kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۷۸۳۲
تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۶
به بهانه اردوی راهیان نور

شلمچه؛ سرزمین رازهای مگو

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
 
اتوبوس که روی جاده می‌تازد و شتابان پیش می‌رود، در ذهنم روزهایی را مرور می‌کنم که درون کامیون‌های مایلر بودیم و ماشین ناله‌کنان جاده را می‌پیمود تا ما را به نقطه رهایی برساند، جاده خاکی شرکت نفت، جاده سیدشهدا و جاده‌هایی که گواه عبور دل‌های پاک و شنونده ذکرهای زیر لب بود. شاید! هنوز این مطلب را با خودشان تکرار می‌کنند و ما صدایشان را نمی‌فهمیم؛
-کربلا کربلا... ما داریم می‌آییم...
خیلی‌ها آمدند. خیلی‌ها رسیدند، خیلی‌ها جاماندند و نرسیدند. برخی در عالم معنا، به کربلا رسیدند و هنگام پرواز روح از بدن‌شان بر چهره دوست لبخند زدند. کربلای حقیقی را دیدند و آسمانی شدند. 
به قدمگاهشان می‌رویم، به منای دوست و قربانگاه وصل، اگر اذن حضور دهند. 
شلمچه، اگر زبان باز کند خیلی حرف برای گفتن دارد. 
آهای شلمچه! آمده‌ایم که بشنویم. آمده‌ایم که خاک ره رفته‌گان را توتیای چشم کنیم. آمده‌ایم که هم‌پای آنها قدم بزنیم. اما آنها کجا و ما کجا،؟
شلمچه راوی و روضه‌خوان نمی‌خواهد، خودش، عطرش، خاکش، گرمایش برای آنکه چشم حقیقت‌بین دارد گویای همه چیز است؛ و نام کربلای 5، زنده‌ساز شب‌های قدر دفاع مقدس است و چه زیباست این زنده‌پنداری.
آمار شهدای عملیات بدر، خیبر، کربلای 4 و کربلای 5 و بیت‌المقدس را در ذهنم مرور می‌کنم. نام جانبازان در ذهنم رژه می‌رود و به خاک می‌افتم، چه سرها و چه دست‌هایی که این‌جا بر خاک نیفتاده است و چه پاهایی که در این‌جا زمین‌گیر نشده‌اند.
خاک را در آغوش می‌گیرم، به نیابت آنهائی که در این چند روزه هرکجا رفته‌ام همراه و پا به پایم بوده‌اند و با من قدم زده‌اند راه رفته‌ام و حالا که انگشتانم را در خاک‌های شلمچه فرو می‌برم همه را کنار خودم حس می‌کنم.
 احساسی به من می‌گوید؛ پاهایی این‌جا جامانده تا همنشین قدم‌های امام رضا‌(ع) باشد که از این‌جا گذشته و در این‌جا نماز خوانده است. باید آن پاها را در این سرزمین جست‌وجو کنم. زمین گواهی می‌دهد. مگر می‌شود امام مهربانی‌ها از این سرزمین گذشته باشد و پایی که رد پایش را حس کرده از زمین دل بکند. درست مثل من که می‌خواهم هم آغوش خاک‌ها شوم. این‌جا قدم‌گاه امام رضاست! این‌جا قدمگاه هزاران لاله پرپر و جوان به خاک افتاده است. این‌جا جای روضه‌خوانی کربلا و بدن‌های مثله است‌؛ آقا جان! 
می‌دانم که دیدنی‌ها را تو دیده ای. می‌دانم فردای قیامت شهادت خواهی داد که سربازان خمینی برای زنده نگهداشتن دین جدت به تاسی از قیام عاشورا چه کردند.
 آقا جان! صاحب‌العصر والزمان(عج) 
دلتنگی‌هایم یکی دوتا نیست
یک روز دو روز نیست
عمریست که دلتنگتم
دلتنگی بد دردی است
و ناز تو
دردهایم را افزون می‌کند
بسوزان
که زخم فراق
عمیق است...
مرحم همه دردها وصال است
انتظارت
آخر
مرا خواهد کشت.