چهل و سومین جشنواره فیلم فجر–۴
زور و ضرب شبهروشنفکرها در میدان انیمیشن
سعید مستغاثی
برای نخستین بار در بیست و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر در بهمن 1388، جایزه بهترین پویانمایی (انیمیشن) اعطا گردید و باز برای اولین بار در جشنواره سی و چهارم فیلم فجر، بخش انیمیشن با 8 اثر بلند سینمایی به این جشنواره اضافه شد.
به دلیل آنکه سال قبلش، انیمیشن «شاهزاده روم» ساخته هادی محمدیان (درباره مادر مکرمه حضرت حجت علیهالسلام) در جشنواره سی و سوم فیلم فجر حضور داشت و به خاطر ساختار قوی و جذاب آن، هیئت انتخاب جشنواره اعتراف کردند از یک سوی نمیتوانند این انیمیشن را در نظر نگیرند که حداقل شایسته حضور در بخش نگاه نو جشنواره است ولی از سوی دیگر به دلیل تک بودن آن و داوری تخصصی و مستقل برای انیمیشن، نمیشود آن را با سایر فیلمهای بخش نگاهی نو در یک ترازو قرار دهند، ناگزیر آن را در بخش خارج از مسابقه قرار داده و جایزه ویژهای نیز برایش در نظر گرفتند.
تا پیش از آن همواره سینمای شبه روشنفکری، افتخار نزدیک به 60 سال تجربه ساخت انیمیشن را برای خود در بوق کرده و به افرادی همچون نورالدین زرینکلک میبالید و عناوینی همچون پدر انیمیشن را به او میچسباند، در حالی که هنوز نتوانسته بود در سطح استانداردهای بینالمللی، یک انیمیشن بلند داستانی تولید نماید و این به عنوان یک سؤال بیپاسخ برای مخاطبان این سینما باقی ماند.
شاید اگر قرار بود تعداد انیمیشنهای بلند داستانی در سینمای ایران را لیست کنیم، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرفت. لیستی که اعضای آن، اغلب با شکست در جلب مخاطب مواجه شده یا اکران مطلوبی پیدا نکرده و یا اساسا به اکران عمومی نرسیدند. آخرین فیلمهای این لیست، دو انیمیشن «جمشید و خورشید» (بهروز یغماییان) و «تهران 1500» (بهرام عظیمی) بودند که با توجه به هزینه و وقت بسیاری که صرف ساخت آن شد، به هیچ وجه نتوانستند حتی بخشی از هزینههای مصرف شده را باز گردانند.
اما انیمیشن «شاهزاده روم» خیلی زود و برخلاف همه پیشبینیها، در اکران عمومی فروش میلیاردی را پشت سر گذارد و مخاطبان بسیاری خصوصا از گروه کودکان را به خود جذب کرد. پس از آن ساخت آثار انیمیشنی داستانی بلند، توسط گروهی از سینماگران جوان انقلابی ادامه یافت و آن سد 60 ساله برای همیشه توسط بچههای حزباللهی از مقابل سینمای پویانمایی ایران که در چنبره عدهای شبه روشنفکر پرمدعا ولی بیخاصیت گرفتار آمده بود، برداشته شد.
باب پویانماییهای ایرانی/اسلامی
پس از پویانمایی سینمایی «شاهزاده روم»، پویانمایی بلند دیگری به نام «فیلشاه» بازهم براساس یک قصه جذاب و ساختاری استاندارد توسط هادی محمدیان و دوستانش درباره ماجرای حمله سپاه ابرهه به مکه در زمان ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله ساخته شد و سپس باب ساخت این نوع انیمیشنهای بلند سینمایی بازگردید که از آن جمله میتوان به «فهرست مقدس» درباره اصحاب اخدود و قصه قرآنی آنها ساخته محمد امین همدانی، «رهایی از بهشت» ساخته علی نوری اسکویی درباره شهید چمران، «جنگ خلیجفارس 2» اثر فرهاد عظیما درباره جنگ آینده ایران و آمریکا و... اشاره داشت که در سالهای بعد، در جشنواره فیلم فجر حضور داشتند.
در دوران سینمایی دولت سیزدهم هم حمایت خاصی از پویانمایی به عمل آمد و هر سال در جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان و همچنین در جشنواره فیلم فجر، پویانماییهای بلند سینمایی جذاب و پرمخاطب حضور داشتند؛ مانند «پسر دولفینی»، «ببعی قهرمان»، «شمشیر و اندوه»،«شنگول و منگول»، «ساعت جادویی» و «بچه زرنگ» که برای نخستین بار به عنوان یک انیمیشن در جشنواره سال 1401 در کنار دیگر فیلمهای بخش مسابقه قرار گرفت و نامزد 7 سیمرغ بلورین از جمله بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه شد و سرانجام جایزه ویژه هیئت داوران را دریافت نمود.
اما در کنار این سینمای انیمیشنی متعلق به جبهه فرهنگی انقلاب، برخی نیز با تکیه بر همان عقبه شبه روشنفکری فعالیت کردند، از جمله؛ آنها که با بودجه شرکتهای دانش بنیان، اقدام به تولید انیمیشن با موضوعاتی برخلاف ارزشهای فرهنگی جامعه و مردم ایران نمودند و با حمایتهای آشکار و پنهان، آثاری مثل «آخرین داستان» تولید نمودند که علیرغم پروپاگاندای شدید رسانههای زنجیرهای، نه به آن استقبال و فروش انیمیشنهایی همچون «شاهزاده روم» دست یافتند (فروشی حدود 10 درصد آن را کسب کردند!) و نه حتی امتیازی در حد و اندازه آنها در وب سایتهای تخصصی به دست آوردند!
روز چهارم:
ژولیت و شاه
کپی و پشتک واروی محض
انیمیشنی مابین تخیل و واقعیت که تکلیفش با خودش روشن نیست. از همین رو فانتزی آن در رؤیا به تصویر کشیده شده و به خود متن آورده نمیشود برعکس انیمیشنهای مشابه که فانتزی در خود متن جاری است. فیلم دارای مقدمهای طولانی است که تقریبا یکسوم آن را در بر گرفته و در واقع از آن به بعد است که فیلم وارد ماجرای اصلی شده، شخصیتهای اصلی (جمال و جولی) به ایران آمده و قصه راه میافتد.
اغلب شخصیتهای فیلم اگرچه مابه ازای تاریخی دارند اما از کاراکترهای انیمیشنهای معروف هالیوودی کپی شدهاند مثلا مهد علیا از ملکه فیلمهای «زیبای خفته» و «سفید برفی و هفت کوتوله» و... آثار مشابه آن کپی شده، خصوصا در جهت حسادتش به جولی و خوراندن زهر به او و پیرزن کف بین (که به نوعی همان تبدیل ملکه به جادوگر است) و حتی تعقیب وگریز آخر، تماما کاراکترهای انیمیشنهای فوق را به ذهن میآورد. یا کابوسهای جولی به کابوسهای «دامبو» و حتی «فانتزیا» بسیار شبیه است.
پیوند دادن تئاتر نو با نمایشهای سنتی در انیمیشن «ژولیت و شاه»، همان حکایت پیوند گل گاو زبان و قهوه فرانسوی است! که به زور به یکدیگر چسبیده و ولی برتری با فرهنگ غربی/فرانسوی است که به ایران وارد شده و از نظر سازندگان اثر، فرهنگ عقب مانده سنتی را تحت تاثیر خود قرار میدهد! اجرای تئاتر رومئو و ژولیت به شکل نمایش روحوضی همین حکایت را دارد.
فرهنگ سنتی به صورتی سیاه و هراسناک به تصویر کشیده شده مثلا زنان شاه که همگی چادر به سر دارند شبیه توده سیاه به هم چسبیدهای تصویر شدهاند که تنها گِردی صورتشان آنها را از هم متمایز میکند. آنها بدجنس و دسیسه چین نمایش داده میشوند و در واقع به غولی میمانند که دهها سر دارد!
به این ترتیب سازندگان اثر هر پشتک وارویی که میتوانستند برای جشنوارهها و بازار خارجی زدند اما نشان به آن نشان که کمترین موفقیتی در میادین خارجی نداشته و تنها توانستند به جشنواره انسی راه پیدا کنند! طبیعی هم بود که تقلید و کپی نعل به نعل و عدم وجود هیچگونه خلاقیت، با وجود شعارهای تصویری، دیگر در سینمای امروز جایی ندارد!!
شمال از جنوب غربی
باز هم جنگلهای مازندران
پنجمین فیلم حمید زرگرنژاد (بعد از «پایان خدمت»، «ماهورا»، «برای مرجان» و «شماره ۱۰») دومین فیلمی است که در این جشنواره درباره ماجراهای حضور ضد انقلاب در جنگلهای شمال و در سالهای 61-1360 نمایش داده میشود، با این تفاوت که فیلم اول یعنی «بازی خونی» مانند فیلم چند سال پیش «ماهی سیاه کوچولو» درباره تروریستهای اتحادیه کمونیستها در بهمن 60 است که به قیام مردم آمل در 6 بهمن آن سال انجامید و فیلم «شمال از جنوب غربی» برای اولین بار به عملیات تروریستی منافقین در سالهای یاد شده در جنگلهای شمال میپردازد.
با توجه به تجربه زرگرنژاد در ساخت آثار حادثهای سنگین و صحنه پردازیهای متناسب و ریتم خوب و... به نظر میآید تجربهاش در این کار هم به کمک آمده تا فیلمی خوش ساختتر از 2 فیلم قبلی بسازد، ضمن اینکه در این نسخه، حضور مردم بیشتر حس میشود و همین نکته، فیلم را به واقعیت حوادث فوقالذکر نزدیکتر میسازد.
چشم بادومی
من گاو جونگ هیون هستم!
ابراهیم امینی پس از چند فیلمنامه برای مهدویان و حجازیفر و... حالا فیلمنامهای نوشته که خودش کارگردانی کرده است. فیلمنامهای درباره الیناسیون آدمها مثل فیلم «گاو» داریوش مهرجویی یا «عصر جدید» چارلی چاپلین که موضوعی دیرسال است. اما در یکی دو دهه اخیر خصوصا با گسترش رسانهها شدیدتر شده، همان مسئله تهاجم فرهنگی و خودباختگی فرهنگی درمقابل فرهنگ بیگانه.
این بار دختری نوجوان عاشق کی پاپ (موسیقی پاپ کرهای) است و خود را در قد و قامت یکی از خوانندگان مشهور آن به نام جونگ هیون (که در دسامبر 2017 خودکشی کرد) دیده و سعی میکند شکل و قیافه و لباسهای خودش را هم شبیه او در بیاورد. حالا قصد کرده به کره برود و برای شرکت در مسابقهای با او دیدار نماید. اما طبق معمول پدر و مادر مخالف این کار بوده و چون از پس دختر بر نمیآیند به پدر بزرگش متوسل میشوند...
برخلاف فیلمهای مشابه، به نظر میآید در فیلم «چشم بادومی» فرهنگ خودی کمرنگ و منفعل است. قصور نسل گذشته در روشن کردن علت این تهاجم و الیناسیون پنهان میماند. پدر و مادرفقط اظهار عجز نموده و هیچ چیز دیگر نمیدانند. در حالی که در آثار مشابه، علت الیناسیون مشخص است؛ (مثلا در عصر جدید: مدرنیسم افراطی و سرمایه سالاری و بهره کشی) نوع و شیوه و چگونگی پاتک به این الیناسیون هم مشخص است.
اما فیلمساز راه را اشتباهی رفته و هرآنچه تا سکانس آخر را ریسیده را ناگهان
پنبه میکند تا فیلم را به شکل پارانوییک و سبک سیاق آثاری همچون «یک ذهن زیبا» (ران هاوارد) به پایان ببرد!