفویل بود، او پس از ده سال اقامت در اروپا می‌خواست به خانه بازگردد. او با گرفتن یک پوشش جدید5 در دفتر رادیو اروپای آزاد در نیویورک، در اواخر سال ۱۹۵۳ پاریس را ترک کرد.
دونوفویل شخصی نبود که به این راحتی‌ها برایش جایگزین پیدا شود. پس از او، جوسلسون کم‌کم به افسران پرونده کنگره به چشم پسران‌پیام‌آور نگاه می‌کرد. [عملکرد دونوفویل آنچنان مثبت بود که باعث شد نگاه جوسلسون به افسران پرونده عوض شود]. دایانا جوسلسون دراین باره گفته است: در ابتدا سازمان سیا، از افراد خوب و جذابی مانند لورنس دونوفویل تشکیل شده بود که قلبشان در جای درستی بود. اما پس از او آن‌ها کمتر و کمتر تاثیرگذار شدند و مایکل کمتر از آنها خوشش می‌آمد. هرازچندگاهی یک افسر پرونده ظاهر می‌شد و من می‌دیدم که مایکل سعی می‌کند فاصله خود را با آن‌ها حفظ کند، اما آن‌ها به او می‌چسبیدند. مایکل هرگز چیزی اساسی از آن‌ها درخواست نمی‌کرد. درباره خانواده‌ و حرفه‌ آنها صحبت می‌کرد و من تصورم بر این است که آن‌ها او را تحسین می‌کردند، اما مایکل مصمم بود که کنگره را از [نفوذ بیش از حد] سازمان، محافظت و از احتمال فاش شدن رابطه‌شان جلوگیری کند.»6 
به گفته دایانا، رابطه بین مایکل و همکارانش در سازمان به تدریج به یک نمایش و تظاهر دروغین تبدیل شد: «از آنجایی که آن‌ها دوست داشتند وانمود کنند فرمان امور در دست آن‌هاست، مایکل احتمالاً از این فرصت استقبال می‌کرد و آن‌ها را در جریان تحولات قرار می‌داد و به این توهم کمک می‌نمود.» 
دایانا، که با وفاداری و انگار که از سر وظیفه باشد به افسران پرونده، آن هنگام که به آپارتمان زوج جوسلسون می‌آمدند، شراب مارتینی تعارف می‌کرد، بعداً آن‌ها را به عنوان «شر ضروری» رد کرد. او گفت: «آن‌ها برای من حتی نصف اهمیت خدمتکارم را هم نداشتند.»
یکی از مشکلات کورد مه‌یر این بود که جذب کارکنان سازمان به بخش او دشوار بود. نه اینکه نامزدهای مناسب کم باشند. در اواسط دهه 1960 سازمان به خود افتخار می‌کرد که می‌تواند هر دانشگاهی را با تحلیلگران خود تأمین نیرو کند،7 50 درصد آنها دارای مدرک کارشناسی ارشد و 30 درصد دارای مدرک دکتری بودند. این موضوع باعث شد یکی از مقامات وزارت خارجه بگوید: «در سازمان سیا، در هر اینچ مربع، بیشتر از هر جای دیگری در دولت، روشنفکران لیبرال وجود دارد.» 
اما این افراد دانشگاهی به سازمان نپیوسته بودند تا کاری را که می‌توانستند در محوطه دانشگاه انجام دهند، اجرا نمایند آنها به دنبال ماجراجویی بودند، نه نشست و برخاست با افراد برجسته دانشگاهی که چنین امکانی در دانشگاه نیز برای آن‌ها فراهم بود. دونالد جیمسون، افسر سازمان سیا گفت: کار اعضای بخش سازمان‌های بین‌المللی توسط بسیاری از افراد سازمان به عنوان یک کار حاشیه‌ای و بی‌اهمیت دیده می‌شد، به ویژه توسط آنهائی که فکر می‌کردند چیزی که قرار است ما انجام دهیم یک کار اطلاعاتی پیچیده و درهم تنیده است.
 بنابراین باید روی جمع‌آوری جاسوس و اسناد تمرکز کنیم و مابقی کارها چرندیاتی بیش نیست.» 
لورنس دونوفویل نیز تأیید کرد: «برخی از افراد در سازمان سیا فکر نمی‌کردند که درست باشد این همه پول برای همه این چپ‌ها خرج شود.» بنابراین کورد مه‌یر نگاهش را به جای دیگری انداخت.
لی ویلیامز می‌گوید: «کورد در میان روشنفکران از اعتبار و احترام منحصر به فردی برخوردار بود. او دسترسی ویژه‌ای به جامعه روشنفکری آمریکا داشت و احترام زیادی برای اهل قلم قائل بود». مه‌یر در سال ۱۹۳۹ وارد دانشگاه ییل شد و در آنجا شعر انگلیسی را «از اشعار شاعران متافیزیکی قرن هفدهم گرفته تا شعر مدرن ییتس و تی.اس. الیوت» زیر نظر پروفسور مینارد مک مطالعه کرد. به گفته مه‌یر، مک «شکوه و زیبایی این دستاوردها به ما نشان داد و در برخی از ما اشتیاقی به وجود آورد که سعی کنیم به همان خوبی بنویسیم.» مه‌یر نیز دستی در شعر داشت و چند شعر «قابل قبول» در مجله ادبی ییل(Yale Lit) منتشر کرد، که بعدها سردبیر آن شد.
در سال 1942، مه‌یر در رشته زبان و ادبیات انگلیسی با رتبه ممتاز فارغ‌التحصیل شد. 
با آغاز جنگ، کشتی آرزوهای ادبی او هم به گِل نشست، جنگی که در آن برادر دوقلویش کشته شد و خود مه‌یر هم در گوام یک چشم خود را از دست داد، آن هنگام که یک نارنجک دستی در پیش پایش منفجر شد (اتفاقی که باعث شد در سازمان سیا به او لقب سایکلوب8 بدهند). پس از آن، او چند مقاله نوشت و در سال 1980 خاطرات خود را با عنوان مواجهه با واقعیت (Facing the Reality) منتشر کرد.
به عنوان سردبیر مجله ادبی ییل، مه‌یر پا روی جای قدم‌های جیمز جسوس آنگلِتون (که از او به عنوان رئیس افسانه‌ای ]کمیته[ ضدجاسوسی سازمان سیا یاد می‌شود) گذاشته بود. آنگلتون، یک رادیکال ادبی، اِزرا پاوند را به ییل معرفی نموده و در سال ۱۹۳۹ مجله شعر فوریوسو را تأسیس کرده بود (نام او به عنوان سردبیر حتی زمانی که رئیس واحد ضدجاسوسی در رم بود، روی جلد مجله ظاهر می‌شد). 
آنگلتون یک حلقه حیاتی در منبع P بود9 (حرفP مخفف Professor یا استاد بود که ارتباط سازمان با آیوی لیگ را توصیف می‌کرد). یکی از اعضای برجسته‌ی منبعP شامل ویلیام اسلون کافین، فارغ‌التحصیل ییل که توسط آلن دالس استخدام شده بود، می‌شد. کافین در مورد تصمیم خود برای پیوستن به آژانس، بعدها گفت: «استالین روی هیتلر را سفید کرد. 
من به شدت ضد شوروی بودم. در آن فضای فکری، شاهد شکل‌گیری جنگ کره بودم. اما چندان آن را دنبال نکردم یا دلایل آن را زیر سؤال نبردم. 
وقتی در سال ۱۹۴۹ از ییل فارغ‌التحصیل شدم، در فکر پیوستن به سازمان سیا بودم، اما در عوض به مدرسه علوم دینی رفتم. 
پس از یک سال تحصیل در مدرسه علمیه10، زمانی که به نظر سایه جنگ با اتحاد جماهیر شوروی نزدیک و نزدیک‌تر شده و به نقطه خطرناکی رسیده بود، ترک تحصیل کردم و به سازمان سیا پیوستم، با این امید که در تلاش‌های جنگی مفید واقع شوم. سازمان سیا از چپ‌های غیرکمونیست حمایت مالی می‌کرد؛ آن‌ها [سخاوتمندانه و] با حداقل شرایط کمک می‌کردند. در آن روزها، من با سیاست آمریکا مشکلی نداشتم، اما با نگاه به گذشته، دیگر آن‌قدر ساده‌لوح و بی‌گناه نخواهم بود.» 
دیگر استخدامی‌های آیوی لیگی11 کافین، شامل: آرچی روزولت بود که در ‌هاروارد زیر نظر موریس بورا، رئیس مشهور کالج وادهام (که برای یک سال از آکسفورد به تبادل آمده بود)، ادبیات انگلیسی خوانده بود و همچنین پسرعموی آرچی، کرمیت «کیم» روزولت (که چند سال از او در مدرسه گروتون و ‌هاروارد جلوتر بود).
پانوشت‌ها:
1- مانند اختاپوس به همه جا چنگ می‌انداخت (به همه چیز ورود می‌کرد و همه‌ جا حضور داشت).
2- یعنی تا زمانی که فعالیت‌های مخفی جزو سیاست ملی ما باشد
3- کیفیت و توانایی کارکنان با اهمیت و انتظارات این بخش همخوانی نداشت. یعنی در قد و قواره بخش سازمان‌های بین‌المللی نبودند و در مقایسه با آن کوتوله بودند.
4- همان‌طور که پیش از این اشاره شد: «یک بار افسر عالی (افسر پرونده) لی ویلیامز بیرون می‌رود تا برای جنیفر، اولین و تنهاترین بچه جوسلسون، یک شیشه غذای نوزاد بخرد. 
وقتی که او برگشت دایانا مجبور شد او را به مادرش، که از ایالات متحده برای کمک به [نگهداری] کودک آمده بود، معرفی کند. 
دایانا چشمش به نسخه‌ای از [رمان] جین ایر که در روی میز قرار داشت می‌افتد و با لکنت زبان می‌گوید: ایشون آقای روچستر هستند. [روچستر شخصیتی در رمان جین ایر می‌باشد که نهایتاً با خانم جین ایر ازدواج می‌کند]. مادر از همه‌ جا بی‌خبر با تعجب فریاد برمی‌آورد: چقدر عجیب! درست مثل [شخصیت روچستر] در [رمان] جین ایر.»
5- هویت جدید، نقش جدید.
6- مایکل جوسلسون، به عنوان یکی از رهبران کنگره آزادی فرهنگی، تلاش می‌کرد تا این سازمان را از نفوذ بیش از حد سازمان سیا محافظت کند. او نمی‌خواست که کنگره به طور کامل تحت کنترل سازمان سیا قرار بگیرد یا به عنوان یک ابزار تبلیغاتی صرف برای سازمان سیا شناخته شود. 
جوسلسون نگران بود که اگر رابطه مخفی بین کنگره و سازمان سیا فاش شود، اعتبار و استقلال کنگره به خطر بیفتد و روشنفکران و هنرمندان از آن فاصله بگیرند.
7- سازمان سیا نیروی انسانی بسیار ماهر و تحصیل کرده‌ای داشت که می‌توانست از آن‌ها برای تأمین نیازهای سازمان‌های دیگر مانند دانشگاه‌ها استفاده کند.
8- در اساطیر یونان سایکلوب‌ها (Cyclopes) موجوداتی افسانه‌ای بودند که تنها یک چشم در وسط پیشانی خود داشتند. این موجودات اغلب به عنوان غول‌های قدرتمند و ترسناک توصیف می‌شدند. 
9- منبع P (P Source) یک شبکه مخفی بود که وظیفه جذب اساتید دانشگاه‌های آیوی لیگ را به CIA داشت. آنگلتون از مهره‌های اصلی این شبکه بود.
10- Union Theological Seminary
11- افرادی که از دانشگاه‌های آیوی لیگ جذب سازمان سیا شده بودند.