kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۵۵۷۸
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۷
موسی نجفی در گفت‌وگو با سایت رهبری:

تخریب هویت از غارت منابع بدتر است

 
 
 
 
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نهم بهمن سال ۱۴۰۳ در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی به مناسبت سالروز مبعث پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، سه مرحله‌ی استعمار را غارت منابع، غارت فرهنگ و تخریب هویت ملی و بومی کشورها داستند و افزودند: «ما امروز دچار هر سه مرحله‌ی استعماریم. امروز هم دستگاه‌های قدرت زورمند شیطانی عالم، هم به منابع طبیعی کشورها و ملّتها چشم دارند و 
نظر سوء دارند، هم به فرهنگ اصیل آنها، هم به هویّت ملّی و اسلامی آنها نظر دارند و درصدد تخریب اینها، درصدد تصرّف اینها هستند».  به همین مناسبت رسانه‌ی KHAMENEI.IR  در گفت‌وگو با دکتر موسی نجفی، استاد و رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سه مرحله استعمار کشورها را به همراه ذکر نمونه‌ها و مصادیق متعدد، بررسی کرده است. 
گفت‌وگو را از کتاب «صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد» شروع کنیم. چند سال قبل متنی از شما منتشر شد که در یکی از دیدارهای خصوصی، رهبر انقلاب به این کتاب اشاره کرده بودند.
 در یکی از دیدارهای خصوصی که با ایشان داشتیم، کتاب را معرفی کردند. به من گفتند چرا شما این کتاب را ندیده‌اید؟ گفتم ناشر به شما هدیه می‌دهد، به ما که هدیه نمی‌دهد! دیدم کتاب برای ایشان خیلی جالب بوده است. می‌دانید که محتوای کتاب مربوط به نقشه‌ی همین غرب آسیا قبل و بعد از فروپاشی عثمانی است که امروز به غلط خاورمیانه گفته می‌شود. با دوستان گفتیم چند ماهی تمرکز کنیم و ببینیم این کتاب چیست که برایشان مهم شده است. هر چه جلوتر رفتیم، دیدیم یک کتاب نیست. دویست سیصد منبع در آن بود که منابع خوبی هم بودند. نویسنده‌اش آقای دیوید فرانکین، منابع و حتی اسناد محرمانه‌ی وزارت خارجه و وزارت مستعمرات انگلیس و اینها را استفاده کرده است. خیلی منابع زیادی دارد و با دقت هم نوشته بود. ذات ریاکارانه‌ی انگلیس‌ها را در آن خوب نشان داده که نه فقط دشمنان، بلکه حتی سر دوستان خودشان هم کلاه می‌گذارند. اینکه ایشان بعداً عبارت غرب آسیا را برای اشاره به خاورمیانه به کار بردند، شاید منشأ آن همین کتاب باشد. شاید البته! چون ایشان مطالبی که می‌گویند معمولاً منشأش یک کتاب است.
 وارد بحث اصلی بشویم. بررسی استعمار از نظر تاریخی ما را به چه درکی از این مفهوم می‌رساند؟
 استعمار را می‌توان به دو قسمت تقسیم کرد: یک قسمت آن زیاده‌خواهی آن‌هاست و یک قسمت دیگر جهل این طرف. یعنی این دو تا، دو وزنه‌ی نامتعادل‌اند و این جهل باید زیاد بشود تا سلطه هم بیشتر گردد. در مورد انقلاب اسلامی، این جهل تبدیل به علم و بصیرت شد و هر چه زورشان زیاد شد، حریف نشدند. پس این‌ها عکس هم عمل می‌کنند. لذا باید دستگاه‌های تبلیغاتی‌شان مدام بر برتری و پیشرفته بودن خودشان تأکید کنند تا کشورها مرعوب بشوند. اکثراً هم توانستند این‌ها را مرعوب کنند. علت ایجاد رعب هم این است که برای خودشان یک پشتوانه‌ی تمدنی قائلند. برای این پشتوانه‌ی تمدنی، شروع کردند به تحقیر بقیه‌ی جوامع. در داخل این جوامع هم عده‌ای از روشنفکران، رجال وابسته و سیاستمداران وجود دارند. 
مثلاً در دوره‌ صفویه، رجال کشور ما مستقل بودند و غرور شخصیتی داشتند. آنتونی شرلی وقتی به ایران می‌آید و با شاه عباس صحبت می‌کند، می‌گوید برخلاف بقیه‌ی سلاطین، هر وقت من را می‌دید، از زن و شراب صحبت نمی‌کرد. او می‌پرسید سلاح آتشین‌تان چیست، چقدر تولید کردید، من آن‌ها را می‌خواهم. دنبال این مسائل بود یا شما می‌بینید وقتی امام قلی‌خان، جزیره‌ی هرمز را می‌خواهد بگیرد، از انگلیس‌ها کمک می‌گیرد علیه پرتغالی‌ها، اما رویشان را زیاد نمی‌کند که بخواهند بایستند اینجا. هیچ قراردادی با ایشان نمی‌بندد و می‌گوید این جزیره مال ماست. مثال دیگر در دوره‌ی 
کریم خان، یک بار کاسه‌ی چینی برایش آوردند و او آن را زد زمین و شکست. گفت حالا کاسه‌های خودمان را بیاورید. وقتی کاسه‌های خودشان را زد زمین و نشکست، گفت ما این را می‌خواهیم، نه آن را. کاسه‌ای که یک بار بخورد زمین بشکند، به درد ما نمی‌خورد. کاسه‌های خودمان صد بار هم بخورد زمین، هیچ چیزش نمی‌شود. خب، این یک فهم است یعنی کریم خان هیچ وقت احساس ذلت نمی‌کرد. به همین دلیل هم هر چه کمپانی هند شرقی از ایشان می‌خواست امتیاز بگیرد در خلیج‌فارس، نمی‌داد. آنها یک فهمی داشتند. 
پس این استعمار دو قسمت دارد: یک قسمت ضعف و بی‌تدبیری و بی‌علمی و حقارت این طرف است و یک طرف زورگویی و طمع و قدرت آن طرف. ولی اگر در این طرف، ضعف و بی‌علمی جبران شود، آن طرف یعنی زورگویی نمی‌تواند غلبه پیدا کند. می‌خواهم بگویم استعمار این دو طرف را دارد. 
 ویژگی‌های دوره اول استعمار چیست؟
 دوره اول تجارت و اقتصاد خیلی ملاک است. چون انقلاب صنعتی شده، می‌خواهند اجناس‌شان را به آن کشورها بفروشند. به این کشورهایی که برای استعمار می‌روند، اسم آن کشورها را هم عوض می‌کنند، مثلاً ساحل عاج، عاج یعنی فیل. از هیچ جا هم نگذشتند، نه از آفریقا و نه از آسیا. حالا در ایران چون صفویه قدرتمند بود، نتوانستند نفوذ کنند. اما اکثر مناطق آسیایی و آفریقایی را تقسیم کردند بین خودشان. منابع این بیچاره‌ها را می‌بردند و کالاهای خودشان را صادر می‌کردند. 
یا مثلا هند برای انگلیس خیلی مهم است. مهم‌ترین جا بعد از خود انگلیس، هند بود برای این‌ها. ناپلئون هم وقتی می‌خواست به انگلیس‌ها ضربه بزند، خواست به هندِ انگلیس ضربه بزند. برای همین مصر را گرفت که مثلاً آن کاری که انگلیس‌ها در هند کردند، در مصر بکند. یعنی مترادف آن کار را بکند. تاریخ استعمار اروپایی همین است. احمق است کسی بخواهد به پیمان‌نامه‌ این‌ها اعتماد بکند. تاریخ ترکمانچای، گلستان، معاهده‌ی پاریس و حَکَمیت گلدس باید خوانده شود، آن وقت می‌بینیم این‌ها به هیچ چیز پایبند نیستند. این‌ها به محض اینکه شرایطشان عوض شود و فرصت پیدا کنند، دست به غارت می‌زنند. مخصوصاً این شطرنجی که این‌ها در قصه‌ جنگ‌های ایران و روس با ما بازی کردند، جای عبرت دارد. یکی از همین مقام‌های انگلیسی گفته بود: «خدای ما منفعت‌مان است، اخلاق ما منفعت‌مان است.» هر جایی که این منفعت اقتضا کند، همان جا خط اخلاقی ماست. خب، وقتی این‌ها این طور فکر می‌کنند، آدم واقعاً چطور می‌تواند به این‌ها اعتماد کند؟ این‌ها هر وقت فرصت پیدا کنند، خیانت می‌کنند. 
شما الان این اسرائیل را ببینید. گفته ۶۰ روز بعد چه کار می‌کنم. حافظین سازمان ملل و این‌ها هم بودند. اگر اخم آمریکا نباشد ـ که آن هم منفعت خودش است ـ این محال است که به شرایط خودش پایبند باشد. برایش مهم نیست هیچ اصول اخلاقی. علتش این است که اخلاق این‌ها، اخلاق دینی و الهی نیست، بلکه اخلاق سکولار است و تابع منفعت‌شان است. 
  بعد از این دوره‌ای که منابع طبیعی این مناطق مستعمره را برای خط تولیدشان استحصال می‌کردند و از سویی دیگر بازار این‌ها محسوب می‌شدند، وارد مرحله‌ی دوم استعمار می‌شویم.
 تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ای که رهبر انقلاب فرمودند، شاید بشود گفت با استعمار کهنه، نو و فرانو قابل تطبیق باشد. در مرحله‌ی دوم، آن‌ها از اقتصاد عبور کردند و آمدند در نظام‌های سیاسی دخالت کنند. دربار را هم می‌خواستند. یعنی اول بازار بود، بعد دربار شد و کم‌کم مسجد هم می‌خواستند. سومین مرحله استعمار که هویتی است، آن وقت همه ابعاد را می‌خواهند. 
در این خانواده‌های سلطنتی ایران، هیچ کدام کثیف‌تر و خبیث‌تر از پهلوی‌ها نیستند. پدربزرگ انگلیسی، پسر آمریکایی، این نیمچه پهلوی، اسرائیلی است. واقعاً ما سابقه نداشتیم یک پادشاه یا مدعی سلطنت ایران، برود دم دیوار ندبه اسرائیل و به این دیوار تعظیم کند. حالا مثلاً قاجار که می‌گوییم، قاجار بی‌عرضه و ضعیف هستند، ولی وابسته نیستند. این نکته‌ی مهمی است. یک جایی صدراعظمشان وابسته‌اند، وزیرهایشان وابسته‌اند؛ اما خودشان اگر می‌خواستند، یک جاهایی مقاومت داشتند. یعنی ایران هم یک جاهایی اهرم‌های مقاومت داشت. خود علما هم مقاومت داشتند اما قدرت‌شان زیاد نبود ولی این به معنی این نیست که کشور را بخواهد بفروشد. پهلوی‌ها این‌طور نبودند. به راحتی کشور را به بیگانه می‌دهند. شما بحرین را ببینید. ناصرالدین شاه حاضر نیست هرات را بدهد، می‌جنگد. محمد شاه قاجار را ببینید، وقتی که سربازانش می‌جنگند با انگلیس‌ها، از آن‌ها تجلیل می‌کند. عباس میرزا چقدر خوب مقابل روس‌ها ایستاده، جملاتش خیلی جملات حماسی است. آدم‌های سنگینی دور و برش هستند مثل ابوالقاسم قائم‌مقام، میرزا عیسی قائم‌مقام، امیرکبیر، این‌ها آدم‌های بزرگی‌اند. اما اطرافیان رژیم پهلوی چه کسانی هستند؟ هویدا کیست؟ یک بهائی است. برای همین هم خب قاجار را این‌ها دیدند به دردشان نمی‌خورد، رفتند سروقت پهلوی‌ها. این‌ها یک خانواده‌ی کاملاً وابسته بودند، هر چه به این‌ها می‌گفتند، گوش می‌کردند. 
در دربار قاجار آدم‌های وابسته بودند. ببینید، آقا محمدخان جنایتکار است اما ما که نمی‌توانیم وقتی یک کسی یک عیبی دارد، همه‌ی عیب‌های عالم را به او نسبت بدهیم. یک پادشاه مقتدری در منطقه خودش هست. شما نامه‌نگاری فتحعلی شاه را با ناپلئون ببینید، چقدر از موضع بالا حرف می‌زند. خب پهلوی‌ها این جور حرف می‌زنند؟ نه! وابستگی‌شان کامل است. 
 در مرحله سوم استعمار چه اتفاقی می‌افتد؟
این مرحله استعمار، از حکومت‌ها و اقتصاد و سیاست بیرون است. وقتی شما استعمار را الگو قرار می‌دهید، به هویت خود دارید لطمه می‌زنید. استعمار می‌گوید من هویت تو هستم. اصلاً لازم نیست سرباز بفرستد، شما سرباز او می‌شوید. شما الگوی زندگی او را می‌گیرید. هر ملتی که احساس خودتحقیری و برتری فرهنگ بیگانه داشته باشد، دچار این آفت می‌شود. این وضعیت در برخی جوان‌های ساده نمایان است؛ انتخاب مدل موی خاص، پوشیدن آخرین مدها، یاد گرفتن نام بازیکنان تیم‌های خارجی. این‌طور القا می‌کنند که اگر جوانان این‌جور نباشند، عقب‌مانده‌اند. 
 ظاهر دنیا طوری شده است که انگار از دوران استعمار گذشته ولی در باطن دنیا استعمار را مشاهده می‌کنیم.
 استعمار حالا بسیار عمیق‌تر شده است چون بندهای آن پیدا نیست. تشخیصش هم سخت‌تر است. شما اصلاً خودت عامل استعمار می‌شوی. لازم نیست یک چشم آبیِ مو زرد بیاید این‌جا به تو دستور بدهد. همان کارهایی که آن می‌خواهد بکند، تو خودت انجام می‌دهی. اینکه رهبر انقلاب اشاره کردند تخریب هویت، از غارت منابع بدتر است، به خاطر این است. اصلاً خودت منفعت کشور را به بیگانه می‌دهی. یک موقع به یک نفری می‌گفتم این‌ها اشیای تاریخی ما را برمی‌دارند و می‌روند در موزه‌های خارجی، آن شخص گفت خب ببرند، در عوض دنیا این میراث ما را می‌بیند و آشنا می‌شود! نمی‌گوید ما را غارت کرده، می‌گوید «اینجا بماند کسی نمی‌بیند»! حماقت را ببینید. می‌گوید ما که لیاقتش را نداریم. نیاز به غارت نیست، خودش برایت غارت می‌کند. یک عمله‌ی مفت و مجانی است. برای همین بورس دانشگاهی به استعدادهای ما می‌دهند، بهترین استعداد را می‌برند. این‌ها هیچ وقت حاضر نیستند برتری‌شان را از دست بدهند. سندی که برای این حرفم دارم، نوشته‌ی کسینجر است. 
شما این کتاب نظم جهانی کسینجر را بخوانید، فصل سه، راجع به انقلاب اسلامی است. راجع به معاهده‌ی وستفالی صحبت می‌کند، در سال ۱۶۴۸ که اروپایی‌ها جنگ‌هایشان را کنار گذاشتند و با هم یک تصمیم غنائمی کردند. از آن موقع تا حالا ـ چهارصد سال است ـ نظم جهان، نظم وستفالی است. اینکه هژمونی کدام کشور غلبه کند، آمریکاست. ولی نظم همان است. یعنی نظم الان، نظم آمریکایی نیست، نظم وستفالی است فقط به رهبری آمریکاست. کسینجر می‌گوید هیچ کس این نظم را تا حالا دست نزده، حتی انقلاب فرانسه نتوانست. انقلاب فرانسه نظم وستفالی را به هم نزد، فرانسه را بُرد در نظم وستفالی. فرانسه کشور درجه دو بود، درجه یک شد. انقلاب روسیه‌ی کمونیستی، نظم وستفالی را به هم نزد، انقلاب چین به هم نزد. خیلی عجیب است، می‌گوید فقط انقلاب اسلامی به هم زد. این را کسینجر در فصل سه می‌گوید که تنها کشوری که بعد از چهارصد سال جرأت به خودش داده نظم وستفالی را به چالش بکشد، ایران و انقلاب اسلامی است. این را او می‌فهمد. برای همین می‌گوید باید مهارش کنیم، نگذاریم هسته‌ای بشود. ما الان فکر می‌کنیم این‌ها برایشان مهم است که مثلاً ما از بمب هسته‌ای استفاده نکنیم. خب، تا حالا و در این چند سال بعد از هیروشیما، چه کسی از بمب هسته‌ای استفاده کرده؟ هیچ‌کس. پس بحث استفاده از هسته‌ای نیست. در آنجا می‌گوید ما نگذاریم این‌ها هسته‌ای شوند، این‌ها قدرتی می‌شوند و دیگر نمی‌شود از پس‌شان بر بیاییم. ناترازی الان ناترازی بین غرب و شرق است. این‌ها این نظم جهانی را می‌خواهند برقرار کنند با تراز خودشان، نه تراز ما. همه دعوا سر همین تراز است. چه استعمار کهنه، چه استعمار نو و چه استعمار فرانو، همه‌اش برای برقراری تراز نظم جهانی مطابق میل آن‌ها است. وقتی هویت‌تان را به دست بیاورید، حالا ممکن است به آن طرف ضربه نزنید، اما خود را تراز می‌کنید، می‌آیید در سطح آن‌ها. این را اجازه نمی‌دهند، نمی‌خواهند. 
 در عصر حاضر، قدرت و پول و سابقه‌ی استعمار طرف مقابل خیلی بیشتر است. چطور می‌شود مقابل این استعمار ایستاد؟
 آن برای خودش شاخص‌هایی دارد. باید آن شاخص‌ها را ببینیم چیست و روی آن شاخص‌ها قرار نگیریم. یکی از شاخص‌ها وابستگی است. برای همین خیلی برایشان مهم است از هر راهی بتوانند نفوذ می‌کنند. برتری هم دارند. از‌هالیوود استفاده می‌کنند که خودشان را قدرتمند نشان ‌دهند. این را القا هم می‌کنند، این‌جا هم یک عده گوش می‌کنند. بالاخره لازم نیست فقط یک جوان دبیرستانی فریب بخورد. نه، می‌بینیم سیاستمدار هم فریب می‌خورد. 
رهبر انقلاب پس از بازدید از نمایشگاه کتاب امسال فرمودند در چهار حوزه باید کار جدی انجام بدهیم: امام، انقلاب، دفاع مقدس و مشروطه. با توجه به سابقه شما در حوزۀ مشروطه به نظرتان چرا رهبر انقلاب مشروطه را هم‌ردیف امام و انقلاب و دفاع مقدس قرار دادند؟
 این انقلاب و مشروطه به هم خیلی نزدیکند. انقلاب بزرگ قبل از انقلاب اسلامی، مشروطه است. مشروطه نزدیک‌ترین انقلاب است. ویژگی‌اش نسبت به صفویه و گذشته این است که به هر حال یک انقلابی است در عصر جدید، مثل انقلاب اسلامی. الان آن را شما می‌توانید از دو بُعد نگاه کنید: هم از بُعد بیداری اسلامی، هم از بُعد انقلاب‌های مدرن و جدید. انقلاب اسلامی یک انقلاب مدرن نیست. انقلاب اسلامی، عمق بیداری اسلامی و مذهبی‌اش بیشتر از مشروطه است. اما اگر صرفاً بیداری اسلامی را نگاه کنید، مشروطه نزدیک است. خب، از آن طرف هم، روحانیت و روشنفکرها هم در مشروطه بودند و هم در انقلاب اسلامی. اما سرنوشت مشروطه عملاً به رضاخان ختم شد. خب، این شوخی نیست که بعد از دو دهه از مشروطه، کودتای سوم اسفند را داریم. پانزده سال بعد، مشروطه شکست می‌خورد و دو دهه بعد سلطنت رضاشاه است. خب، این انقلاب این طور نشد. یک ویژگی که نشد، ولایت فقیه است که در مشروطه نیست. اما خب دخالت استعمار هم هست. یک علتی که مشروطه را به این حال و روز انداخت، نفوذ در حکمرانی و دست‌کم گرفتن توطئه و لبخند خارجی است که رهبر انقلاب هم به آن تأکید می‌کنند. در مشروطه، استعماری که از در رفت، از پنجره برگشت. جنبه‌های ضد روسی و ضد ترکمانچای و اینها را قوی کردند و انگلیس‌ها محبوب شدند. بعداً مشروطه‌خواهان برای اینکه بخواهند حرف حقشان را به کرسی بنشانند، رفتند سفارت انگلیس. خب، سفارت انگلیس خودش بدتر از خود حاکم تاجر قند و عین الدوله بود. آنها نفوذ کردند در انجمن‌های سری و در روزنامه‌ها. آن دوره، دوره‌ی جدید هم بود و این نهادهای جدید دست ما نبود. هر چه شکل می‌گرفت، آنها نفوذ می‌کردند. همان دوره تئاتر آمد، کم‌کم سینما آمد، روزنامه ـ خب روزنامه صد سال قبل از مشروطه هم بوده ولی در مشروطه خیلی اوج گرفت ـ و بعد شب‌نامه هم آمد. فضاهای جدید آمده و گفت‌وگوهای جدید، خب اینها معمولاً خارجی‌ها به اینها مسلط هستند
قبلاً کتاب منحصر به فرد بود و بیشترین نقش را داشت. حالا نه روزنامه و نه کتاب به معنی ورق، آن نقش را ندارد چون رقیب زیاد دارد. کما اینکه صداوسیما هم همین‌طور است یا سینما، قبلاً بی‌رقیب بود. الان این شبکه‌های داخلی و این فیلمهای مجازی، کار خودش را می‌کند و آنها هم بیشتر جاذبه دارند، چون ده دقیقه، پنج دقیقه می‌نشینند و نگاه می‌کنند. رقیب زیاد شده. خب، این از این جهت مثل مشروطه است. یعنی یک دنیای جدید و یک نوگرایی پیش آمد که معمولاً مذهبیون هم آمادگی نداشتند. از این چیزهای جدید، استعمار بیشترین استفاده را کرد و رضاخان را به مردم غالب کردند.