kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۴۷۷۹
تاریخ انتشار : ۰۹ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۰
نگاهی به فیلم «تغییر»

تغییر در جهت خبیث‌تر شدن!

 
 
 
 
 
فاطمه قاسم‌آبادی
 
درباره استعمار کشورهای اروپایی در سه سده اخیر، فیلم‌ها و سریال‌های بسیار زیادی ساخته شده است. در بیشتر این تولیدات، که در قراردادی نانوشته شباهت‌های بسیار زیادی به یکدیگر دارند، همیشه سازندگان سعی دارند، تصویر استعمارگران را در ذهن مخاطبین به عنوان ناجیانی نشان بدهند که مردم دیگر کشورها را از وحشی‌گری و بی‌قانونی نجات دادند!
البته در حال حاضر، چنان آش جنایت‌های گذشته و حال استعمارگران شور شده است، که بینندگان دیگر حرف دنیای فیلم‌ها را باور نمی‌کنند، مخصوصا اکثر مخاطبین، در کشورهایی که قبلا مستقیم یا غیرمستقیم مستعمره کشورهای اروپایی بودند، نسبت به سوءنیت استعمارگران مطمئن هستند و از این‌رو حرف‌های چنین ساخته‌هایی در چنین کشورهایی، رسما خریداری ندارد. 
شاید به خاطر همین گارد محکمی که ملت‌ها، در بیرون راندن استعمارگران از آسیا و آفریقا گرفتند، بود که استعمارگران، این‌بار از طریق فرهنگی و تولیدات محتوایی، سعی در تسخیر دوباره این کشورها بکنند. 
البته که نفوذ از راه فرهنگی زمانبر است و نمی‌تواند مانند قبل، این کشورها را بدون رقیب، پای معادن و ذخایر مستعمره‌های سابق بنشاند ولی غربی‌ها هنوز هم امیدوارند و تلاش می‌کنند که با تحت تاثیر قرار دادن حاکمان و دولت‌های دیگر کشورها، باز هم به قسمتی از آرزوهایشان جامه عمل بپوشانند و بازی جدیدی را شروع کنند.... 
فیلم «تغییر» به کارگردانی «لی تاماهوری» محصول سال 2023 استرالیا است. این فیلم داستان کشیشی را روایت می‌کند که قبلا سرباز ارتشی بوده و حالا برای سرکشی به یکی از مستعمرات انگلستان، راهی سفری طولانی و بی‌بازگشت شده است.
داستان استعمار کهنه و نو
داستان فیلم تغییر، در دهه 1830، اتفاق می‌افتد. یک مبلغ غیررسمی به نام «توماس مونرو» وارد یکی از مستعمره‌های انگلستان در آن زمان می‌شود.
در زمان ورود کشتی انگلیسی‌ها، مدت‌هاست که جنگ بین قبایل مائوری، شعله‌ور شده است. انگلیسی‌ها که به نوعی مسبب جنگ هستند، به هر دوطرف جنگ کمک می‌کنند.
«رنگیمایی» دختر یکی از سران قبایل است که نسبت به رابطه با سفیدپوستان، میل و رغبت از خود نشان می‌دهد. از طرف دیگر «اونوکو» پسر رئیس قبیله دیگری است که از سفیدپوستان کمک و اسلحه می‌گیرد ولی از آنها بیزار است و سعی دارد دریانوردی و بقیه مهارت‌ها را از آنها یاد بگیرد ولی به آنها اجازه دخالت در امور را ندهد.
در نهایت رنگیمایی موفق می‌شود قبیله مقابل را شکست بدهد و با ازدواج با اونوکو، اتحاد بین دو قبیله برقرار می‌شود و کاپیتان مونرو هم به بقیه انگلیسی‌ها اعلام می‌کند که دوران سلطه قدیمی تمام شده است و باید به انتخاب دیگر کشورها احترام گذاشت! 
مونرو در صحنه‌های آخر صورت خودش را به رسم مردم قبیله مائوری، خالکوبی کرده است و قصد ندارد به انگلستان برگردد و می‌خواهد کنار این مردم آزاده، به زندگی خود ادامه بدهد و مشاور آنها باشد!
تهمت‌های کلاسیک
در فیلم تغییر، مخاطبین می‌بینند که از همان ابتدا مانند دیگر فیلم‌ها و سریال‌های غربی، مردم کشوری که استعمارگران به سمت آنها رفته‌اند، به شکلی وحشی و خونخوار به تصویر کشیده می‌شوند. 
این تصاویر با اینکه بومیان نیوزیلند را به تصویر می‌کشد ولی برای مخاطبین سینما، یادآورد تصاویر سرخپوستان در فیلم‌های اینچنینی است. 
واقعیت این است که مردم بومی معمولا تا قبل از ورود سفیدپوستان، با قوانین خودشان و در صلح، در سرزمین‌شان زندگی می‌کردند و درست بعد از ورود سفیدپوستان با شعارهایی مانند تفرقه بینداز و حکومت کن و...، جنگ‌ها و درگیری‌ها بین‌شان شروع می‌شد و در این میان هم نفع اصلی را استعمارگر ماجرا می‌برد.
به خاطر همین هم این تصویر زشت از مردم بومی در ساخته‌های غربی واقعا جای سؤال دارد. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، در مورد مردم سرخپوست آمریکا طبق اسناد معتبری که در کتاب «اسلام در قاره آمریکا» نوشته رامین خان‌بیگی وجود دارد، مسلمانان دریانورد، اولین افراد غیربومی بوده‌اند که در آخر قرن سوم هجری از طریق غرب اقیانوس اطلس به این سرزمین ناشناخته رفته‌اند و حتی مسعودی در کتاب «مروج‌الذهب» خود، نام فرمانده آن مسلمانان را «خشخاش بن مسعود اسود» می‌نویسد. 
این افراد، مردم بومی آمریکا را مردمی صمیمی و صلح‌طلب معرفی می‌کنند و بعد از تجارت و داد و ستد به کشورهای خود برمی‌گردند ولی در نقطه مقابل این مسلمانان، کریستوف کلمب اسپانیایی، در خاطراتش از اولین برخورد با بومی‌ها می‌نویسد:
«مردم آرام و صلح‌طلبی هستند که می‌شود آنها را به راحتی برده کرد!»
این نوع نگاه سودجویانه و رذیلانه، به دیگر ملت‌ها نشان می‌دهد که طبق تاریخ و نه فیلم‌های آبکی هالیوودی، طرف بی‌تمدن و وحشی اتفاقا استعمارگرانی بودند که چشم طمع به سرزمین بومیان داشتند... با توجه به این اسناد، فرضیه اولین کشف‌کننده قاره آمریکا و نجات بومیان از شر وحشی‌گری و بی‌اخلاقی، کاملا غلط از آب در‌می‌آید!
خیرخواهی بعد از جنایت
در فیلم تغییر، سازنده سعی کرده از همان ابتدای ماجرا، گروه سفیدپوست را خیرخواه و بی‌طرف، در جنگ بین دو قبیله نشان بدهد ولی در نهایت انگلیسی‌ها مانند صاحبان قمارخانه، سود نهائی را می‌برند و جنگ و نابودی بین دو قبیله را تماشا می‌کنند و با پیروز ماجرا و کسانی که توانسته‌اند دوام بیاورند، دست دوستی می‌دهند!
این سبک به قول خودشان خیرخواهانه، در جای‌جای فیلم دیده می‌شود و نقطه اوجش در قسمتی است که کاپیتان مونرو تعریف می‌کند که چرا از ارتش جدا شده است و بعد از کشتار زنان و کودکان به خاطر درد وجدانش، تصمیم گرفته که دیگر سرباز نباشد.... البته در مورد این ادعا، سؤالاتی در ذهن مخاطبین آگاه به وجود می‌آید که طبق آن، این مسئله عجیب است که کاپیتان دیروز و روحانی پشیمان امروز، چرا همچنان باید در خدمت ارتش انگلستان باشد؟ 
با توجه به روند داستان، می‌توان نتیجه گرفت که گویی یک سرباز، همیشه برای امپراتوری استعمارگر، یک سرباز است، تنها شکل خدمتش عوض می‌شود. این قضیه با توجه به اینکه دوران کشتار هم به پایان رسیده است و باید از طریق کار کردن روی ذهن‌ها، مردم را تحت تاثیر قرار داد، جالب توجه است و جزو نکات مهم فیلم محسوب می‌شود.
در یک مثل معروف آفریقایی گفته می‌شود: 
«روزی که سفیدپوستان بر ما مسلط شدند، کتاب مقدس دست آنها بود و زمین‌هایمان مال ما، ولی مدت زیادی نگذشت که آنها کتاب‌شان را به ما دادند و زمین‌هایمان را از ما گرفتند.»
پله پله نفوذ از مرحله حمله و کشتار، تا رسیدن به نفوذ نرم و تاثیر بر ذهن‌های استعمارزده در این ضرب‌المثل کاملا پیداست و خودش می‌تواند به اندازه یک کتاب هزاران صفحه‌ای، درس در خودش داشته باشد....
در فیلم تغییر هم این روند کاملا قابل مشاهده است و مونرو به عنوان نماد یک سرباز هوشمند، دقیقا می‌داند که چه زمانی، چه نوع خدمتی می‌تواند برای بالادستی‌هایش مفید باشد و کارشان را در یک کشور دیگر راه بیندازد.
مامورین نفوذ جدید
در صحنه‌های آخر فیلم تغییر، مخاطبین می‌بینند که مونرو، که حالا به مشاور مورد اعتماد سران تبدیل شده است، با خالکوبی صورت خود به رسم قبایل مائوری، خودش را کاملا شبیه آنها کرده است و عنوان می‌کند که قبایل حاضر به مذاکره با نمایندگان پادشاه انگلستان هستند ولی باید منافع آنها هم مدنظر قرار بگیرد....
مونرو در صحبتی که به صورت خصوصی با این نمایندگان دارد، به صورت غیرمستقیم به آنها می‌گوید که دوران اسلحه و زور و نگاه از بالا به پایین در مستعمرات به پایان رسیده و اگر آنها به دنبال تسلط هستند، باید از در دوستی و جلب اعتماد اقدام کنند، مانند خودش که در اقدام اول ظاهرش را تغییر داده تا بیشتر شبیه کسانی باشد که مشاورشان شده است.
واقعیت این است که مبلغین مذهبی در طول تاریخ، با سوءاستفاده از مذهب مسیحیت، ابتدا با جلب اعتماد و بعد با استثمار طرف مقابل، خاطرات دردناکی را در مستعمرات غربی‌ها به‌جا گذاشتند.
بیجا نیست اگر بگوییم در قاره‌ای مانند آفریقا، همین خاطرات بد، باعث شد که مردم به دینی مانند اسلام، که در آن برابری توسط مسلمانان اجرا می‌شد روی بیاورند و با تغییر مذهب، در واقع قدمی برای رهایی از استعمار اروپایی‌ها بردارند.
البته همبستگی و اتحاد ناپیدای مسلمانان که به واسطه کتابی بی‌تغییر و پیامبرشان در حال حاضر وجود دارد، شاید بزرگ‌ترین مانع برای کشورهای زیاده‌خواه باشد برای دسترسی به خواسته‌هایشان.
از نمونه این اتحاد، می‌توان به بیرون کردن نماینده اسرائیل از نشست سران اتحادیه آفریقا اشاره کرد و در حال حاضر هم که کشوری مانند الجزایر، تمام‌قد برای مقابله با اسرائیل در میدان ایستاده است و کشتار بی‌رحمانه این رژیم کودک‌کش را محکوم می‌کند.
شاید یکی از دلایل این ایستادگی و مقابله با کشورهای استعمارگر در کشوری مانند الجزایر، ظلم‌های هولناکی باشد که فرانسویان برای تسلط بر آنان اعمال کردند، طوری که در تاریخ 8 می ‌1945، حدود 45هزار الجزایری (بیشتر از شهیدان ده ماه حمله اسرائیل به غزه) تنها در یک روز کشته شدند، تنها به این گناه که خواستار استقلال کشورشان بودند.
در حال حاضر که برخی حامیان اروپایی و استعمارگر اسرائیل مانند فرانسه دم از صلح و کنار گذاشتن مقاومت می‌زنند، باید یادآوری کرد که مسلمانان و دیگر مردم آزاده دنیا، فراموش نمی‌کنند جان انسان‌ها برای آنها ارزشی نداشته و هزاران انسان را در گذشته‌ای نه‌چندان دور، تنها برای ادامه زیاده‌طلبی‌های خود کشته‌اند و ژست‌های انسان‌دوستانه‌شان واقعیت را تغییر نمی‌دهد.