به مناسبت جنایات وحشیانه اسرائیل و حامیان غربیاش در حق مردم مظلوم غزه، لبنان و یمن
انتقاد شهید مطهری به اعلامیه حقوق بشر غربی
- اروپاییها- اعلاميه حقوق بشر را هم كه آنها مىدهند، براى فريب ديگران است. تربيت اروپايى و اخلاق واقعى اروپايى يعنى اخلاق ماكياولى و نيچه اى.
... عملى كه استعمار در دنيا انجام مى دهد بر همين اساس است و روح فرنگى اعم از آمريكايى و اروپايى، استعمار و همين اخلاق است. اگر جلو ما دم از حقوق بشر مى زنند و ما بدبختها گاهى آب دهان خودمان را قورت مى دهيم و مى آييم حرفهاى آنها را بازگو مى كنيم، به خدا قسم اشتباه مى كنيم. ...اينها اين همه دم از انسانيت و انسان دوستى مى زنند و ما مى گوييم راسل چنين گفته است و سارتر چنين گفته است، ولى هم راسل ته فكرش همين است و هم سارتر. تمام فرنگيها اساس فكرشان بر همين است. شايد خيلى افراد استثنايى پيدا شوند كه اينطور نباشند و احتمالًا در آنها هم خونى از مشرق زمين وجود دارد؛ لابد مادرشان اهل مشرق زمين بوده و الّا نژاد اينها اين نژاد نيست!(1)
تناقض غرب درباره انسان
اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادى و مساوات تنظيم شده و براى احياى حقوق بشر به وجود آمده، مورد احترام و تكريم هر انسان با وجدانى است.
... تكيهگاه اين اعلاميه «مقام ذاتى انسان» است، شرافت و حيثيت ذاتى انسان است.نقطه قوّت اين اعلاميه همين است. ...بايد بپرسيم آن حيثيت ذاتى انسانى كه منشأ حقوقى براى انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و كبوتر متمايز ساخته چيست؟ و همين جاست كه يك تناقض واضح ميان اساس اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابى انسان در فلسفه غرب از طرف ديگر نمايان مى گردد. در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخنانى كه در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وى گفته مى شد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستمهاى فلسفه غربى مورد تمسخر و تحقير قرار مى گيرد. انسان از نظر غربى تا حدود يك ماشين تنزل كرده است، روح و اصالت آن مورد انكار واقع شده است. اعتقاد به علت غايى و هدف داشتن طبيعت، يك عقيده ارتجاعى تلقى مى گردد.
...غرب درباره انسان دچار تناقض شده است.
...در فلسفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حيثيت ذاتى انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پايين آمده است.
دنياى غرب از طرفى انسان را از لحاظ پيدايش و عللى كه او را به وجود آورده است، از لحاظ هدف دستگاه آفرينش درباره او، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستىاش، از لحاظ انگيزه و محرك اعمالش، از لحاظ وجدان و ضميرش، تا اين اندازه او را پايين آورده كه گفتيم. آنگاه اعلاميه بلندبالا درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و كرامت و شرافت ذاتى و حقوق مقدس و غير قابل انتقالش صادر مى كند و همه افراد بشر را دعوت مى كند كه به اين اعلاميه بلند بالا ايمان بياورند.
...براى غرب لازم بود اول در تفسيرى كه از انسان مىكند تجديد نظرى به عمل آورد، آنگاه اعلاميههاى بلندبالا در زمينه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر كند.
من قبول دارم كه همه فلاسفه غرب انسان را آنچنانکه شرح داده شد تفسير نكرده اند؛ عده زيادى از آنها انسان را كم و بيش آنچنان تفسير كرده اند كه شرق تفسير مى كند.
نظر من طرز تفكرى است كه در اكثريت مردم غرب به وجود آمده و مردم جهان را تحت تأثير قرار داده است.
اعلاميه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه انسان را در درجه اى عالى تر از يك تركيب مادى ماشينى مىبيند، انگيزههاى انسان را منحصر به امور حيوانى و شخصى نمىداند، براى انسان وجدان انسانى قائل است.
اعلاميه حقوق بشر را بايد شرق صادر كند كه به اصل «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ايمان دارد و در انسان نمونهاى از مظاهر الوهيت سراغ دارد. ... آنچه شايسته طرز تفكر غربى در تفسير انسان است، اعلاميه حقوق بشر نيست بلكه همان طرز رفتارى است كه غرب عملًا درباره انسان روا مى دارد؛ يعنى كشتن همه عواطف انسانى، به بازى گرفتن مميّزات بشرى، تقدم سرمايه بر انسان، اولويت پول بر بشر، معبود بودن ماشين، خدايى ثروت، استثمار انسانها، قدرت بى نهايت سرمايه دارى كه اگر احياناً يك نفر ميليونر، ثروت خود را براى بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل كند، آن سگ احترامى ما فوق احترام انسانها پيدا مى كند؛ انسانها در خدمت يك سگ ثروتمند به عنوان پيشكار، منشى، دفتردار استخدام مى شوند و در مقابل او دست به سينه مى ايستند و تعظيم مى كنند.
خدافراموشی و خود فراموشی درغرب
مسئله مهم اجتماع بشر در امروز اين است كه بشر به تعبير قرآن «خود» را فراموش كرده است، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را.
مسئله مهم اين است كه «خود» را تحقير كرده است، از درون بينى و توجه به باطن و ضمير غافل شده و توجه خويش را يكسره به دنياى حسى و مادى محدود كرده است. هدفى براى خود جز چشيدن ماديات نمى بيند و نمى داند، خلقت را عبث مى انگارد، خود را انكار مى كند، روح خود را از دست داده است. بيشتر بدبختيهاى امروز بشر ناشى از اين طرز تفكر است و متأسفانه نزديك است جهانگير شود و يكباره بشريت را نيست و نابود كند.
اين طرز تفكر درباره انسان سبب شده كه هرچه تمدن توسعه پيدا مى كند و عظيمتر مى گردد، متمدن به سوى حقارت مى گرايد. اين طرز تفكر درباره انسان موجب گشته كه انسانهاى واقعى را همواره در گذشته بايد جستوجو كرد و دستگاه عظيم تمدن امروز به ساختن هر چيز عالى و دست اول قادر است جز به ساختن انسان.(2)
___________________
1. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (انسان كامل)، ج23، صص: 259- 258- با تلخیص و ویرایش 2. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (نظام حقوق زن در اسلام)، ج19، صص: 153- 150.