چرا پاسخ متقابل ایران به ترور اسماعیل هنیه ضروری است؟
مجتبی طالقانی
اشاره: در ماههای اخیر و بعد از هفت اکتبر و جنگ غزه، تنش بین ایران و اسرائیل افزایش یافته است. اقدام اخیر اسرائیل و ترور اسماعیل هنیه پرده آخر این داستان بود که به وخامت اوضاع افزود. در این شرایط، بحثهای زیادی در مورد واکنش ایران به این ترور امنیتی مطرح شده است. برخی معتقدند که واکنش تلافیجویانه ایران میتواند منجر به جنگی تمامعیار بین دو کشور شود که به نفع هیچیک نخواهد بود. در مقابل، گروهی بر این باورند که حمله متقابل ایران به اسرائیل نهتنها یک ضرورت بلکه یک استراتژی مؤثر برای بازدارندگی است. سعی خواهیم کرد با بررسی نظریات مختلف در حوزههای علوم سیاسی و اجتماعی و آوردن مثالهایی تاریخی ایده بازدارندگی را بیشتر بررسی کنیم و بگوییم باتوجهبه حمله اخیر، واکنش مناسب از سوی ایران، نهتنها ضروری است؛ بلکه یک استراتژی مؤثر برای بازدارندگی از تنش مجدد است. چنین واکنشی میتواند به نمایش قدرت نظامی ایران کمک کرده و اسرائیل را از انجام حملات بیشتر بازدارد. این اقدام میتواند امنیت ملی ایران را تقویت کرده و به ثبات منطقهای کمک کند.
منطق بازدارندگی در پرتو نظریات روابط بینالملل
بازدارندگی بهعنوان یکی از مفاهیم کلیدی در استراتژیهای نظامی و روابط بینالملل، نقش مهمی در حفظ امنیت و ثبات کشورها دارد. توانایی یک کشور در جلوگیری از تجاوزات و تهدیدات خارجی، نهتنها به قدرت نظامی و تسلیحاتی آن وابسته است، بلکه بهکارگیری هوشمندانه استراتژیها و تکنیکهای بازدارندگی نیز اهمیت ویژهای دارد. بازدارندگی به معنای ایجاد و نمایش قدرتی است که هرگونه اقدام تهاجمی را برای دشمنان مخاطرهآمیز و پرهزینه میسازد.
در طول تاریخ، مفهوم بازدارندگی بهعنوان یکی از ابزارهای اصلی در سیاست بینالملل مورداستفاده قرار گرفته است. بازدارندگی در سادهترین تعریف خود، به معنای جلوگیری از انجام یک عمل بهوسیله تهدید به اقدامات تنبیهی است. این مفهوم در حوزه نظامی به معنای استفاده از توان نظامی بهگونهای است که دشمن از انجام هرگونه اقدام خصمانه علیه کشور خودداری کند.
یکی از نظریات مهم در این زمینه، نظریه بازدارندگی هستهای است که در دوران جنگ سرد توسط توماس شلینگ و هرمان کان مطرح شد. این نظریه بیان میکند که داشتن تسلیحات هستهای میتواند بهعنوان یک عامل بازدارنده مؤثر عمل کند، زیرا ترس از نابودی کامل مانع از آغاز جنگ توسط طرف مقابل میشود.
توماس شلینگ یکی از نظریهپردازان برجسته در زمینه استراتژی نظامی و اقتصاد است که نظریاتش بهویژه در حوزه بازدارندگی و استراتژیهای نظامی تأثیر زیادی گذاشته است. شلینگ بهخاطر تحلیلهای خود در زمینه جنگ و بازدارندگی بهعنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان در این زمینه شناخته میشود.
شلینگ، استدلال میکند که وجود توان نظامی قوی و اراده استفاده از آن میتواند دشمن را از انجام هرگونه اقدام خصمانه بازدارد. او معتقد است که نشاندادن توان نظامی بهعنوان یک ابزار بازدارندگی میتواند صلح و ثبات را حفظ کند.
شلینگ به تحلیل مفهوم بازدارندگی در زمینه جنگهای هستهای و استراتژیهای نظامی پرداخته است. شلینگ مفهوم بازدارندگی را بهعنوان یک ابزار استراتژیک تعریف میکند که هدف آن جلوگیری از اقدامهای خصمانه توسط ایجاد ترس از واکنشهای تلافیجویانه است. او بهویژه بر اهمیت نشاندادن قدرت و اراده بهمنظور بازدارندگی تأکید میکند.
شلینگ معتقد است که بازدارندگی مؤثر نیاز به تهدید قابلاعتماد و تعهد به استفاده از قدرت دارد. او بیان میکند که برای اینکه تهدید بهعنوان یک ابزار بازدارنده مؤثر باشد، کشورها باید نشان دهند که قادر و مایل به اجرای تهدیدات خود هستند. این امر به معنای وجود قدرت نظامی کافی و همچنین اراده سیاسی برای استفاده از آن است.
شلینگ به تحلیل مفهوم درگیری متقابل میپردازد که در دوران جنگ سرد بهویژه در زمینه تسلیحات هستهای موردتوجه قرار گرفت. این مفهوم به این معناست که اگر دو کشور دارای تسلیحات هستهای به یکدیگر حمله کنند، هر دو کشور نابود خواهند شد؛ بنابراین، برای جلوگیری از جنگ، هر دو طرف باید از حمله به یکدیگر خودداری کنند. این نوع بازدارندگی بهویژه در دوران جنگ سرد بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی کاربرد داشت.
شلینگ همچنین بر اهمیت شناخت موقعیت استراتژیک در تحلیل استراتژیهای نظامی تأکید میکند. او معتقد است که درگیریها و استراتژیها باید باتوجهبموقعیتهای مختلف و احتمالات مختلف تحلیل شوند. بهاینترتیب، قدرت نظامی و استراتژیهای بازدارندگی باید بهگونهای طراحی شوند که با واقعیتهای موجود سازگار باشند و به طور مؤثر عمل کنند.
نظریات توماس شلینگ بهویژه در زمینه بازدارندگی و استراتژی نظامی، به درک بهتر نحوه استفاده از قدرت و تهدید برای جلوگیری از اقدامات خصمانه و ایجاد ثبات و امنیت بینالمللی کمک میکند. این نظریات به تحلیل استراتژیهای نظامی و بینالمللی و همچنین تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی در شرایط بحران کاربرد دارد.
از دیدگاه جامعهشناسی، بازدارندگی از طریق جنگ میتواند تأثیرات متعددی بر جامعه داشته باشد. جامعهشناسان مانند ماکس وبر و امیل دورکیم به تحلیل تأثیر جنگ و بازدارندگی بر ساختار اجتماعی پرداختهاند.
وبر معتقد است که قدرت نظامی میتواند بهعنوان یک عامل مهم در تقویت مشروعیت دولت عمل کند. دولتها با استفاده از قدرت نظامی میتوانند نظم و امنیت را حفظ کرده و از حمایت مردم برخوردار شوند. دورکیم نیز تأکید میکند که جنگ میتواند همبستگی اجتماعی را تقویت کند، زیرا تهدیدات خارجی میتواند جامعه را متحد کند و احساس همبستگی و همدلی را تقویت نماید.
کارل فون کلوزویتس، یکی از مهمترین نظریهپردازان نظامی و استراتژیستهای تاریخ در کتاب در باب جنگ مینویسد: جنگ ادامه سیاست با ابزارهای دیگر است. او معتقد است که استفاده از قدرت نظامی میتواند بهعنوان یک ابزار بازدارنده عمل کرده و دشمن را از انجام اقدامات خصمانه بازدارد.
او معتقد است که جنگ و سیاست نمیتوانند به طور کامل از یکدیگر جدا شوند. بر اساس این دیدگاه، جنگ بهعنوان یک ابزار برای دستیابی به اهداف سیاسی و تحقق اهداف دولتی استفاده میشود. این مفهوم به این معناست که جنگ بخشی از روند سیاسی است و باید در چارچوب استراتژیهای کلان سیاسی تحلیل شود.
کلوزویتس بر این باور است که جنگ همیشه با عدم قطعیت همراه است و بنابراین، برنامهریزی و استراتژی باید بهگونهای باشد که این عدم قطعیتها را در نظر بگیرد. این مفهوم بهویژه در تحلیل استراتژیهای بازدارندگی مهم است، زیرا نیاز به آمادگی برای مقابله با موقعیتهای غیرمنتظره را نشان میدهد.
کلوزویتس به تحلیل قدرت نظامی و استراتژی در جنگ پرداخته است و تأکید میکند که قدرت نظامی بهعنوان یکی از ابزارهای اصلی در تحقق اهداف سیاسی و استراتژیک است. او معتقد است که قدرت نظامی میتواند بهعنوان یک عامل بازدارنده عمل کند، زیرا تهدید به استفاده از نیروهای نظامی و قدرت میتواند دشمنان را از انجام اقدامات خصمانه بازدارد.
کلوزویتس همچنین به رابطه بین جنگ و دیپلماسی توجه میکند. او بیان میکند که جنگ و دیپلماسی باید به طور همزمان و هماهنگ با یکدیگر استفاده شوند تا اهداف سیاسی به بهترین شکل ممکن تحقق یابند. از این دیدگاه، بازدارندگی نظامی بخشی از استراتژیهای دیپلماتیک است که به ایجاد ترس و هراس در دشمنان و جلوگیری از آغاز جنگهای جدید کمک میکند.
کلوزویتس همچنین بر اهمیت زمان و فضا در تحلیل استراتژی جنگ تأکید میکند. او به این نکته اشاره میکند که در جنگ، سرعت و هماهنگی عملیات بهویژه در ایجاد بازدارندگی و پاسخ به تهدیدات از اهمیت ویژهای برخوردار است.
ژان بُدَن، فیلسوف سیاسی فرانسوی قرن شانزدهم، یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان در تاریخ اندیشه سیاسی و فلسفه حکومت است. نظریات او عمدتاً در زمینه قدرت، حاکمیت و سلطنت متمرکز است. او به نقش قدرت نظامی در حفظ امنیت و ثبات داخلی و خارجی تأکید میکند. او معتقد است که دولتها با استفاده از قدرت نظامی میتوانند تهدیدات خارجی را مهار کرده و امنیت داخلی را تضمین کنند.
بُدن بر اهمیت قدرت نظامی در حفظ حاکمیت و امنیت تأکید میکند. او معتقد است که برای تأمین امنیت و حفظ نظم داخلی، دولتها باید توانایی نظامی کافی داشته باشند و قادر به استفاده از آن برای مقابله با تهدیدات خارجی و داخلی باشند. قدرت نظامی بهعنوان ابزاری برای تقویت حاکمیت و ایجاد بازدارندگی در برابر دشمنان و تهدیدات خارجی در نظر گرفته میشود.
از دیدگاه بدن، قدرت مطلقه و توانایی نظامی قوی بهعنوان ابزارهای کلیدی برای ایجاد بازدارندگی در برابر تهدیدات خارجی و حفظ نظم داخلی عمل میکند. با داشتن قدرت نظامی و کنترل قوی، دولتها میتوانند از آغاز جنگها و تهدیدات داخلی جلوگیری کنند و امنیت را حفظ نمایند.
نظریات ژان بدن بهویژه در تحلیل چگونگی استفاده از قدرت برای حفظ امنیت و نظم اجتماعی و ایجاد بازدارندگی مفید است و به درک بهتر نقش قدرت در ساختارهای سیاسی و نظامی کمک میکند.
کنث والتز یکی از نظریهپردازان برجسته نئورئالیسم است که به تحلیل نظام بینالملل و مفاهیم مرتبط با قدرت و بازدارندگی پرداخته است. نظریههای او بهویژه در حوزه بازدارندگی و توازن قوا اهمیت ویژهای دارند.
کنث والتز به طور مفصل به توازن قوا و تحلیل نظام بینالملل پرداخته است.
او معتقد است که نظام بینالملل به دلیل عدم وجود یک دولت جهانی و فقدان یک مرجع مرکزی برای اجرای قوانین، بهصورت آنارشیستی است. این آنارشیسم باعث میشود که کشورهای مختلف برای تأمین امنیت و منافع خود به رقابت و تعاملات پیچیدهای بپردازند.
والتز بهویژه به تحلیل مفهوم بازدارندگی در چارچوب نئورئالیسم پرداخته است. او بر این باور است که قدرت نظامی و توازن قوا عوامل کلیدی در ایجاد و حفظ ثبات بینالمللی هستند. بهعبارتدیگر، کشورهای مختلف برای جلوگیری از تهدیدات و حفظ امنیت خود به توازن قوا و قدرت نظامی تکیه میکنند.
این توازن قوا میتواند به ایجاد بازدارندگی مؤثر منجر شود، زیرا کشورهای بالقوه مهاجم از آغاز جنگ یا اقدامات خصمانه به دلیل احتمال پاسخ شدید و متقابل، خودداری میکنند.
والتز بر این باور است که نظام بینالملل فاقد یک مقام مرکزی است که قوانین را به طور یکنواخت اجرا کند، و این وضعیت آنارشیستی به کشورها این امکان را میدهد که به دنبال تأمین امنیت خود از طریق قدرت نظامی و توازن قوا باشند. توازن قوا به معنای توزیع متعادل قدرت میان کشورهای مختلف است که میتواند به جلوگیری از برتری یک کشور و ایجاد ثبات بینالمللی کمک کند. والتز معتقد است که توازن قوا به جلوگیری از جنگهای بزرگ و حفظ صلح در سطح جهانی کمک میکند.
در نظریه والتز، قدرت نظامی و بازدارندگی بهعنوان ابزارهای کلیدی برای جلوگیری از جنگ و حفظ امنیت تلقی میشوند. کشورها برای تأمین امنیت خود و جلوگیری از تهدیدات خارجی، به ایجاد قدرت نظامی و استفاده از آن بهعنوان ابزار بازدارندگی میپردازند.
نظریه کنث والتز بهویژه در تحلیل چگونگی استفاده از قدرت نظامی و توازن قوا برای ایجاد بازدارندگی و حفظ ثبات بینالمللی اهمیت دارد و به درک بهتر مفهوم بازدارندگی در نظام بینالملل کمک میکند.
در تاریخ جهان، موارد متعددی از بازدارندگی از طریق جنگ و قدرت نظامی وجود دارد که میتواند به درک بهتر این مفهوم کمک کند.
جنگ کره
جنگ کره پس از پایان جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد آغاز شد. شبهجزیره کره که پیش از آن تحت استعمار ژاپن بود، پس از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم به دو ناحیه تقسیم شد: کره جنوبی تحت کنترل نیروهای آمریکایی و کره شمالی تحت کنترل نیروهای شوروی. این تقسیمبندی به طور رسمی در سال ۱۹۴۸ با تشکیل دو دولت مستقل به نامهای جمهوری کره (کره جنوبی) و جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) تکمیل شد. جنگ کره در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ با حمله کره شمالی به کره جنوبی آغاز شد. ارتش کره شمالی، با حمایت چین و اتحاد شوروی، بهسرعت پیشروی کرد و بخش بزرگی از کره جنوبی را اشغال کرد. این حمله بهعنوان یکی از نخستین نمونههای جنگ در دوران جنگ سرد و درگیری بین بلوکهای شرق و غرب تلقی میشود. در پاسخ به حمله کره شمالی، شورای امنیت سازمان ملل متحد تصمیم به مداخله نظامی گرفت و نیروهای بینالمللی به رهبری ایالات متحده به کره جنوبی کمک کردند. این مداخله بهویژه به دلیل نگرانیهای مربوط به گسترش کمونیسم و تهدیدات احتمالی آن در آسیا و دیگر نقاط جهان بود.
جنگ کره بهویژه در زمینه استراتژیهای بازدارندگی و قدرت نظامی اهمیت زیادی داشت. قدرتهای بزرگ جهانی، بهویژه ایالات متحده و اتحاد شوروی، تواناییهای نظامی و قدرت هستهای خود را به نمایش گذاشتند و از آن بهعنوان ابزارهایی برای بازدارندگی بیشتر استفاده کردند.
در جریان جنگ کره، باتوجهبه پیشرفتهای اولیه کره شمالی و سپس بازپسگیری مناطق اشغالشده توسط نیروهای سازمان ملل، توازن قوا بهشدت در حال تغییر بود. این تغییرات بهویژه در زمینه استراتژیهای نظامی و قدرت بازدارندگی تأثیرگذار بود و نشان داد که قدرت نظامی میتواند به ایجاد ثبات و جلوگیری از گسترش بیشتر جنگ کمک کند.
جنگ کره همچنین به طور قابلتوجهی بر سیاستهای دیپلماتیک و روابط بینالملل تأثیر گذاشت. این جنگ نشان داد که حتی در شرایط جنگ سرد، جنگها و درگیریهای محلی میتوانند به تهدیدات جهانی تبدیل شوند. همچنین، جنگ کره باعث شد که کشورهای مختلف به تقویت قدرت نظامی و توسعه استراتژیهای بازدارندگی بیشتری بپردازند تا از درگیریهای مشابه جلوگیری کنند.
جنگ کره در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۱۹۵۳ با امضای پیمان آتشبس به پایان رسید. این پیمان به ایجاد خط مرزی جدید در ناحیه مرزی بین دو کره انجامید و مناطق اشغالی به وضعیت قبل از جنگ بازگشت. همچنین، جنگ کره بهعنوان یکی از نخستین نمونههای بازدارندگی هستهای و استراتژیهای نظامی در دوران جنگ سرد موردتوجه قرار گرفت و تأثیرات زیادی بر سیاستهای جهانی و امنیت بینالمللی گذاشت.
هیروشیما و ناکازاکی
بمباران هیروشیما و ناکازاکی که در اوت ۱۹۴۵ و در پایان جنگ جهانی دوم رخ داد، بهعنوان نقطه عطف مهمی در تاریخ جنگ و استراتژیهای بازدارندگی شناخته میشود. این دو حمله هستهای که توسط ایالات متحده به ژاپن انجام شد، تأثیرات عمیقی بر استراتژیهای بازدارندگی در دوران جنگ سرد و پس از آن داشت.
در اوت ۱۹۴۵، جنگ جهانی دوم در حال نزدیکشدن به پایان خود بود. ایالات متحده تصمیم به استفاده از سلاح هستهای بهعنوان بخشی از استراتژی خود برای خاتمهدادن به جنگ گرفت. بمبهای اتمی بر روی هیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) و ناکازاکی (۹ اوت ۱۹۴۵) انداخته شد. این حملات بهشدت ویرانگر بودند و خسارات جانی و مالی زیادی به دنبال داشتند.
حملات هستهای به هیروشیما و ناکازاکی بهعنوان اولین و تا به امروز تنها استفاده عملی از سلاح هستهای در جنگها، نشاندهنده قدرت تخریبی این سلاحها بودند. ایالات متحده با این حملات، به طور مؤثر قدرت و تواناییهای نظامی و هستهای خود را به جهاننمایش داد. این نمایش قدرت بهعنوان یک ابزار بازدارنده عمل کرد و به کشورهای دیگر پیام واضحی ارسال کرد که استفاده از سلاح هستهای پیامدهای بسیار جدی و ویرانگری خواهد داشت.
حمله هستهای به ژاپن به طور مستقیم بر آغاز جنگ سرد و سیاستهای بازدارندگی هستهای تأثیر گذاشت. کشورهای غربی و بهویژه ایالات متحده و اتحاد شوروی، با مشاهده قدرت تخریبی سلاحهای هستهای، شروع به توسعه و تقویت زرادخانههای هستهای خود کردند. این وضعیت بهویژه بهعنوان بازدارندگی هستهای شناخته شد، بهگونهای که قدرتهای هستهای تلاش کردند تا با تهدید به استفاده از سلاح هستهای، از وقوع جنگهای هستهای و درگیریهای گسترده جلوگیری کنند.
جنگ سرد
جنگ سرد (۱۹۴۷-۱۹۹۱) دورهای از تنشها و رقابتهای بینالمللی بود که عمدتاً میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی و متحدانشان درگیر بود. این دوره بهویژه در زمینه استراتژیهای بازدارندگی و استفاده از قدرت نظامی و هستهای بهعنوان ابزارهایی برای جلوگیری از جنگهای گسترده و درگیریهای نظامی شناخته میشود.
یکی از اصلیترین مفاهیم در دوران جنگ سرد، بازدارندگی متقابل بود. این مفهوم به این معناست که هر دو طرف (ایالات متحده و اتحاد شوروی) دارای زرادخانههای هستهای قدرتمند بودند که قادر به نابودسازی یکدیگر به طور کامل بودند. بهعبارتدیگر، اگر یکی از طرفین به دیگری حمله هستهای میکرد، طرف مورد حمله نیز قادر به پاسخ بهصورت ویرانگر بود. این وضعیت بهعنوان ابزاری برای جلوگیری از وقوع جنگ هستهای عمل میکرد، زیرا هر دو طرف میدانستند که جنگ هستهای به نابودی متقابل منجر خواهد شد.
در دوران جنگ سرد، هر دو ابرقدرت به طور مداوم به توسعه و تقویت تسلیحات هستهای و استراتژیهای نظامی خود پرداختند. این تقویت شامل ساخت و انباشت سلاحهای هستهای، توسعه موشکهای بالستیک قارهپیما و سیستمهای پیشرفته دفاعی بود. این تسلیحات بهویژه بهعنوان ابزارهایی برای ایجاد بازدارندگی و جلوگیری از حملات احتمالی از سوی طرف مقابل استفاده میشد.
جنگ سرد بهویژه از نظر استراتژیهای بازدارندگی، رقابتهای نظامی و دیپلماتیک، و توسعه تسلیحات هستهای، بهعنوان یک دوره مهم در تاریخ معاصر شناخته میشود. مفهوم بازدارندگی متقابل و توسعه استراتژیهای هستهای و دیپلماتیک در این دوره، به طور قابلتوجهی بر روابط بینالمللی و سیاستهای جهانی تأثیر گذاشت و زمینهساز بسیاری از توافقها و تغییرات در سیاستهای امنیتی جهانی شد.
در نهایت، باتوجهبه نظریات مطرح شده و با استناد به نمونههای تاریخی، میتوان با اطمینان گفت که حمله متقابل ایران به اقدام تروریستی اسرائیل، نهتنها ضروری است؛ بلکه یک استراتژی مؤثر برای بازدارندگی است. چنین واکنشی میتواند به نمایش قدرت نظامی ایران کمک کرده و اسرائیل را از انجام حملات بیشتر بازدارد. این اقدام میتواند امنیت ملی ایران را تقویت کرده و به ثبات منطقهای کمک کند. درعینحال، بازدارندگی نظامی میتواند بهعنوان یک ابزار دیپلماتیک نیز عمل کند و پیام واضحی به جامعه بینالمللی ارسال کند که ایران آماده دفاع از خود است.
باید به این نکته نیز توجه کرد که عدم واکنش مناسب ایران میتواند به تشدید تجاوزات دشمن منجر شود. درصورتیکه ایران به حملات اسرائیل پاسخ ندهد، این امر ممکن است به اسرائیل و سایر دشمنان احتمالی ایران پیام دهد که میتوانند بدون ترس از پاسخگویی، به اقدامات تهاجمی خود ادامه دهند. این وضعیت نهتنها امنیت ملی ایران را به خطر میاندازد بلکه میتواند به بیثباتی بیشتر در منطقه منجر شود.
همچنین، از منظر داخلی، واکنش متقابل میتواند به تقویت همبستگی ملی و افزایش اعتماد عمومی منجر شود. مردم ایران با مشاهده اقدامات قاطع در دفاع از کشور، احساس امنیت و اطمینان بیشتری خواهند داشت. این امر میتواند به افزایش وحدت ملی و تقویت حمایت عمومی از سیاستهای جمهوری اسلامی ایران منجر شود.