جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۵۹
صحنه گردان جنگ ســرد فرهنگی
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
افرادی که از طرف کمیته راهبردی برای به حرکت درآوردن کنگره [نوپا و] تازهکار انتخاب شده بودند، همچنین کسانی که از نزدیک با «دستگاه» مهار [یا همان گروه کنترل] همکاری میکردند و همه کارمندانی که در آینده به کنگره میپیوستند، تحت بازرسیهای امنیتی قرار میگرفتند. سیا، مایکل جوسلسون و لورنس دونوفْویل را داشت. نیازهای آنها توسط افسر ویژه پرونده تامین میشد، او در طول نظارت سه ساله خود، میبایست با همتای خویش در واشنگتن که به نوبه خود پاسخگوی رئیس شعبه واحد بود، ارتباط میگرفت. رئیس شعبه سه، مسئول نظارت بر کنگره بود. او به معاون واحد و رئیس واحد (بریدن) پاسخگو بود. با رشد کنگره اشخاص زیادی از طرف سیا برای نظارت [و رسیدگی] بر امور مالی و فعالیتهای آن گمارده شدند. این با تصور کاستلر که در ابتدا گمان میبرد «ابعاد عملیات کوچک و کمهزینه در حد ویلی موزنبرگ خواهد بود» فرسنگها فاصله داشت. «او پیشبینی میکرد کارکنان معدود، مخارج اندک و هیچ عضو کمینفرمی پشت ما نخواهد بود». کنگره اکنون به «دارایی» یکی از واحدهای پر رونق سیا تبدیل شده بود.
مطابق انتظار، بریدن تصمیم گرفت عملیات QKOPERA را خارج از چارچوب و قواعد مرسوم اجرا کند و بدین منظور دونوفْویل را توجیه کرد که به آدمِ ویزنر، رابرت تایر که مسئول میز فرانسه بود، چیزی در مورد فعالیتهایش نگوید. آلن دالس، رئیس مافوق بریدن خصوصی به دو نوفْویل میگفت که «حواست به ایروینگ براون باشد و ببین چه کار میکند»، دو نوفویل هم خیلی زود به دالس پیام داد که این کار «تقریبا غیرممکن است چون او به گونهای عمل میکند که انگار عملیات خودش است و هرگز چیز زیادی در مورد کارهایی که میکند نمیگوید». جای تعجب نبود که دالس، ویزنر و بریدن هرگز جایگاهی در میان مدیران خوب نداشتند.
جوسلسون و دو نوفویل سریعاً دفتر پاریس را تاسیس کردند و به «امور خانه» پرداختند، یعنی جلساتی دوستانه با موضوع حل مشکلات درونی، که مشترک همه گروههای اطلاعاتی بود، ترتیب دادند. درحالی که آنها مشغول ساماندهی امور بودند، ناباکف برای تصدی مسئولیت جدید خود به عنوان دبیرکل به همراه پاتریشا بلِیک، از نیویورک به آپارتمان کوچکی واقع در خیابان د.آسِس که مشرف به باغهای لوکزامبورگ بود، نقل مکان کرد. او درباره تشکیلاتی که اکنون هدایت آن را به عهده گرفته بود نوشت: «هیچ تجربه پیشینی و راه طیشدهای در برابر ما وجود نداشت و ما کار خود را بدون هیچ الگو و سرمشقی آغاز کردیم، چرا که چنین پدیدهای در جهان غرب بیسابقه بود». «پیش از این سابقه نداشت کسی روشنفکران و هنرمندان را در مقیاس جهانی بسیج کند تا در جنگ ایدئولوژیک علیه راهزنان اندیشه بجنگند و یا از میراث فرهنگی ما دفاع کنند. این نوع جنگ ایدئولوژیک تاکنون در حصر نازیها و استالینیستها بوده است.... من باید یک جنگ سرد فکری و منطقی و قاطع علیه استالینیسم را بدون افتادن در دام عدالت ساختگی مانوی، راهبری میکردم، اتخاذ چنین رویهای برای من بسیار ضروری مینمود، به خصوص در آن زمان که در آمریکا جنگ ایدئولوژیکی به یک رویارویی هیجانی و اعتقادی تبدیل میشد، یعنی با بهرهگیری از دو عنصر عصبیت و دین، افراد و گروهها را نسبت به هم بدبین میکرد و در مقابل هم قرار میداد».
ناباکف با شور و اشتیاقی که به ندرت او را رها میکرد، اکنون به عنوان صحنهگردان جنگ سرد فرهنگی خود را وارد عرصه جدیدی میکرد. در ماه مِی، کنگره در یک نشست مطبوعاتی در پاریس به یک روشنفکر فراری/پناهنده جایزهای اعطا نمود. او یک رایزن فرهنگی جوان در سفارت لهستان، شاعر و مترجم سرزمین لم یزرع، چسواو میوش بود. میوش/میلوش عضو هیئت لهستانی حاضر در کنفرانس والدورف استوریا در سال 1949، به گفته مری مککارتی آنجا بعد از «اولین مواجهه خود با چپهای دموکرات درجا عاشق ما میشود»، ظاهر شدن میلوش در کنار فرشتگان، صحنهای که هنرمندانه توسط ناباکف طراحی شده بود، اولین کودتای کنگره تلقی میشد.
اندکی بعد ناباکف به همراه به دنیس دو روژمون به بروکسل رفت تا در جلسه شامی که حامی مالی آن مجله سانتز بود به ایراد سخن بپردازد. سپس فورا برای تقویت کار «دوستان آزادی» برگشت.«دوستان آزادی» به نوعی بازوی کمکی [و مالی] کنگره به شمار میرفت که مسئول ساماندهی جلسات گروههای دانشجویی فرانسه در سراسر کشور و خانه جوانان دوستان آزادی در پاریس بود. در اواسط ژوئن ناباکف دوباره در راه و این بار عازم برلین، جایی که قرار بود درباره «هنر تحت نظام تمامیتخواه» سخنرانی کند. او به جیمز برنهام نوشت: «این البته برای من «سفر سخنرانی» نیست، بلکه اولین «برقراری تماس» من با حوزه عملیات آلمان است». این اولین سفر از چنین سفرهای بسیاری بود که به منظور [رتباطگیری و] جمعآوری اطلاعات توسط مدیران کنگره انجام میشد، که خروجی آن رشد قارچ وار شعبههای وابسته، نه تنها در اروپا (دفترهایی در آلمان غربی، بریتانیای کبیر، سوئد، دانمارک و ایسلند وجود داشت) بلکه در سراسر جهان- یعنی در ژاپن، هند، آرژانتین، شیلی، استرالیا، لبنان، مکزیک، پرو، اروگوئه، کلمبیا، برزیل و پاکستان - بود.