امید و آرزو، موتور حرکت انسان(حکایت خوبان)
نقل شده روزی حضرت عیسی(ع) در گوشهای نشسته بود و به پیرمردی مینگریست که در باغ خود سرگرم بیل زدن بود. حضرت از سر عبرت به او مینگریست، و میدید این مرد کهنسال که آفتاب عمرش لب بام است، با چه شوقی زمین را شخم میزند. عرق از جبین او میچکید، ولی گویی پیرمرد هیچگونه احساس خستگی نمیکرد، بلکه احساس رضایت و شعف در چهره او نمایان بود. حضرت عیسی(ع) با خود اندیشید: خدایا راز این مطلب چیست؟ او چگونه در این سالخوردگی، مشتاقانه با بیل خود، دل زمین را میشکافد؟ سپس دست به دعا برداشت و گفت: بارالها! امید و آرزو را از دل این پیر کهنسال بیرون کن. دعای پیامبر خدا مستجاب میشود. پیرمرد دیگر در خود احساس گرمی، امید و آرزو نمیکند. در همان لحظه بیل را به کنار میاندازد و بر روی زمین میآرامد. ساعتی چند در این حالت میماند. حضرت عیسی(ع) منتظر است و میخواهد ببیند عاقبت چه میشود. پیرمرد همچنان رو زمین خوابیده بود و حرکتی نمیکرد. حضرت برای بار دوم دست به دعا برداشت و اینبار چنین خواست: «بارالها! امید و آرزو را به پیرمرد برگردان.» اینبار پیرمرد در دل خود احساس حرارت میکند و شکوفه آرزو در قلبش میشکفد. پس از زمین برمیخیزد و بیلش را به دست میگیرد و به شخم زدن میپردازد.(1)
____________
1- میزانالحکمه، محمدی ریشهری(ره)، ج1، ص184، ح675