kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۳۹۴۸
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۲
نگاهی به فیلم «برف آخر»

رقص با گرگ‌ها



سعید متین
«برف آخر» یک فیلم کند و بدون ریتم ساخته امیرحسین عسگری است که ملهم از آثار نوری بیله‌جیلان مانند «خواب زمستانی» یا «روزی روزگاری در آناتولی» و عقب‌تر از آن یلماز گونی و علی اوزگن ترک به نظر می‌رسد، با نوع تقبیح شعاری زندگی سنتی از طریق عناصر مردسالارانه و محدودیت زن‌ها و رنج و مرگی که همواره شامل حال آنها می‌گردد و طرفه آنکه که فضا و کاراکتر اصلی فیلم «برف آخر» یعنی یوسف و دوستش (با بازی مجید صالحی) هم بسیار به شخصیت‌های فیلم‌های یادشده شبیه هستند.
یوسف (با بازی امین حیایی) دامپزشکی در یکی از مناطق دور افتاده و کوهستانی سردسیر است که ضمن رسیدگی به دام‌ها، گرگ‌های منطقه که به این دام‌ها آسیب می‌رسانند را نیز شکار می‌کند؛ اما حضور زنی به نام رعنا (لادن مستوفی) که از سوی سازمان محیط‌زیست، مأموریت کنترل جمعیت گرگ‌ها در منطقه را دارد، وضعیت را تغییر داده و دیگر طبق قانون، کسی نمی‌تواند به گرگ‌ها شلیک کند. 
این در حالی است که همچنان دام‌ها توسط گرگ‌ها دریده شده و به روستاییان ضرر و آسیب می‌رسد.
تقابل مدرنیسم با زندگی سنتی روستایی در فیلم «برف آخر» به آزادسازی گرگ‌ها (که البته در جای خود یک روند محیط‌زیستی محسوب می‌شود) و حمایت از آنها تا حدی که دام‌ها و سرمایه‌های روستاییان را ناکار کنند، بدبینانه‌ترین نگاهی است که می‌تواند در متجدد نمودن سبک زندگی سنتی به کار گرفته شود. 
آنچه که حتی در آوانگاردترین و ساختارشکن‌ترین آثار سینمای اروپا نیز کمتر دیده شده است.
عناصر و پدیده‌هایی که فیلم‌ساز برای تأثیر گذاردن این سوژه بر نگرش مخاطب و القای نظرش دستمایه قرار داده، از کلیشه‌ای‌ترین و نخ‌نماشده‌ترین انواع کاربردهای تصویری و فیلم‌نامه‌ای هستند؛ بازهم شکل‌گیری عشق‌های خارج از عرف و فرار و مرگ دختران به‌دلیل عملکرد پدران هیولا! و بی‌منطق، بازهم مخالفت بافت سنتی با اجرای طرح و برنامه‌ای نوگرا که با مسئولیت یک زن در جریان است، باز هم متحول شدن مردی خشک و بی‌احساس که گویا عشق ناموفقی داشته با انگیزه‌های زنی تازه‌وارد و به‌اصطلاح متجدد، باز هم...
کلیشه‌های فیلم برف آخر در دیدارها و دیالوگ‌هایی که مابین یوسف و رعنا رد و بدل می‌شود، بسیار گل‌درشت و شعاری می‌شود، آنجا که رعنا برای تشابه و تفاوت شکست عشقی خودش و یوسف، مثال گاو و گرگ را می‌آورد و می‌گوید: «تو زنت رفت و به گاوها روی آوردی و من شوهرم را ترک کردم و همدم گرگ‌ها شدم»؛ و ادامه می‌دهد که در زندگی یا باید گاو باشی و یا گرگ! (آنچه در فیلم گشت ارشاد 2 هم با مثال گوسفند و گرگ مورد اشاره قرار می‌گرفت).
به این شکل در« برف آخر» دو نوع سبک زندگی برای مخاطب ترسیم می‌شود که زندگی گاوگونه همرنگ همان سبک زندگی سنتی قرار داده شده؛ با بندها و گرفت‌وگیرهای فراوان و زندگی با گرگ‌ها، همراه تجدد و رهایی و آزادی به نمایش درمی‌آید، همان‌گونه که خود رعنا مثل گرگ‌هایش، آزاد و رها به تماشاگر حقنه می‌شوند! 
در آخر هم این گرگ‌ها هستند که ابتدا رعنا و سپس یوسف را به درون طبیعت می‌کشند و به رنگ آن درمی‌آورند.
به نظر می‌آید فیلم‌ساز آن‌چنان از اینکه با به‌کارگیری چنین قصه‌ای و با تقلید از برخی سینماگران ترک، بتواند تلنگری دیگر به سوژه کهنه تقدیس تجدد وارداتی بزند، آنچنان سرخوش بوده که از بیان و فرم و ساختار سینمایی اثر غافل شده و صرفاً با قرار دادن فیلمش در فضائی برفی و سرد، به این باور رسیده که گویا فرم فیلم را کامل 
کرده است. 
در حالی که شخصیت‌های پا در هوا و کلیشه‌ای از جمله خود یوسف و رعنا و شعارزدگی پلان‌ها و عدم توجه به دکوپاژ متناسب این‌گونه فضاها و ریتم درونی اثر، فیلم برف آخر را تا سطح اثری ضعیف و شعاری و تکراری پایین آورده که به هیچ‌وجه نه به لحاظ بیان سینمایی و نه از جهت پردازش موضوع و محتوا در سطح جشنواره فیلم فجر نیست.