kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۴۹۹۵
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۴
نگاهی به مجموعه مستند «قاتل هیلساید»

تَپه‌هایی‌ که قبر بودند!

 
 
 
فاطمه قاسم‌آبادی
لس آنجلس، شهری است که قبل از اینکه به خاطر آتش سوزی‌های غیر قابل کنترلش معروف شود و تصاویر سوزانش از بی‌خانمان‌ها، در فضای مجازی پر شود، به شهر آرزوها معروف بود... 
این شهر که‌هالیوود، قطب فرهنگی آمریکا در شمال غربی‌اش واقع شده، سال‌هاست که سیل جوانان مشتاق و آرزومند را از سراسر جهان، به سمت خود کشانده است و از این سیل، معمولا درصد بالایی ناامید و دست از پا درازتر نمی‌توانند به شهرت یا موفقیت برسند و در نتیجه یا بر می‌گردند به شهر خودشان، یا در همان لس آنجلس به کارهای سطح پایین و در درجات بدتر، به فحشا می‌افتند.
البته لس آنجلس از دهه 40 میلادی و با پرونده قتل معروفِ «کوکب سیاه» که هرگز قاتلش پیدا نشد، به سمت خشونت و معروف شدن برای پرونده‌های قتل زنان رفت. 
بعد از این ماجرا، در دهه 60 سلاخی «شارون تیت» و دوستانش، این شهر را دوباره به تیتر صفحه‌های جنائی روزنامه‌ها باز گرداند. شارون تیت، بازیگر معروف و همسر رومن پولانسکی بود که در خانه‌اش زمانی که باردار بود، به بدترین شکل کشته شد.... پس از این قضایا در درهه 70‌، قاتل زنجیره‌ای معروف به «قاتل تپه‌ها» دوباره جان و امنیت زنان را در این شهر به چالش کشید و با قربانیان متعدد، زخم بزرگی بر پرونده جنائی تیره و تارِ لس آنجلس اضافه کرد.
مستند سریالی «قاتل هیلساید: شیطان در لباس مبدل» به کارگردانی «الکسا دانر» محصول سال 2022 آمریکا است. این مستند نگاهی به زندگی « کنت بیانکی» قاتل زنجیره‌ای اهل لس آنجلس می‌اندازد که زنان و دختران جوان، طعمه‌هایش بودند و تپه‌های زیبای این شهر را به قبرستان این دختران تبدیل کرد.... 
داستان دختران گمشده
در مستند سریالی «قاتل هیلساید...» مخاطبین می‌بینند که در ابتدا دختران و زنانی در لس آنجلس غیب می‌شوند و بعد از مدتی جنازه آن‌ها در تپه‌های خوش منظره این شهر پیدا می‌شود.
پلیس ابتدا به خاطر اینکه این دختران و زنان تن فروش بودند، اهمیتی به ماجرا نمی‌دهد و پرونده‌ها را به راحتی می‌بندد. ولی بعد از مدتی دختران عادی و کم سن و سال هم به قربانیان اضافه می‌شوند و همین مسئله، ترس عجیبی را بین مردم به وجود می‌آورد.
سن مقتولین از 12 سال تا 30 سال متغیر بود و به خاطر همین، زنان و دختران جوان بعد از این ماجراها جرئت بیرون آمدن از خانه‌شان را نداشتند و رسانه‌ها هم با دادن لقب قاتل تپه‌ها و جو دادن به این جنایت‌ها، به وحشت مردم دامن می‌زدند....
از سال 77 تا 79 این قتل‌ها ادامه پیدا می‌کند و هیچ ردی هم از قاتل پیدا نمی‌شود تا اینکه با تکرار این قتل‌ها در یک ایالت دیگر آمریکا، سر نخ‌هایی به دست می‌آید که پلیس را به شخصی به نام «کنت بیانکی» و پسر عمویش «اَنجلو بونو» می‌رساند.
کنت بیانکی بر خلاف جنایت‌هایش، ظاهری بسیار آرام و موقر داشت. او جوانی 28 ساله بود با لباس‌های شیک و شخصیتی بسیار خون گرم و خوش رو... در مستند «قاتل هیلساید...» نامزد بیانکی بیان می‌کند: «به خاطر رفتار مهربان و محترمانه او با من و پدرم، من به هیچ وجه به کنت مشکوک نشدم و تازه بعد از اینکه ترکم کرد، فهمیدم او چه دروغگویی بوده و در ایالتی دیگر، همسر و فرزند داشته! البته مادرم که از همان ابتدا هم از کنت خوشش نمی‌آمد، بعد از رفتن او بارها با پلیس تماس می‌گیرد و می‌گوید که تمام دختران گمشده که کشته شدند، در نزدیکی خانه کنت زندگی می‌کردند و با توجه به دروغ‌های بسیار زیاد او، مادرم مطمئن بود که کنت، می‌تواند قاتل تپه‌ها باشد ولی پلیس هرگز به حرف‌های مادرم اهمیتی نداد».
حرامزادگی؛ نقطه اشتراک قاتلین
مستند «قاتل هیلساید...» پله پله جنایت‌های کنت بیانکی را دنبال می‌کند که با رفتن به لس آنجلس و پیدا کردن شغل حقیری مانند دلالی برای زنان تن فروش، پول خوبی به جیب می‌زند ولی در نهایت با کمک پسر عموی نا تنی‌اش، تصمیم می‌گیرد به سمت شکنجه و قتل این زنان برود... 
واقعیت این است که کنت، فرزند یک زن الکلی و تن فروش بود که دو هفته بعد از تولدش به فرزند خواندگی سپرده شد.
در مورد بسیاری از قاتلین زنجیره ای، حرامزاده بودن صدق می‌کند و معمولا قساوت قلب بسیار زیاد و جسارت برای ارتکاب جنایت در حرامزادگان، با مادران معلوم‌الحال و پدران نامشخص، بسیار زیاد است.
کنت بیانکی هم جزو همین قاتلین بود که در ظاهر انسان خونگرم و مردمی بود ولی باطن متلاطمی داشت. طبق گفته‌های آشنایانش او از نوجوانی به سمت خشونت رفت و مشکلات رفتاری بسیار زیادی داشت. زمانی هم که دستگیر شد، با درآوردن ادای کسانی که مشکلات روانی مانند اختلال شخصیت چندگانه دارند، سعی در فریب هیئت منصفه داشت. 
سندرم علاقه به قاتلین 
متاسفانه به خاطر ورود رسانه‌ها به جنایت‌های اینچنینی و بزرگ کردن چهره قاتلین برای مردم عادی، عده‌ای از همین مردم، به خاطر حس کنجکاوی یا کشف دلیل ارتکاب این جنایات، دوست دارند به قاتلین نزدیک بشوند و با آن‌ها رابطه برقرار کنند.
در غرب و مخصوصا در آمریکا، به خاطر پوشش خبری وسیع از قاتلین زنجیره‌ای و بعضا برگذاری دادگاه‌های اینچنینی در تلویزیون و... عده‌ای از زنان به این قاتلین، که اغلب هم جنسان‌شان را به بدترین شکل شکنجه کرده و کشته بودند، علاقه‌مند می‌شدند!
در مورد کنت بیانکی هم این اتفاق افتاد. بعد از محکومیت بیانکی، یک نویسنده زن به نام «ورونیکا» که الکلی بود، به خاطر علاقه به این قاتل، به بهانه نوشتن فیلمنامه، به زندان رفت و ساعت‌ها با بیانکی صحبت کرد.
در نهایت او فریب بیانکی را خورد و قرار شد با تقلید یک قتل به شیوه این قاتل، این شبهه را به وجود بیاورد که قاتل تپه‌ها آزاد و بیانکی بی‌گناه است!
خوشبختانه ورونیکا نتوانست زن مورد نظر را بکشد و به 23 سال حبس محکوم شد و حتی با وجود فرار باز به زندان افتاد و طبق گفته خودش 8 سال از محکومیتش را در انفرادی گذراند و عملا عمرش به خاطر این علاقه احمقانه بر باد رفت. 
ورونیکا در مستند «قاتل هیلساید...» عنوان می‌کند که در زندان متوجه شد او تنها زنی نبود که بیانکی از او سوءاستفاده کرده و قبل از او، سه زن دیگر هم به همین سرنوشت شوم دچار شده بودند!
ماجراهای کنت بیانکی و علاقه زنان به این قاتل، تقریبا شبیه به «تد باندی»، دیگر قاتل زنجیره‌ای آمریکایی است که بنابر گفته‌های خودش، زنان از سرتاسر آمریکا برای او عکس‌های برهنه‌ای می‌فرستادند که او نمی‌دانست این زنان با چه رویی اقدام به چاپ این عکس‌ها می‌کنند!
شاید در ظاهر این علاقه به خشونت و عدم حیا در بسیاری از زنان غربی، به دلیل سبک زندگی و بی‌پروایی‌های بیش از نیم قرن اخیر در کشورهای‌شان به نظر برسد ولی در لایه‌های عمیق تر، این زنان در دهه 70 و 80‌، همان زنانی هستند که در آینده، مادران سربازان آمریکایی می‌شوند که به افغانستان و عراق حمله می‌کنند و مرتکب هزاران جنایت می‌شوند.... مخلص کلام اینکه علاقه به خشونت و انحرافات مختلف، باید از مادران اینچنینی به فرزندان و نسل بعد رسیده باشد وگرنه که در زندگی‌های معمولی که شرافت و کرامت در آن وجود دارد، چنین محصولات شومی به وجود نمی‌آید. 
شهرت و موفقیت به بهای خیانت به انسانیت
در مستند «قاتل هیلساید...» مخاطبین می‌بینند که «جری» وکیل بونو، (پسر عموی کنت که همدست او بود)، به همراه مادرش «کتی» وکالت او را بر عهده می‌گیرند و کتی عنوان می‌کند برای گذاشتن حس خوب روی هیئت منصفه در تمام طول دادرسی، پیش بونو می‌نشسته و با او صحبت می‌کرده و لبخند میزده!
کتی می‌گوید دلیل این کار این بود که همه ببینند بونو ضد زنان نیست ولی همین زن عنوان می‌کند که در خارج از دادگاه، بونو هیچ ارزش و احترامی برای کسی مثل او و در کل زنان قائل نبود و مدام او و پسرش را دست می‌انداخت و به معنای واقعی کلمه، بونو مردی گستاخ و موزی بود!
حال با توجه به این صحبت‌ها، این سؤال پیش می‌آید که چرا باید یک زن برای نجات متهمی که با شواهد محکم، متهم به قتل زنان و دختران است، بر خلاف واقعیت فیلم بازی کند؟
در مستندهای جنائی زیادی این وضعیت تکرار می‌شود و در همه بدون استثنا، وکلا هیچ حس خوبی در مورد موکلین‌شان نداشته‌اند ولی با تمام توان، برای آزادی این قاتلین تلاش کرده‌اند!
عده‌ای از این وکلا به خاطر پول و بقیه به خاطر کسب شهرت و شناخته شدن به عنوان کسی که می‌تواند نبرد باخته را ببرد، دست به چنین جنایتی می‌زدند و جالب است که عدالت هم این وسط اهمیت خاصی برای‌شان نداشته است... 
در جوامع سرمایه سالار کار هویت واقعی یک فرد است و در لایه‌های عمیق‌تر موفقیت و رسیدن به شهرت و ثروت، بالاترین آرزوی یک انسان نشان داده می‌شود. با توجه به این تفکر، رفتارضدانسانی اشخاصی مانند جری و کتی، کاملا منطقی به نظر می‌رسد و جان قربانیان و ظلمی که به آن‌ها شده هم اهمیت خاصی ندارد.
در نهایت قاتلین تپه‌های لس آنجلس هر دو به حبس ابد محکوم شدند و این حکم باعث شد خانواده و دوستان دختران و زنان کشته شده، در آن زمان در شوک فرو بروند و حتی سال‌ها بعد و در زمان ساخت این مستند هم بعد از گذشت دهه‌ها از این جنایت‌ها، آن‌ها از حکم دادگاه ناراضی بودند و احساس می‌کردند قلب‌شان با این حکم نا عادلانه آرام نگرفته است و همگی بیان کردند، اگر عدالتی در بین بود، باید بیانکی و بونو، به خاطر جنایات‌شان به اعدام محکوم می‌شدند نه اینکه در سلولی گرم و نرم روزگار بگذرانند و مانند یک انسان معمولی از دنیا بروند.