kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۹۶۲۷
تاریخ انتشار : ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۲
دیدگاه اساتید

آموزش عالی و نگرش‌های تمدنی

 
 
 
دکتر عبدالحسین کلانتری
فضای گفتمانی جامعه‌ ایران پس از مواجهه‌ نابهنگام و ناخواسته با گفتمان تجددی، صحنه‌ کشمکش میان دو گفتمان سنتی و تجددی بوده است. این کشمکش خود را در سطوح و وجوه مختلف نظام اجتماعی ایران و خرده‏‌نظام‏های آن و نیز در نظامات معرفتی عمیق و دقایق وجودی (اگزیستانس‏های) کنشگران ایرانی بازتولید نموده است. هر یک از این گفتمان‌ها نه‌تنها روایت خاص خود را از انسان، جهان، تاریخ، جامعه، گذشته، حال، آینده، سعادت، شقاوت و... ارائه نموده‌ است، که در پرتو چنین روایت‌هایی در مسیر برساختن و تحقق روایت‌های خود از امور و پدیده‏ها نیز گام برداشته‌ است.
چنین کشمکش گفتمانی‏ را با توجه به نگاه حاکم در دوره‌ پهلوی، به صورت ویژه و آشکار می‏توان در عرصه‌ آموزشی و در میان نهادهای آموزشی سنتی و نهادهای آموزشی تجددی ردیابی نمود. دانشگاه‏ها بارزترین نهاد آموزشی برای بسط و گسترش گفتمان تجددی بودند. دانشگاه‌‌ها در عرض نهادهای آموزشی سنتی، یعنی مدارس و حوزه‏های علمیه بودند و به شیوه‌های گوناگونی در میان اقشار مختلف مردم نفوذ داشتند. همچنین بر مبنایی کاملاً متفاوت با مبانی آموزشی سنتی، به سوژه‏سازی تجددی می‏پرداختند.
آموزش سنتی خدامحور بود و با تکیه بر عقلِ وحی‏بنیاد به صورت‌بندی امور و پدیده‏ها می‏پرداخت. درحالی‌که آموزش تجددی انسان‏محور بود و با تکیه بر عقلِ خودبنیاد، نظم و معنی سکولار خود را بر امور و پدیده‏ها حمل می‏کرد. البته با وجود این تعارض‌های مبنایی، کشمکش میان این دو گفتمان به علل گوناگون و از جمله ریشه‏دار بودن سنت، در عمق وجود آموزش‏دیدگان جدید، عدم درک عمیق گفتمان تجددی در صورت ناب و خالص آن، پی‏نبردن به گسست میان گفتمان تجددی و سنتی و نهایتاً فهم تجدد در افق گفتمانی سنت یا برعکس، در اکثر مواقع تلطیف می‏شد و با سرعت بسیار کمی پیش می‏رفت. به‏علاوه آن‌که این تعارض تا زمانی که ایرانیان به وجه ابزاری تجدد نظر داشتند و تنها با علوم‏ طبیعی و فنی آشنا می‏شدند، خود را نشان نمی‏داد.
اما به هر حال، این کشمکش‌ها و تعارضات به موازات تعمیق تجدد و به‌ویژه به موازات آن‌که این آشنایی به ساحت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی کشیده می‏شد، نمود بیشتری می‏یافت. تا آن‌جا که در برخی مقاطع، آشکارا دو نهاد «حوزه» و «دانشگاه» و دو قشر «طلبه» و «دانشجو» را در تقابل با یکدیگر قرار می‏داد.
چنین کشمکشی در سطحی خردتر، در میان دانشجویان نیز قابل ردیابی‏ است. به‌طوری ‌که نه‌تنها بسیاری از دانشجویان به صورت انفرادی و وجودی چنین کشمکشی را وجدان کردند، که در سطح کنش جمعی نیز بسیاری از تشکل‌های دانشجویی این کشمکش را تجربه کردند که موجب تحولات گفتمانی آنها نیز ‌شد.
بر این اساس، دانشجویان یا تشکل‌های دانشجویی سوژه گفتمان‌های متعددی شدند که سودای برساختن جوامع گوناگونی را داشت. آنها گاهی خود را در قامت مسلمانان مدرنی می‏دیدند که می‌خواستند اسلام را علمی بسازند یا علمی تفسیر کنند. گاهی خود را منادی آزادی‏خواهی لیبرالیستی و اگزیستانسیالیستی تصور می‏کردند که بر حسب تبارشناسی آنها ریشه در مدینه‌ نبوی داشت. گاهی خود را خَلَفِ ابوذر، سوسیالیست خداپرست، می‏دیدند که سودای جامعه‌ بی‏طبقه داشت و گاهی خواهان بازگشت به اسلام راستینِ پالوده از انحرافات جاهلیت نوین بودند.
اما اساسی‏‌ترین تأثیرات را انقلاب اسلامی بر فضای گفتمانی دانشگاه و بر کشمکش گفتمانی سنت و تجدد و ماهیت تحرکات دانشجویی گذاشت. از مهم‌ترینِ این تأثیرات، افزایش «حساسیت‌های تمدنی» در میان دانشجویان بود که به موجب آن، این کشمکش جان‌کاه عمق و گستره‌ وسیعی می‌یافت و در قامت یک کشمکش تمدنیِ در دسترس و در جریان نمودار می‌شد.
بنابراین بر خلاف فهم برخی از عالمان سیاسی، این مفهوم تنها به افزایش دغدغه نسبت به مسائل خارجی ارجاع ندارد و حتی این دغدغه شرط لازم برای آن حساسیت محسوب نمی‌شود. چه آن‌که اگر چنین بود، این حساسیت پیش از انقلاب نیز موجود بود. 
بلکه این دغدغه تنها یکی از موضوعات و محمل‌هایی است که می‌تواند با حساسیت تمدنی مورد مداقه قرار گیرد و به‌موازات آن، تمامی مسائل داخلی و حتی تمامی موضوعات معرفتی نیز می‌توانند از آن منظر مورد تأمل قرار گیرد. چنان‌که دقیقاً بر مبنای چنین حساسیت تمدنی‌ای بود که بحث انقلاب فرهنگی در دستور کار قرار گرفت. دانشجویان مسلمان بر آن بودند که «علم» (science) ارائه شده در دانشگاه‌ها، به‌ویژه علوم انسانی و اجتماعی بر مبنایی تجددی (انسان‌محورانه، متکی بر عقل خودبنیاد، سکولاریستی و...) سامان یافته‌اند و هیچ نسبتی با خدامحوری و عقل متکی بر وحی مورد اشاره در دین و تمدن اسلامی ندارند. به عنوان مثالی دیگر، می‌توان به جریان «تسخیر لانه‌ جاسوسی» ارجاع داد. اگرچه در ابتدا لایه‌های تمدنی این جریان کمرنگ بود و بیشتر بر مبنایی سیاسی و ضد امپریالیستی و در جهت گرفتن ابتکار عمل در مبارزه با آمریکا صورت گرفت، اما سپس بر وجوه تمدنی آن بیشتر تأکید شد. تا آنجا که کل این ماجرا در سال‌های بعد در این افق تمدنی تفسیر شد و با اتکا بر ادبیات قرآنی امام خمینی(ره)، آمریکا به مثابه شیطان بزرگ تفسیر شد.
به عنوان مثال بارز دیگری از این حساسیت تمدنی، می‌توان به «صدور انقلاب» و برگزاری دوره‌های مختلف «کنگره‌ جهانی دانشجویان مسلمان» اشاره کرد که با حضور دانشجویان کشورهای مختلف و با هدف جهانی نمودن تمدن اسلامی صورت گرفت. در چنین مجامعی، دانشجویان ضمن بررسی و نقد وجوه معرفتی و وضعیتی تمدن جدید، سعی در ارائه و تبلیغ راهبردهای مبارزاتی و تمدنی خود در جهت فراگیری تمدن اسلامی داشتند.
ده‌ها مثال دیگر از این موارد را می‌توان ارائه کرد که همه‌ آنها حکایت از افزایش «حساسیت تمدنی» 
جنبش دانشجویی پس از انقلاب دارد و نشان‌دهنده‌ آن است که با وجود تمامی شباهت‌هایی که می‌توان میان ویژگی‌های جنبش دانشجویی پیش و پس از انقلاب قائل شد، بر اساس این ملاک، به‌سادگی و وضوح هرچه تمام‌تر می‌توان دوره‌ پیشاانقلابی و پساانقلابی جنبش دانشجویی را از هم تمیز داد. 
حساسیتی که خود را در سطوح و حوزه‌های مختلف تحلیل نشان می‌دهد و راهبردهای سیاسی و مبارزاتی دانشجویان را عمق و غنای دوچندانی می‌‌بخشد.
بر اساس همین ملاک کلان است که جنبش دانشجویی می‌تواند به بررسی و ارزیابی خود بپردازد و مسیر تحولات خود را مشخص کند و نسبت به انحراف‌های تمدنی، از خود حساسیت نشان بدهد.