kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۵۰۴۰
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۵
چهل ‌و سومین جشنواره فیلم فجر–۳

یادشان رفته که تحریم و تهدید کردند؟!

 
 
 
سعید مستغاثی
هنوز از سال 1401 و وقایع پاییز آن چندان فاصله نگرفته‌ایم و یادمان هست چه اتفاقاتی افتاد و برخی در این سینما چه کردند. افرادی بودند که دلخوش به درهم ریختن مملکت، حضور در سینمای ایران و جشنواره فیلم فجر را تحریم کردند، بودند حضراتی که می‌گفتند همین یکی دو ماهه کار تمام است و بعضا فیلم‌هایشان را در دو نسخه با حجاب و بی‌حجاب فیلمبرداری کردند و حتی برخی صحنه‌های خود را کاملا بی‌حجاب گرفتند! و حالا برگشته‌اند سرجای اول و تازه طلبکار هم هستند که چرا فیلم‌شان در جشنواره فجر نیست یا در بخش مسابقه حضور ندارد!! و بعضا برای این حضور به خواهش و تمنا افتاده‌اند!!
یادتان هست اوضاع به حدی رسید که دیگر کسی به همین سادگی نمی‌توانست کار کند و در واقع صدور پروانه فیلمسازی از سازمان سینمایی به برنامه‌ریزان کف خیابان‌ها و رسانه‌های زنجیره‌ای و کانون‌های اداره‌کننده آنها انتقال یافته بود؟ که اگرچه کلی ادعای دموکراسی و حقوق بشر و آزادی داشتند اما در واقع به دیکتاتوری‌ترین شکل، مانع تولید و ساخت فیلم‌ها می‌شدند و هرکسی هم جرات فیلم ساختن یا ارائه فیلمنامه پیدا می‌کرد را با رکیک‌ترین فحاشی‌ها و تهمت‌های سنگین و حتی برخورد فیزیکی مواجه می‌ساختند.
خاطرم هست، فضا آن قدر سنگین شده بود که یکی از کارگردان‌های معروف سینما و تلویزیون با استیصال می‌گفت مگر کارمندان ادارات سرکارشان نمی‌روند؟ مگر اعضای بانک‌ها کار نمی‌کنند؟ مگر آموزش و پرورش و مدارس تعطیل شده؟ پس چرا ما نباید فیلم بسازیم؟! که گذران زندگی داشته باشیم و اگر بسازیم با فحش و فضاحت روبه‌رو می‌شویم؟ 
یادم هست کیانوش عیاری که در حال ساخت فیلم «ویلای ساحلی» بود را تهدید کرده بودند و او تماس گرفت که آیا هیچ کس در این مملکت فیلم نمی‌سازد که حالا بنده پس از سالها برای تسویه بدهی‌هایم هم که شده، نمی‌توانم فیلم بسازم؟
تهدید سینماگران برای شرکت در جشنواره فیلم فجر
یا قضیه شرکت دادن فیلم‌ها در جشنواره فیلم فجر هم برای خود داستان و ماجرائی شده بود. افرادی که قصد حضور فیلم‌هایشان در این جشنواره را داشتند با تهدید و ارعاب و فحش و ناسزا مواجه شده و هراس داشتند از اینکه در جشنواره فجر شرکت کنند و شرکت در مصاحبه‌های مطبوعاتی از کفر ابلیس هم بدتر شده بود، حتی رفتن خشک و خالی به یکی از سالن‌ها باعث سرازیر شدن باران فحش و تهدید بر سر افراد می‌گردید. 
یکی از فیلمسازانی که به زور تهیه‌کننده و با دریافت هتاکی‌های بسیار، فیلمش به بخش مسابقه جشنواره 1401 رفت، می‌گفت با وجود همه تهدیدات، فقط جرات کرده که داخل سالن برود ولی نتوانسته در کنفرانس مطبوعاتی هم شرکت نماید!! انگار که گروهی گردنه زن و باجگیر، حیاط سینما را قُرق کرده و اجازه نمی‌دادند کسی از آن عبور کند! با عربده‌کشی و نسق‌گیری و داد و قال، حسابی جماعت سینمایی را ترسانده بودند.
اما با چنین اوضاعی جشنواره فیلم فجر به خوبی برگزار شد و ما بازهم تا نیمه‌های شب فیلم‌ها را می‌دیدیم تا به اکران نوروز 1402 رسیدیم. با توجه به شرایط پر اضطرابی که اهالی سینما که در جشنواره فیلم فجر پشت سر گذاردند و فیلمنامه‌هایی که مدتی به دلیل ترس و وحشت و ارعاب ایجاد شده توسط حضرات آزادیخواه، بلوکه شد، به دلیل همان بگیر و ببندها و ارعاب و وحشت جاری، پیش‌بینی مثبتی در میان نبود. اما طرفه آنکه نوروز 1402 و پس از آن دوران رونق سینمای ایران شد و به تدریج آب‌ها از آسیاب افتاد.
و جشنواره فیلم فجر همچنان باقی بود و هست و روسیاهی به زغال ماند...
روز سوم:
اسفند 
قرارگاه سری 
شاید یکی از بهترین فیلم‌های جشنواره امسال ساخته دانش اقباشاوی، فیلمساز جوان و خوش ذوق جنوبی باشد که پیش از این یکی از اپیزودهای فیلم «هیهات» و همچنین فیلم «تاج محل» را ساخته است.
فیلم «اسفند» که نام قبلی‌اش «قرارگاه سری» بود درباره یکی از شگفت انگیزترین فرماندهان و ماجراهای 8 سال دفاع مقدس است. ماجرای سردار هور شهید علی‌هاشمی که پیکرش پس از 22 سال مفقودی به میهن بازگشت. سرداری که علاوه‌بر فرماندهی در محورها و عملیات و قرارگاه‌های مختلف، چند سال فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» را برعهده داشت که برای شناسایی هورالعظیم و ارتباط با اعراب محلی جهت طراحی و انجام عملیات 
آبی خاکی مانند عملیات خیبر بنا شد. 
قرارگاهی که به جز یکی دو نفر از فرماندهان ارشد سپاه، در جریان اهداف و عملکردهای آن نبودند. حتی خود سردار ‌هاشمی نمی‌دانست که برای چه منظور آن مدت طولانی و با افراد خاصی در میان نیزارهای هور بایستی گشت بزنند و شناسایی کنند. چنان‌که این پرسش برای افرادش نیز بسیار حیاتی شده بود که این همه شناسایی برای چیست؟!
اقباشاوی که فیلمنامه را هم خودش نوشته، با دقت بر جزئیات به این مسائل پرداخته است.حتی تامل بر پیرامون او و خانواده‌اش که بر این باور بودند پسرشان بیکار است و همین طور می‌چرخد و قصد داشتند برای او شغلی دست و پا کرده و به سر و سامانی برسانندش! 
و این تراژدی که تا بازگشت پیکر سردار شهید کسی نمی‌دانست او شهید شده یا اسیر و اگر اسیر شده در چه موقعیتی قرار دارد؟ چنان‌که کمترین سخنی درباره‌اش می‌توانست موقعیتش را در اسارت نیروهای صدامی به خطر بیندازد!!
تاکید فیلمساز بر شخصیت پردازی و پرهیز از درگیری‌های اضافی و به قول معروف آتش‌بازی که این روزها در سینمای جنگ ایران بسیار باب شده و همین امسال هم در برخی از این دسته آثار شاهدش بودیم، باعث شده که فیلم «اسفند» مخاطبش را به عمق فضاهای ناگفته و نانموده سال‌های دفاع مقدس ببرد. در مکان‌ها و زمان‌هایی که رزمندگان و همکارانشان برای شناسایی تا عمق شهرهای عراق نفوذ می‌کردند و به راحتی می‌رفتند و بر می‌گشتند. 
 رها
فاجعه به دنبال خلافکاری
خرابی لپ تاپ یک دانشجو که پدر مالخر او، از دستفروش‌ها تهیه کرده باعث می‌شود تا توسط برادرش در تعمیرگاه با لپ تاپ دیگری عوض شده و به مرگ ناخواسته صاحب آن بینجامد. ادامه ماجرا هم به تدریج به فاجعه می‌رسد. 
اولین فیلم حسام فرهمند که می‌خواهد به یک معضل اجتماعی بپردازد؛ معضل مالخری و دستفروشی بی‌حساب و کتاب که برخی را به شدت درگیر خود ساخته تا جایی که نتایج بسیار خطرناک حاصلش می‌شود و البته خود، نتیجه یک اقتصاد آسیب خورده است که این‌گونه کارها و شغل‌های کاذب و واسطه را سودآورتر و پردرآمد‌تر از حرفه‌های رسمی و شناخته شده تولیدی یا خدماتی گردانده است. شغل‌های کاذبی که زنجیره‌ای از فعالیت‌های آسیب‌زا را به دنبال دارد که اغلب سرانجام مطلوبی به بار نیاورده و به حوادث پیش‌بینی نشده و ناخواسته نامطلوب و بلکه فجیع ختم می‌گردد.
فیلمساز جوان این فیلم تلاش داشته با یک روایت معماگونه، مجموع این مسائل را همراه علت و معلول کنار هم، در کادر دوربین خود قرار دهد. سنجش طبقه پولدار و قشر پایین دست روبه‌روی هم و نزاع آنها بر سر یک لپ تاپ که به کُما رفتن یکی از طرفین ارتباط دارد، شاید توانسته از یک نگرش طبقاتی عبور کرده‌اما در ذهن مخاطب می‌تواند ترازوی خودش را داشته باشد. این نوع فیلم‌های به اصطلاح اجتماعی می‌توانند در صورت دارا بودن ساختار سینمایی متناسب، تماشاگر را درگیر سازند و آن ریشه یابی مینی مالیستی و اجتماعی را همچون فیلم‌های نئورئالیستی سینمای ایتالیا انجام دهند. 
بچه مردم 
به دنبال ریشه‌ها
یک جوان که در مراکز بهزیستی و پرورشگاه‌های آنها بزرگ شده و رشد کرده حالا در سن بلوغ به دنبال ریشه‌ها و مادر خود است و هر نشانه‌ای را دنبال می‌کند تا او را بیابد که به خیلی از نشانه‌ها دست یافته و به تدریج در می‌یابد که مادرش به دلیل مشکلات خاصی، علی رغم علاقه بسیار او را رها کرده است! 
یک فیلمساز جوان دیگر به نام محمود کریمی (که پشت صحنه‌های برنامه «خندوانه» را می‌ساخت) اینک با یک فیلم دیگر درباره معضلی اجتماعی در جشنواره فیلم فجر حاضر است. اما برخلاف بسیاری از آثار به اصطلاح اجتماعی که بیشتر شعار می‌دهند و کاری به سینما و فیلم ندارند، در این‌جا فیلمساز سعی کرده به شخصیت‌ها نزدیک شود، واکاوی و ریشه‌یابی نماید و مخاطبش را گیج و گول رها نسازد. 
اما بعضا این ریشه‌یابی‌ها مسیر درستی را پیش نمی‌رود و اشاره‌ای ناقص و نصفه و نیمه به تاریخ معاصر دارد که روایت صحیحش هنوز از حافظه‌ها پاک نشده است و نمی‌توان به سلیقه و علاقه شخصی، آن را کم و زیاد نمود. تقارن تغییر و تحولات زندگی کاراکتر اصلی با برخی وقایع انقلاب، راه را برای برداشت‌های ناصواب و کج اندیشانه باز نگه می‌دارد که این موضوع با انتهای فیلم در تضاد آشکار است. از طرف دیگر نتوانسته خود را از برخی کلیشه‌ها رها کند مانند طراحی شخصیت خانمی در پرورشگاه که مورد وثوق همه بچه‌هاست و به دل آنها می‌رسد و همین فیلم را از یک واقع گرایی به احساسات گرایی افراطی کشانده و از طرف دیگر به دلیل روال ناشی از سرمایه‌گذاری و سفارش مؤسسه خیریه بهشت امام رضا (علیه‌السلام)‌، به پایان‌بندی ناچسبی ختم می‌گردد که همین هم به فیلم ضربه زده در حالی که جبهه رفتن جوان به دلیل عدم موفقیت از یافتن مادر و سرخوردگی از آن، چندان دلیل قابل قبولی به نظر نمی‌رسد و می‌توانست با انگیزه بهتر و محکم‌تری شکل بگیرد که ناشی ایمان و اعتقادات خود او باشد.