کد خبر: ۳۰۹۷۰۶
تاریخ انتشار : ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۳۷
نیمه پنهان کشمیر- ۴۸

بیم و امیدهای عبور از یک ایست بازرسی

 
 
 
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
 
رشید نمی‌دانست که سربازان نیروی امنیت مرزی یک ساعت پیش با یک گروه گشتی از نیروهای ذخیره پلیس مرکزی مواجه شده‌اند. این دو نیروی شبه نظامی ارتش هند در جست‌وجوی مبارزان اشتباها به‌سوی همدیگر تیراندازی کردند. 
برادر رشید از جا بلند شد در حالی‌که مجوز عبور را در دستش گرفته بود با دست دیگرش در را باز کرد و پیاده شد. او به طرف افسر نیروی امنیت مرزی حرکت کرد تا برگه را به او نشان دهد. نیروهای امنیت مرزی اصلا به آن مجوز که خودشان صادر کرده بودند اعتنایی نکردند. 
رشید مشاهده کرد که دو تن از نیروهای امنیت مرزی برادرش را از ناحیه گردن گرفته و او را کشان‌کشان به‌طرف کنار جاده برده و شروع به ضرب و شتم او کردند.
رشید می‌خواست اعتراض کند یا از آنها خواهش کند اما پاهایش قدرت حرکت نداشتند. 
او مشاهده کرد که نیروهای امنیت مرزی اتوبوس را محاصره کردند. او از روی شانه‌هایش به موبینا نگاه کرد. او همراه با ساقدوشش روی صندلی نشسته و از ترس همدیگر را بغل کرده بودند. 
رشید می‌خواست به‌طرفش برود اما ناگهان تیراندازی شروع شد. 
نیروهای امنیت مرزی وارد اتوبوس شده و چند خشاب جنگی داخل اتوبوس خالی کردند. رشید سربندش را انداخت و مثل بقیه زیر صندلی و کف اتوبوس قایم شد. 
چند لحظه بعد او احساس کرد چیزی شانه‌هایش را می‌خاراند.
گلوله به شانه‌های رشید اصابت کرده از آن رد شده و به دست پسر عمویش «سبزار» خورده است. 
یک رگبار دیگر گلوله این باراز بیرون وسط اتوبوس را هدف گرفت. سه گلوله هم به شانه‌، پشت و باسن موبینا اصابت کرد. بعد از 15 دقیقه آتشباری خاموش شد. سرباز امنیت مرزی به مسافران دستور داد از اتوبوس خارج شوند. 
همه مسافران مورد ضرب و شتم جمعی قرارگرفتند.
 رشید روی زمین افتاد و هوشیاری‌اش را از دست داد موبینا همراه با ساقدوشش همراه با سایرین کنار جاده ایستادند.
 گروهی از سربازان نیروی امنیت مرزی موبینا که بدنش در حال خونریزی بود را همراه با خدمتکارش به‌طرف مزارع خردل در کنار جاده بردند. 
در همین گیر و دار تعداد نامشخصی از سربازان نیروی امنیت مرزی به این دو زن مجروح تجاوز کردند.
موبینا گفت: من نمی‌توانم حتی تعداد آنها را به یاد داشته باشم.
 من همه احساساتم را از دست داده بودم. بعدا گروه دیگری از پرسنل نیروی امنیت مرزی به رهبری افسر عالی‌رتبه به صحنه حادثه رسیدند. آنها مجروحین زن و مرد را به بیمارستان آنانتناگ منتقل کردند. صبح روز بعد مقامات دولت ایالتی به بیمارستان رسیده و اظهارات رشید‌، موبینا و سایرین را یادداشت کردند.
رئیس بخش مدیریت منطقه از خزانه ایالتی به هرکدام از قربانیان 3000 روپیه تحت عنوان جبران خسارت اختصاص داد اما قربانیان از دریافت آن امتناع کردند.
رهبران جدایی‌طلب در بیمارستان و روستا به ملاقات آنها آمده و ضمن سخنرانی به روستاییان از آنها خواستند در کنار این زوج باشند.
رشید به بیمارستان بهتری در سرینگر انتقال یافت.
 پنج گلوله همچنان در بدن او باقی مانده است. پزشکان دو گزینه را در مقابل او قرار دادند. اول با گلوله‌ها در بدنت زندگی کن و یا اینکه خطر عمل جراحی که ممکن است قابلیت تحرک جسمانی را از تو بگیرد بپذیر. 
او با عمل جراحی مخالفت کرد و به خانه بازگشت و تصمیم گرفت زندگی جدیدی را شروع کند.
رشید و موبینا با یک استقبال که توأم با 
«سکوت خصمانه» بود به خانه برگشتند.
برای خانواده رشید و روستاییان موبینا یک طالع بد بود: عامل بدبختی که جان یک نفر را گرفت و10 نفر دیگر را مجروح 
کرد.
فامیل‌های رشید او را طرد کردند اما والدین موبینا و برخی از دوستان در کنار این زوج ایستادند.
رشید برای یک سال نمی‌توانست کار کند. این زوج با کمک‌های والدین موبینا به زندگی‌شان ادامه دادند.
رشید می‌خواست سهمش را از ملک خانوادگی بفروشد اما آنها این حق را هم از او سلب کردند.
یک سال بعد موبینا فرزند پسری به دنیا آورد اما ظرف چند هفته از دنیا رفت.
 او قصد داشت خودکشی کند اما رشید از او تمنا کرد که قوی‌تر باشد. پس از پشت سر گذاشتن تروما او کار نجاری را دنبال 
کرد.
در مواقعی هم که بیکار بود به کارهای روزمزد مانند کارگر ساختمانی‌، حمل آجر، کار در مزرعه‌، درو محصول و... مشغول می‌شد.
موبینا هم از یک طرف در کارهای خیاطی و کار در مزرعه مشغول بود و از طرف دیگر با طعنه‌ها‌، زخم‌زبان‌های فامیل‌، همسایه‌ها و روستاییان مواجه بود.
او هنگام گرفتن آب آشامیدنی از شیر عمومی روستا زمانی که در صف می‌ایستاد همیشه سرش را پایین نگه می‌داشت. 
در خیابان‌های روستا او طوری حرکت می‌کرد که دیده نشود. کوچک‌ترین بحث و جدل و مشاجره ترومای او را شدیدتر 
می‌کرد. 
 موبینا به من گفت: آنها مدام با طعنه می‌پرسند: 
- آیا تو همان عروسی نیستی که مورد تجاوز قرار گرفتی؟ 
- آیا تو همان کسی نیستی که با خودش «بدبختی» را به همراه آورد؟ 
روستاییان برای آنها القابی همچون «عروس و داماد بدشگون» انتخاب کرده‌اند.
دستور تحقیق و رسیدگی به این حادثه از سوی مقامات ذی‌ربط صادر شد.
 ادعا می‌شود برخی از سربازان شبه نظامی به حالت تعلیق درآمدند!
 نیروهای جدیدی جای آنها را گرفتند: سربازانی که نه موبینا را می‌شناختند نه رشید را اما موبینا همچنان با دیدن یک یونیفورم نظامی به خود می‌لرزد.
 آن شب مثل شبحی همچنان بر روح و روان موبینا حاکم است و از وجود او بیرون نمی‌رود. 
موبینا یک چای برای من ریخت و با دست دیگر اشک‌هایش را پاک کرد.
 رشید سکوت اختیار کرده بود من داشتم به نقش پژمرده گل‌های روی چهل تکه نگاه می‌کردم. دخترشان وارد شد و ما را از این سکوت سنگین خلاص کرد. 
او یک یونیفورم سفید آبی پوشیده بود و یک کیف مدرسه در دست داشت. 
دختر که کلاس چهارم ابتدائی در مدرسه روستا بود به ‌طرف مادرش دوید و روی پاهایش نشست. او دفتر تکالیف درسی‌اش را به من نشان داد. 
او در دفتر تکلیف انگلیسی نوشته است: «می‌خواهد یک پزشک شود».
من از پنجره به بیرون نگاهی انداختم‌، باد ملایمی می‌وزید و شاخه‌های درخت بید مجنون در پشت حیات خانه به آرامی به این طرف و آن‌طرف تاب می‌خوردند. 
رشید و موبینا مرا تا دم در مشایعت کردند‌، رشید دست دخترش را گرفته بود و پسرشان محکم به موبینا چسبیده بود. آنها دست تکان داده و می‌خندیدند.
پس از ملاقات با خانواده رشید من به یاد شعری از یک شاعر کشمیری به نام فاروق نزاکی افتادم که گفت: «مادران لباس‌های خون‌آلود دامادها را درکنار جویبارها می‌شویند لباس‌های آتش گرفته عروس به خاکستر بدل شده است ساقدوش‌های عروس‌ گریه و فغان سر می‌دهند و (رود) جهلم همچنان جاری 
است.»
من نتوانستم به دو روستای کنان و پوشپورا در شمال کوپوارا جایی که سربازان ارتش هند به بیش از20 زن درسنین مختلف در1990 تجاوز جنسی دسته جمعی کردند بروم.