گفتيم لااقل سر افطار ميرسي ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي (چشم به راه سپیده)
سحر شد نیامدی!
چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
گفتم غروب جمعه تو از راه ميرسي
عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي
تا خواستم به جاده وصل تو رو كنم
غفلت مرا رفيق سفر شد نيامدي
در مسجديم و طاعت اين ماه شغل ماست
بيقبله هر نماز به سر شد نيامدي
اين نفس بد مرام مرا خوار و زار كرد
روز و شبم به لغو سپر شد نيامدي
رسوايي گداي تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نيامدي
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدي
ديدي دلم به راه دگر شد نيامدي
خسران زده كسي است كه از يار غافل است
بي تو دعا بدون اثر شد نيامدي
از ما كه منفعت نرسيده براي تو
هرچه ز ما رسيده ضرر شد نيامدي
گفتيم لااقل سر افطار ميرسي
ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي
احسان محسنيفر
مرا دریاب آقای من
این روزها که زمزمه یار میکنم
خیلی هوای دیدن دلدار میکنم
در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
بر بیلیاقتی خود اقرار میکنم
یک بار هم نشد بنشینم کنار تو
از بس که بر معاصیام اصرار میکنم
این نفس سرکش از چه رهایم نمیکند؟!
این چه گناهی است که تکرار میکنم؟!
بار خطا کمیت مرا لنگ میکند
طیّ طریق را ز چه دشوار میکنم؟!
این «تحبس الدّعا» شدنم بیسبب که نیست
از بس که رو به سفره اغیار میکنم
گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر
یک شب کنار سفرهات افطار میکنم...
فهمیدهای به درد تو آقا نمیخورم
زیرا خلاف امر تو رفتار میکنم
من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو
خود را به تو همیشه بدهکار میکنم
دل را که حجم معصیت آن را گرفته است
با اشکهای روضه سبکبار میکنم
خون جگر ز دیده سرازیر میشود
وقتی که یاد کوچه و دیوار میکنم
سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!
این درد را به جان خود اظهار میکنم
محمد فردوسی
روسیاه
ز فرط معصیت آهم به سینه کاری نیست
میان آینهام نقشی از نگاری نیست
قساوت دل آلوده کار دستم داد
دگر ز دیدهام اشک زلال جاری نیست
همه خدایی خود را بگرد و خوب ببین
که رو سیاهتر از من گناهکاری نیست
همه جوارح من با گناه مأنوس است
گرسنگی و عطش رسم روزهداری نیست
رفاقت من و تو رنگ و بوی دیگر داشت
به حال و روز دلم جای آه و زاری نیست؟
بیا و بیادبی مرا ندیده بگیر
به غیر جود و کرم از تو انتظاری نیست
تمام دلخوشی من محبت علی است
ز هیچ کس به جز آقا امید یاری نیست
حرام باشد اگر رو به غیر او بزنم
کریمتر ز علی هیچ سفرهداری نیست
قسم به چادر خاکی برای حفظ ولا
شبیه مادر سادات جاننثاری نیست
خوشا به حال کسانی که با بصیرت محض
حمایت از ولی امرشان شعاری نیست
مدال عشق حسین است سینههای کبود
حریف سینه ما شعلههای ناری نیست
به گریه بهر حسین یار مادرش هستم
ز هجر کرب و بلایش به دل قراری نیست
خدا ز سوز دل زینب آفریده مرا
به نام سینه زن کربلا خریده مرا
قاسم نعمتي
بیخبر
جدا از این برکات سحر شدن کافی است
بیایی و بروی... بیخبر شدن کافی است
عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم
بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است
ز نان شبهه ببین تحبسالدعا شدهام
دعای هر سحرم بیاثر شدن کافی است
خودت به ترک گناهان مرا بده یاری
که غصههای دلت بیشتر شدن کافی است
چگونه گریه کنم تا به من نگاه کنی؟
بس است، این همه دور از نظر شدن کافی است
تو رحم کن به دلی که فقط تو را دارد
به من سری بزن ، این خونجگر شدن کافی است
رضا رسولزاده