خودویرانگری به روایت تصویر!
آرش فهیم
یکی از موارد قابل بررسی در سینمای ایران، افول ناگهانی سینماگرانی است که در بدو حضورشان موفق بودند! این مسئله، بهطور جدی درباره نسل تازه کارگردانان سینمای ایران صادق است. اغلب فیلمسازانی که طی یک دهه اخیر
پا به عرصه گذاشتند و در آغاز، خودنمایی پراقبالی داشتند صدق میکند. برخلاف افراد موفق و برجسته سینمای ایران در نسلهای قبلی که روندی سینوسی داشتهاند و حداقل در دورهای طولانی، در اوج به سر بردهاند، نسل امروز سینماگرهای ما، تقریبا همه، بعد از یک اوج گیری و شکوفایی اولیه، ناگهان افت میکنند. مثلا وقتی کارنامه افرادی چون ابراهیم حاتمی کیا، رسول ملاقلی پور، احمدرضا درویش، مسعود کیمیایی و... را مرور میکنیم، حداقل در سالهایی متمادی، بر مدار فراز پیش رفتهاند
و در مقاطعی دچار نشیب شدهاند. اما گروه جدیدالورودهای سینمای ایران، یک فراز پرحرارت اولیه داشتهاند و بعد بر مدار نشیب فرو رفتهاند. از بهروز شعیبی و محمدحسین مهدویان گرفته تا سعید روستایی و وحید جلیلوند و...؛ همه یک وجه مشترک دارند و آن هم اینکه دو، سه فیلم اولشان –فارغ از محتوا و رویکرد مضمونی- اما از نظر ساختار، نمره خوبی گرفته اما در آثار بعدی، افت شدیدی داشتهاند!
این مسئله، درباره هادی حجازی فر هم پیش آمده. این هنرمند در دهه 90 جایگاهی شبیه به پرویزپرستویی در دهههای 70 و 80 را یافت.پرستویی در آن دو دهه بهویژه بعد از ایفای نقش حاج کاظم در فیلم «آژانس شیشه ای»
که بهترین بازی وی محسوب میشود، به نمادی از مردانگی و پدرانگی با خصوصیاتی چون یاغیگری، حقطلبی
و شوریدگی با خاستگاه جبههای
و حزباللهی در سینمای آن روزهای ایران تبدیل شده بود.هادی حجازی فر هم در دهه 90 با «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز»، «کاتیوشا»، «به وقت شام»، «لاتاری»، «منطقه پرواز ممنوع» و... در مسیر شمایل سازی از قهرمان مردمی/انقلابی قرار گرفت. نقطه اوج کارنامه وی را باید بازی و کارگردانی در سریال «عاشورا» (با نسخه سینمایی «موقعیت مهدی») دانست.هادی حجازی فر در این فیلم/سریال هم به عنوان بازیگر نقش شهید مهدی باکری و هم در مقام کارگردان، از موفقیت گذر کرد و درخشید و به یک ستاره پرنور و راهنما در سینمای امروز ایران تبدیل شد. اما گویا سندرم افت ناگهانی مردان موفق سینمای ایران،گریبان حجازی فر را هم گرفت و او نیز به فهرست ستارههایی پیوست که خیلی زود، آتششان خاموش و ذوقشان مدهوش شد!
حضور «حجازی فر» در دو أثر جدیدش که یکی در قالب «داریوش» در نمایش خانگی منتشر شده و دیگری با عنوان سینمایی «صبحانه با زرافه» بر پرده سینماست را میتوان نوعی خودویرانگری توسط وی دانست. چون نقشهایی که وی در این دو أثر ایفا کرده، حائز خصوصیاتی دقیقا برخلاف شمایلی است که حجازی فر تاکنون از خود تثبیت کرده است. حتما یک بازیگر میتواند در نقشهای رنگارنگی حضور پیدا کند؛ در جهان نیز بازیگران مطرح و موفق نیز گاهی در آثار بد و ضعیف هم حاضر میشوند و خیلی وقتها کارشان را خوب انجام نمیدهند. اما درباره آثار اخیر حجازی فر اساسا مسئله، ارزیابی کیفیت و محتوای نقش نیست، بلکه معنایی است که از کاراکترسازی حجازی فر
در دو أثر جدیدش ساطع میشود؛ یک بازیگر میتواند شمایل جدید با قدرت و ابهت دیگری از خود ثبت کند واین محترمانه است؛ اما کار حجازی فر در «داریوش» نوعی شمایل شکنی در جهت میانمایگی و واپسگرایی است.
حضور، ظهور و بروز نقش حجازی فر در سریال «داریوش» معنا دار است؛ او ابتدا با هیبتی مشابه خیلی از کارهای ماندگار و موفق قبلیاقش ظاهر میشود؛ یک مرد پخته و باشکوه و سیمایی مصمم که در فضائی وحشی و طوفانی، گویی در جست وجوی گمشدهای یا معنایی بزرگ است. همه منتظر یک هنرنمایی جدید و متفاوت در شمایل جنگی، سلحشور و خطشکن در کوچه پس کوچههای جنوب شهر ازهادی حجازی فر هستند، این بار در قامت مردی از ندامت بازگشته با نام داریوش. اما بعد از چند قدم، وقتی داریوش به شهر و محلهاش بر میگردد و نزد خانوادهاش ساکن میشود، انگار پوست میاندازد و شخصیتی معکوس آنچه اول تصور میشد از پوسته بیرون میزند. این بار حجازی فر یک مرد فرومایه و هیز،گریزان از میزان و ایمان، و از همه بدتر، بیغیرت و ترسو را در نقش داریوش ترسیم میکند. گویی این بازیگر هر آنچه در نقشهای برتر خود آفریده بود را با داریوش ویران میکند. «داریوش» راوی ماجرای مردی است که از یک طرف چشم به طلا و دختری تنها دوخته است و از طرفی بین مطالبه دخترش توسط دو مرد هرز و پست، آویخته! شبهِ قهرمان این سریال، دو جا تبدیل به ضدِ قهرمان میشود؛ یک بار ابتدای سریال که با وحید در مخالفت با موانست با دخترش دعوا میکند؛ میزانسن طراحی شده در این بخش از سریال، غلبه پسر جوان و خلافکار سریال در مقابل پدر پاکباخته است. جایی که پسرک مواد فروش، پدرِ دوستدخترش را مانند زباله از خانهاش بیرون میاندازد، تحقیر جایگاه و پایگاه پدری است. در ادامه، این رویکرد تخریبی با گدایی امنیت از سوی پدر به دوستپسرِ دخترش تکمیل میشود. یک بار هم در واپسین قسمتهای سریال، خواستگاری دختر توسط بهرام از داریوش با مشت و سیلی انجام میشود! و اینجا هم داریوش، با خوردن دو سیلی درمقابل چشم طمع پیرمرد بدقیافه، قافیه را میبازد و جواب مثبت میدهد. این جا نیز میزانسن طراحی شده، فرو ریختن پدری و مردانگی است. حتی در قسمت آخر سریال، داریوش با اسلحه مقابل بهرام زخمی و شکسته، شکست میخورد و تنها با کمک همسر سابق دخترش نجات مییابد. معنای برساخته از کلیت سریال «داریوش» ویران کردن مردانگی و پدرانگی و برتری سلطهگر است. هر چند بهرام در موضع آنتاگونیست و شرور، در نهایت کشته میشود، اما در ناخودآگاه مخاطب، او غالب و فائق است. یکی از سکانسهای سادیستی سریال «داریوش» که در جهت همین غیرتستیزی و مردانه زدایی است، آنجاست که بهرام با وقاحت توی روی یکی از پادوهایش میکوبد که «مادرت صیغه من است» و پادوی جوان، جز ترس و سکوت، پاسخی ندارد!
هادی حجازی فر با «داریوش» در زمینه بازیگری، شمایل از پیش ساخته خودش را ویران کرده و در زمینه کارگردانی نیز بعد از اوج گرفتن با «عاشورا/موقعیت مهدی» در دومین تجربه کارگردانیاش، دچار فرود سخت شده است و گویی خودش را زمین زده است. او، به عنوان بازیگر، کار ضعیف و سردی را ارائه کرده و به عنوان کارگردان نیز یک مرد بازنده محسوب میشود. حجازی فر در داریوش، یک شهر
ترسناک و ناامن را به تصویر کشیده است که مجرمان فضای نامحدود و آزادی دارند و از قانون و قوه قهریه خبری نیست. این تصویرسازی از جامعه اما منطق دراماتیک پیدا نکرده؛ مثلا در سکانس زنده سوزی علیرضا توسط بهرام، با وجود آن همه سر و صدا و اتفاقاتی که پیش میآید، یک نفر نمیآید بپرسد چه خبر است و انگار این حادثه در شهری متروکه رخ داده است! انتخاب و هدایت بازیگران نیز در این سریال، پر اشکال است. علاوهبر بازی نه چندان دلچسب حجازی فر
در نقش داریوش، انتخاب ژیلا شاهی در نقش دختر داریوش و مهرداد صدیقیان به عنوان
یک جوان خلافکار، اشتباه بوده و این بازیگرها نه تنها خودشان با این نقشها سازگار نیستند بلکه اجرای دقیق و تازهای هم دارند. چرا و چه خصوصیتی باعث این رقابت عشقی بین وحید و بهرام بر سر لیلا شده است؟ این عشق و رقابت، از نظر دراماتیک پذیرفتنی نیست چون دلیل و منطقی در آن ایجاد نشده است! تنها نقطه قوت ساختاری «داریوش» را باید بهرام دانست که در طراحی آن، هم بازی محسن قصابیان درست است و هم پرداخت شخصیتش حسابی است.
یک نکته دیگر در این سریال، تشییع خشونت است؛ با توجه به ضعف روایی و دراماتیک، سازندگان «داریوش» به سمت ترسیم صحنههای پر از ضرب و شتم و خونریزی به عنوان یکی از وسائل ایجاد جاذبه کاذب رفتهاند. اما این تمهید پیش پا افتاده و ناکارآمد، به خاطر ضعف در کارگردانی و طراحی، حتی به جذابیت کاذب و هیجان انگیز هم نرسیده بلکه به تصاویری چندش آور و غیراخلاقی تبدیل شده است.