kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۰۷۸۷
تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۴۰۳ - ۱۹:۲۷
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- 10

تفتیش مرگ آفرین یک ملت 

 
 
 
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
در زمستان 1947، کمتر از دو سال بعد از آن که سربازان آمریکایی و روسی در سواحل البا همدیگر را به آغوش کشیدند، این آغوش، رنگ کینه و دشمنی به خود گرفت. 
«این دشمنی ها تنها پس از آنی شروع شد که شوروی آشکارا سیاست های خصمانه‌ای 
را پیش گرفت، و زمانی که داستان‌های جنایات که در منطقه اشغال شوروی به یک اتفاق روزمره تبدیل گردید. و وقتی که هجمه تبلیغاتی و پروپاگاندای شوروی به شدت ضدغربی شد، وجدان سیاسی من بیدار شد». این‌ها گفته های مایکل جوسلسون است.
مقر فرماندهی «اداره دولت نظامی آمریکا» با نام اختصاری OMGUS شناخته می‌شد، آلمانی ها فکر می کردند این واژه معنای اتوبوس را در انگلیسی می دهد. زیرا در دو طرف اتوبوس های دو طبقه ای که آمریکایی‌ها 
مالک آن شده بودند این نام نقش بسته بود.
زمانی که آن ها از سه قدرت دیگر جاسوسی نمی کردند. افسران این نهاد در پشت میزهایی می‌نشستند که روی آنها انبوهی از پرسشنامه ریخته شده بود و هر آلمانی که به دنبال شغلی می بود باید آنها را پر می‌کرد. افراد جویای کار اجبارا باید به سؤال‌های مربوط به ملیت، مذهب، سوء‌پیشینه و سوابق کیفری، آموزش، صلاحیت‌ها و توانمندی‌های حرفه‌ای، اشتغال و خدمت نظامی، نوشته ها و سخنرانی ها، درآمدها و دارایی ها، سفر خارج از کشور و البته وابستگی‌ها [و جهت‌گیری ها]ی سیاسی پاسخ می دادند.
تفتیش کامل جمعیت آلمان حتی برای یافتن کمترین نشان و اثری از [ارتباط با] نازیسم و میلیتاریسم (نظامی گری) مرگ آفرین بود. یک کار بروکراتیک- و معمولا خسته کننده. [این عملیات پاک سازی به گونه ای طراحی شد که] حتی یک سرایدار ممکن بود به خاطر جارو کردن راهروهای صدارت اعظم رایش، در لیست سیاه قرار بگیرد. بسیاری صنعت کاران، دانشمندان، مدیران، حتی افسران ارشد و عالی رتبه هیتلر، تلاشی مذبوحانه، برای حفظ آلمان از فروپاشی، آرام آرام توسط قدرت های متفقین دوباره به کار سابق خود گمارده می شدند.
برای یک افسر اطلاعاتی، پر کردن فرم‌های [طولانی] و بی پایان راه[مناسبی]برای مقابله با میراث رژیم نازی قلمداد نمی‌شد.  مایکل جوسلسون رویکرد متفاوتی را پیش گرفت. استوارت همپشر فیلسوف، شخصی که آن موقع در لندن برای MI6 کار می کرد، می گوید: «من آن زمان جوسلسون را نمی شناختم، اما درباره او شنیده بودم». شهرت او در سراسر جامعه اطلاعاتی اروپا پخش شده بود. او حلال و [معامله گر] بزرگی بود، مردی که هر چیزی [و هر کاری] را می توانست حل کند و به سرانجام برساند. هرچیزی را.
اگر شما می خواستید به خارج از مرزهای روسیه بروید، که در واقع امکان پذیر نبود، اما جوسلسون کسی بود که غیر ممکن را ممکن می ساخت و نیاز شما را برآورده می‌کرد. اگر به ارکستر سمفونیک نیاز داشتید این باز هم جوسلسون بود که آن را برآورده می‌ساخت. مایکل جوسلسون که چهار زبان را روان و بدون هیچ لهجه‌ای صحبت می کرد، دارایی [و مهره] ارزشمندی در صفوف افسران اشغالگر آمریکایی بود. به علاوه، او برلین را بسیار خوب می شناخت و به آن اشراف داشت. این شناخت به حدی عمیق بود که او را از کلیه زوایای آشکار و نهان آن شهر با خبر می ساخت.
او در سال 1908 در شهر تارتو استونی متولد شد. پدرش یک تاجر یهودی بود که به تجارت چوب می پرداخت. جوسلسون برای نخستین بار در اوایل دهه 1920، به خاطر دیاسپورا (آوارگی یهودیان) بالتیک بعد از انقلاب 1917، به برلین رسید. که بسیاری از افراد خانوادگی نزیک او توسط بلشویک‌ها کشته شدند. بازگشت غیر ممکن بود، عضو نسلی از مردان و زنانی شد که آرتور کُستلر از آن ها به عنوان اضافات و پسماندهای زمین یاد می‌کند، مردمانی که زندگی آنها با قرن بیستم شکسته شده بود، هویت و سرزمین‌های از هم گسیخته و جدا داشتند.